eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 یک گوشه حیاط کلی وسایل روی هم گذاشته بودند روی شان را با چادرهای برزنتی پوشانده بودند. برای فهمیدن اینکه زیر برزنتها چیست کجکاوی نکردم. حیاط پر از نیروهای نظامی بود و نمی توانستم خیلی سرگوش آب بدهم. سرویس های بهداشتی به خاطر قطع آب و استفاده آن همه آدم وضع بدی داشت و بوی آزادهنده اش همه جا پیچیده بود، یک تانکر آب هم کنار توالت ها بود، نمی دانم آب داشت یانه. با این وضع من، صباح و دختری که درست نمی دانم از کدام نقطه با ما همراه شده بود، خیال دستشویی رفتن، گذشتیم. یک تکه ملحفه پیدا کردیم و به حالت پرده آن را طوری بستیم تا حداقل بتوانیم از آب حوض وسط حیاط، وضو بگیریم. آب حوض هم از بس عوض نشده بود، بو گرفته و رنگش کمی تغییر کرده بود سه تایی در پناه وسایلی که گوشه حیاط بود، نماز خواندیم. بقیه هم نماز خواندند و مشغول خوردن نان و کنسرو ماهی شدند. به ما سه نفر هم که کنار جعبه های داروهایمان شسته بودیم، یک قوطی کنسرو دادند. گفتیم: نمی خواهیم فرمانده گفت: بخورید. فرقی نمیکنه الان شما هم دارید با ما به خطوط می آیید در کنسرومان را باز کرده بودند. آن را روی پله مشرف به اتاقی گذاشتیم و با دستهای کثیفمان که حالا روغنی هم می شد شروع به خوردن کردیم، نان ها خشک بودند و توی قوطی خرد می شدند. این نان ها کمک های مردمی بود که برای جلوگیری از کپک زدن آنها را خشک می گردند و می فرستادند. ما توی مسجد جامع یکی، دو ساعت، قبل از توزیع غذا همیشه نان ها را آب می زدیم غذا را خوردیم، دکتر سعادت که دورادور حواسش به ما بود، جلو آمد و گفت: خواهرها اگه میخواید باز هم براتون غذا بیارم رو در بایستی نکنید تشکر کردیم و گفتیم نه رفت و یک نصفه از هندوانه هایی را که به خاطر نداشتن چاقو زمین می زدند و پاره می کردند، برایمان آورد. بعضی سربازها در قوطی کنسروهایشان را کاملا در آورده بودند و از آن به عنوان قاشق برای خوردن هندوانه استفاده می کردند در حین خوردن هندوانه، صباح گفت: من دیگه باهاتون نمیام، می خوام برگردم موقعی هم که پشت دیوار زمین گیر شده بودیم، گفته بود: این کار ما دیوانگی است. اگر از اینجا جان سالم به در ببریم، دیگر نمی آیم. ولی آن موقع فکر می کردم شوخی می کند. ولی الان باز همین را گفت. پرسیدم: آخه چرا؟ حیف نیست، تا حالا با خوده مون رو میکشتم ما رو بیارن خط ، حالا که اومدیم می خوای برگردی؟ گفت: این چه وضعیه؟ ما اصلا نمی دونیم دشمن کجاست. با کی داریم می جنگیم. اونا همین طوری ما رو زیر آتیش گرفتن. ما اصلا اونا رو نمی بینیم. بهشون شلیک کنیم بعید نیست همین طور چشم بسته، دستشون بیفتیم. من دوست ندارم، اسیر بشم. شما هم بیایید، برگردید..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef