#کتابدا🪴
#قسمتسیصدنودششم🪴
🌿﷽🌿
چند دقیقه بعد آن در تکاور برگشتند. ما با اینکه کنجکاو بودیم
بفهمیم آنها چه حرفی به ما زده اند، ساکت ماندیم. آنها خودشان سر
حرف را باز کردند و گفتند: شما اینا رو می شناختید؟ گفتیم نه قبلا
نمی شناختیم ولی از دیروز تا حالا شناختیم پرسیدند: چه جوری
باهاشون آشنا شدید؟
برایشان توضیح دادیم. این دو نفر به همدیگر نگاه کردند، خندیدند
و گفتند: می دونید درباره شما به ما چی می گفتند؟ گفتیم: نه گفتند:
به ما گفتن شما چرا با اینا می چرخید؟ می دونید اینا کی اند؟ اینا
منافق اند تحت نظر و تحت تعقیب اند. قراره سر بزنگاه دستگیرشون
کنیم و دادگاه صحرایی بشوند به شخص اول ممکلت توهین
کردند. ما هم می خواهیم تحویل شون بدهیم پرسیدم: خب شما چی
بهشون گفتید؟
خندیدند و گفتند: ما که بچه نیستیم که این حرف ها را قبول کنیم ما
هم بین خودمان خندیدیم و گفتیم: دلشون خوشه ها آن قدر منتظر
بمونند تا چشم شون در بیاد
آقا بدی که آمد با خوشحالی گفت: با دست پر آمده امریه گرفته،
منتهی باید با هاورکرافت به آبادان برویم. چون نباید هاورکرافت
دیده شود، شب حرکت می کنیم، ما برای اولین بار کلمه
هاورکرافت را می شنیدیم. فکر میکردیم مثل شموک با کبری یک
مدل هلیکوپتر است. اما تکاورها گفتند: هاورکرافت وسیله ایی
است که هم در خشکی و هم در آپ حرکت می کند و سرعت
بالایی هم دارد. طوری که گاهی روی آب می جهد. از خوشحالی
نمی داشتیم چه کار کنیم. به آبادان بر می گشتیم، آن هم به عنوان
یک نظامی. آقا یدی گفت: هاورکرافت فقط نظامی ها را می برد
انتظار خسته کننده ایی بود. گفته بودند؛ ساعت هشت شب حرکت
است. برای وقتی با بچه ها کنار آپ قدم زدیم، اسکله از سمتی
که وارد آن می شدیم به خشکی راه داشت و سه
طرف دیگرش آب بود، را به خلیج که ایستاده بودم تا چشم کار
میکرد آب میدیدم، در منتهی الیه دید ما افق و آب به هم متصل می
شدند، دست راست مان خورشید در حال غروبه بود و یک دایره
بزرگ قرمز به رنگ آتش، آسمان را به رنگ خودش در آورده
بود، انعکاس این رنگ در سطح آب منظره خیلی قشنگی به وجود
آورده بود. در خرمشهر سطح آب شط به خیابان ساحلی اش خیلی پایین تر بود. در حالی که اینجا
سطح آب و اسکله یکی بود و امواج آب را به خشکی می آوردند.
فقط دم غروب آب کمی پایین رفت و زمین شنزار متصل به
آسفالت نمایان شد، چیزی نگذشت که آب دوباره بالا آمد، اذان که
دادند با بچه ها به داخل ساختمانی در اسکله رفتیم. وضو گرفتیم و
روی پتویی که در راهرو پهن بود نماز خواندیم و دوباره به
محوطه برگشتیم....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef