eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 رفعت مسجد جامع هم حساس تر شده بود. بیشتر، نظامی ها به آنجا رفت و آمد می کردند. یک عده از مردم که هنوز با این شرایط، از شهر دل نکنده بودن: به مسجد پناهنده شده بودند. این ها کسانی بودند که حتی به زور اسلحه نیروهای فردی و مرگبار بعثی ها هم حاضر به ترک شهر نشده بودند. اما در حیدریه و عباسیه دیگر کسی باقی نمانده بود، شایدم گلوله توپ به آنجا هم أصابت کرده است. کار پخت و پز هم تعطیل شده بود. خانم هایی که آشپزی می کردند، رفته بودند. هر چند اگر هم می ماندند، مواد غذایی هم برای آشپزی نداشتند. همه چیز ته کشیده بود. باز با همان نان و هندوانه یا نهایتا کنسروی که نیروها با خودشان می آوردند، سر می کردیم. گاهی فقط نان خشک داشتیم، که آن را در آب می زدیم و می خوردیم بالاخره غسال های جنت آباد هم رفتند. مریم خانم را داماد تکاورش برد و فقط از آن جمع زینب خانم باقی ماند. جنت آباد هم از حملات سنگین عراقی ها در امان نمانده بود توپ به قسمت قبرهای قدیمی خورده، شکل خیلی از قبرها را به هم ریخته بود. سنگ قبرها ترکش خورده و ترک برداشته بودند. همه اش می ترسیدم قبر بابا و علی هم طوری بشوند. حتی از دور هم شده، نگاهی بهشان می کردم. چهره مزار بابا و علی کم کم داشت تغییر می کرد. دیگر خاک مزارشان آن تازگی را نداشت. اوایل که آب میپاشیده، بوی خاصی از آن بلند می شد. ولی حالا دیگر این طور نبود رنگ خاک که اوایل به قرمزی میزد، خشک شده و رو به سفیدی می رفت، حجم خاکی روی قبر هم کمی خوابیده بود. هر بار که سرمزارشان می رفتم، خاک هایی را که باد پخش کرده بود را از دور و بر قبر جمع می کردم و دور و برش را صاف می کردم..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef