#کتابدا🪴
#قسمتدویستهفتادچهارم🪴
🌿﷽🌿
بازی برایم لقمه گرفتند. نمی خواستم دلیل نخوردنم را بگویم. فقط
گفتم نمیتونم بخورم
خندیدند و گفتند: توی این دو، سه روزه که همه اش نون و پنیر
خوردیم. حالا که تخم مرغه، بیا بخور جون بگیری
گفتم: نه. از سالن بیرون زدم. توی باغچه حیاط کلی گل و گیاه
کاشته بودند، درختچه های شاه پسند را که دیدم یاد دا افتادم. بابا
همیشه اسفند ماه توی باغچه خانه چند جور گل خصوصا شاه پسند
می کاشت. عید که می شد بوته ها به گل می نشستند و حیاط از
عطر گل های نسترن، شب بو و میمون پر میشد. آخرهای
فروردین که هوا رو به گرمی میگذاشت، بابا همه پونه ها را از
ریشه درمی آورد و فقط بوته های گل های رنگارنگ شاه پسند را
باقی می گذاشت. من که عاشق گل ها بودم، اشکم در می آمد و می
گفتم: بابا چرا اینا رو می کنی؟ می گفت: می خوام گوجه، بامیه و
باقالا بکارم
میگفتم: پس چرا بوته های شاه پسند رو نمیکنی؟میگفت چون اسم دا شاه
پسنده؟
میخندید و می گفت: شاه پسندها کم کم در غنچه می شن ولی بقیه
گلها یکی، دو روز دیگه زیر آفتاب داغ خرمشهر می سوزند و از
بین می برند
کمی تو حیاط قدم زدم و به آرامش این دسته آب فکر کردم.
خوشبختانه آتشی توپخانه عراقی ها هنوز به اینجا نرسیده بود ولی
آثار بمباران و تخریب خانه ها می گفت که این ها هم از اصابت
توپ و راکت بی نصیب نمانده اند
بچه ها که صدایم کردند، از آن حال و هوا بیرون آمدم و برگشتم
سر کار ساعت پنج کارخانه تعطیل شد. ماشینی که ما را آورده
بود، به مسجد برگرداند و گفت: فردا هم می آید دنبال مان و
ساعتی را با دخترها هماهنگ کرد.
من تصمیم نداشتم فردا آنجا بروم ولی حرفی نزدم، پیش خودم
گفتم: این همه کار اینجا ریخته، چه ضرورتی به تخم مرغ جمع
کردن هست
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef