#کتابدا🪴
#قسمتدویستچهلهفتم🪴
🌿﷽🌿
آرامش زینب یک آرامش حقیقی بود. حتی دا هم نمی توانست این
آرامش و اطمینان را به من بدهد. دا خودش تکیه گاهی نیاز داشت.
مطمئن بودم مرا نمیفهمید
یقین داشتم از شهادت على هم چنان آشفته و بی تاب می شود که دیگر نخواهد فهمید اطرافش چه می گذرد.
دلم نمی خواست از بغل زینب بیرون بیایم. همان طور که سرم
روی سینه اش بود، به صورتش نگاه کردم. فکر میکنم اهل
جیرفت یا هرمزگان بود. پوست سبزه تند و چشمان میشی تیره ایی
داشت که نمی توانستم در آنها دقیق شوم، جذابیت خاص چشمانش
آدم را می گرفت. با اینکه زن چندان زیبایی نبود، چهره دلنشینی
داشت. حتی وقتی که از شدت فشار کار، گاهی عصبانی میشد و
داد میزد، محبت و مهربانی چهره اش از بین نمی رفت
از همان روز اولی که با او در جنت آباد کار کردم، احساسم بهم
میگفتم که او غریبه نیست.
زینب هم که متوجه آرامش من شده بود. با دستانش صورتم را
گرفت و نوازشم کرد.با دستانی که پوست زبر و زمختش نشان
میداد چقدر زحمت کشیده ، گرمی و مهربانی خاص را به من
منتقل می کرد. دستان او دستان یک مادر واقعی بود. احساس
مادرانه اش را نسبت به خودم با تمام وجودم حس میکردم.
قبل از اینکه بلند شویم زینب فاتحه ایی خواند و چند بار گفت:
خوش به سعادتتان. دست ما را هم بگیرید
حس کردم با حسرت عجیبی این را میگوید. به طرف اتاق ها
برگشتیم. به اصرار زینب دست و رویم را شستم. زینب برایم چای
ریخت. یواشکی گفتم: دلم نمیکشه از این چایی بخورم. گفت:
دخترجون دیگه باید عادت کنی. اگه میخوای دلت بگیره برو
خودت قوری و کتری را بشور، چایی دم کن. گفتم: ولش کن.
حوصله ندارم. بعد به لیلا که برخلاف من خیلی خوش خوراک بود
و در هر شرایطی می توانست غذا بخورد، نگاه کردم. راحت نان
و چایش را خورد. من هم چند لقمه ایی نان و پنیر خوردم و گفتم:
می خوام برم مسجد و زینب گفت: برو مادر برو ولی ما رو از
خودت بی خبر نذار
همین که بلند شدم، دیدم موتورسواری وارد جنت آباد شد، نزدیک
که آمد دیدم جوان عکاس است. مثل همیشه دوربین گردنش بود و کیفی که در آن حلقه های فیلم را
میگذاشت، همراهش بود. موتورش را نزدیک اتاق خاموش کرد و
پیاده شد. خیلی ناراحت بود. گفت: لابراتوارش را زده اند. آه از
نهادم برآمد. پرسیدم: یعنی چی؟ و گفت: یعنی همه چیز خرد و
خاکشیر شد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef