#کتابدا🪴
#قسمتدویستهفتادیکم🪴
🌿﷽🌿
آستینم را بالا زدم و پشت دست و ساعدم را با غربی دنبه آغشته
کردم. آنقدر دنبه را روی دستم ماساژ دادم تا پوستم نرم شد. از آن
به بعد هر وقت مادر خسرو را می دیدم، می گفتم: خدا خیرت بده.......کارهای بیرونی آشپزخانه را معمولا مردها انجام می دادند..دیگ های بزرگ را توی گاری های دستی می گذاشتند و لب شط
می رفتند. یک نفر از پله های ساحل پایین می رفت و باده یا
دیگ های کوچک تر آپ برمی داشت و به کسانی که بالا بودند،
میداد. آنها آب را توی دیگ های بزرگ می ریختند. چند بار که
من آنجا بودم، مردها دست خالی آمدند. از قضا موقع آب برداشتن
هواپیماها ساحل را گلوله باران کرده بودند. آنها هم دیگها را رها
کرده و پا به فرار گذاشته بودند. توی این فاصله آب دیگ ها را
برده بود. قیافه مردهاي بیچاره که دست خالی برگشته بودند، خیلی
تماشایی بود. خجالت زده و شرمنده عذرخواهی می کردند. خانم ها
هم صدایشان در آمد که: آب که نیاورده اید هیچ، دیگ ها را هم به
آب دادید؟
یکی، دو بار که آب نبوده من و یکی از خانم ها دیگ ها را توی
فرغون گذاشتیم و لب شط رفتیم. بار اول با دیدن شط یک حالی
شدم. چقدر منتظره لب شط تغییر کرده بود، هواپیماهای دشمن
دویه ها و نفتکش ها را زده بودند. دکل های کشتی های غرق
شده، از آب
بیرون مانده بود. یاد گذشته ها افتادم. همه چیز خوب و دقیق توی
ذهنم حک شده بود ساحل در دو طرفي شط منظره خیلی قشنگی
داشت. توی پیاده روی ساحلی، دو ردیف درختکاری شده بود.
درختها آنقدر سرسبز و پرحجم شده بودند که وقتی از میان شان
میگذشتیم، انگار از بین یک تونل که با پوشش گیاهی درست شده
بود، گذر می کردیم صدای بوق کشتی هایی که رد می شدند،
یکبار دیگر به آدم یاد آوری می کردند که در یک شهر بندری
زندگی می کند. روزهایی که آب بالا می آمد و گل آلود می شد،
مرغ های دریایی هم زیاد می شدند. آنها به ماهی های سطح آب
حمله می بردند و شکارشان می گردند. من بیشتر از همه چیز
سنجاقک های سبز رنگی را که بین نی های کنار شط وز وز می
کردند دوست داشتم و نگاهشان می کردم.
به خاطر هوای گرم اکثر غروب ها، کاسبها توی پیاده روی ساحل
میز و صندلی می چیدند و سنمبوسه، فلافل، دل و جگر و سیراب
شیردان می فروختند. دست فروش ها بساط لوازم لوکس خارجی،
لباس، اسباب بازی و را پهن می کردند و مردمی که برای قدم
زدن در هوای خنک و مطبوع لب شط آنجا می آمدند خرید می
کردند. یک عده سوار قایق ها می شدند. بعضی از جوانها قالب
می انداختند. کمی دورتر ماهیگیر ها توی شط تور پهن کرده و
توی قایق های شان به انتظار می نشستند. در محدوده بندر، کشتی
های خارجی که برای تخلیه بار، کنار اسکله پهلو می گرفتند
خصوصا توی تاریکی شب ابهت دیگری داشتند نور چراغ هایی
که در سطح آب منعکس می شد، قشنگی بیشتری به شط می داد.
آدم دلش میخواست، ساعت ها گوشه دنج ساحل بنشیند و به همه
این زیبایی ها نگاه کند
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef