eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 از روی پل بوی شط را استنشاق می کردم و قند توی دلم آب می شد. غوغایی توی دلم برپا بود، خدا را شکر می کردم. دلم خیلی برای بابا و علی تنگ شده بود. هر وقت سر خاکشان می رفتم احساس میکردم با من حرف می زنند. مرا از بالا می بینند و حرف هایم را می شوند. با اینکه از دا و بچه ها دور بودم ولی چون احساس می کردم آنها از خطر دور شده اند، نگرانشان نبودم. از طرف دیگر چون خیلی امید داشتم به بابا و علی ملحق شوم، این دوری را برای آنها خوب می دانم می گفتم این طوری به نبود من عادت می کند با نزدیک شدن به مطب شیبانی خوشحالی ام چند برابر شد. دلم برای اینجا هم تنگ شده بود. به محض اینکه به مطب رسیدیم، همه دور آمبولانس جمع شدند. بلقیس ملکیان مهرانگیز دریانورد، آقای نجار، دکتر سعادت، مریم امجدی، اشرف فرهادی و..... دخترها زیر بغلم را گرفتند، از پله های جلوی مطب به سختی گذشتیم. بچه ها پاهایم را بلند کردند و از پله ها بالا گذاشتند. خیلی از این حالت خجالت میکشیدم. ولی به عشق آمدن و ماندن تحمل می کردم، نمی توانستم حتی برای یک لحظه روی پاهای خودم باشم شدیدا می لرزیدند و درد شدیدی در تمام بدنم میپیچید و تا سرم منتقل می شد توی مطب دکتر های اعزامی هم جلو آمدند و خوش آمد گفتند، وسط هال مشغول سلام احوالپرسی بودیم که دکتری از اتاق تزریقات بیرون آمد. لباس نظامی پوشیده بود. حدود چهل و پنج سالی سن داشت. تا چشمش به من خورده پرسید: این از چه ناحیه ایی ترکش خورده؟ بچه ها گفتند: به ستون فقراتش خورده گفت: با این وضعیت چرا برداشتین آوردینش اینجا؟؟ گفتن مرخص شده گفت: خب با این وضعیتی که داره نباید زیاد بهش فشار بیاد. برید یه جا بخوابونیدش. بچه ها مرا توی اتاقی بردند و روی موکتی که در آن یک تکه مقوا پهن بود، خواباندند وان دکتر وقتی دید من دمر خوابیده ام، گفت: کی گفته این مرخصه؟! گفتند: خودش، خودش گفته داد زد: خودش بیخود گفته این اعزامیه. کی گفته این مرخصه بعد با عصبانیت جلو آمد و ملافه را از رویم کنار زد و زخم را که دوباره به خونریزی شدید افتاده بود، نگاه کرد. بچه ها هم عکسی کمرم را نشان دادند. عصبانی تر از قبل بچه ها را دور کرد و گفت: نمیگید قطع نخاع می شه. نمیگید تا آخر عمرش فلج میشه وبال گردن همه می شه؟! بچه ها هاج و واج مانده بودند. آن قدر من عادی برخورد کرده بودم که باورشان نمی شد. تند: واقعأ ما نمی دونستیم این قدر حالش بده. خودش گفت: خوب شدم اصرار داشت برگرده گفت: این خانم میگه، شما ندیدید محل زخم کجاست؟ خودش که وضعیت خودش رو نمی دونه. اگه این الان فلج بشه شماها مقصرید گفتم: من که چیزیم نیست خوب می شم. یه زخم سطحیه با عصبانیت گفت: تو دکتری یا من؟ تو الان می تونی سرپا بایستی یا خودت راه بری؟ گفت: پس برای چی می خوای بمونی اینجا؟ اگه الان اینجا رو بمبارون کتن و همه فرار کنن تو می تونی بری یه جا پناه بگیری نمی دانستم چه جوابی بدهم. گفتم: خدا بزرگه گفت: یعنی چه؟ خدا عقل داده. تو می خوای با این کارهات خودت رو دستی دستی فلج کی. اگه من دکترم و تخصصم ارتوپدیه تشخیصم اینه که تو اصلا نباید تو منطقه بمونی باید مستقیم بری ماهشهر..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef