#سكوتآفتاب🪴
#قسمتششم🪴
🌿﷽🌿
مرادى از جا برمى خيزد و قدرى جلو مى آيد و چنين مى گويد:
سلام بر شما! اى امام عادل!
سلام بر شما كه همچون مهتاب در دل تاريكى ها مى درخشيد و خدا شما را بر همه بندگانش برترى داده است! شما همسر زهراى اطهر هستيد و هيچ كس همچون شما نيست.
من شهادت مى دهم كه شما "امير مؤمنان" هستيد و بعد از پيامبر فقط شما جانشين او بوديد. به راستى كه همه علم و دانش پيامبر نزد شماست. خدا لعنت كند كسانى را كه حقِّ شما را غصب كردند.
شكر خدا كه امروز شما رهبر مسلمانان هستيد و مهربانى شما بر سر همه ما سايه افكنده است. ما با ديدار شما به سعادت بزرگى نائل شديم.
ما همه گوش به فرمان شما هستيم. از شما به يك اشاره، از ما به سر دويدن!
ما شجاعت را از پدران خود به ارث برده ايم و هرگز از دشمن هراسى نداريم.
* * *
سخن مرادى تمام مى شود. سكوت بر فضاى مسجد سايه مى افكند. اكنون على(ع) نگاهى به مرادى مى كند، از او سؤال مى كند:
ــ نام تو چيست؟ اى جوان!
ــ من مرادى هستم. من شما را دوست دارم و آمده ام تا جانم را فداى شما نمايم.
امام لحظه اى به او خيره مى شود، دست بر روى دست مى زند و مى گويد: "إنّا لله و إنّا إليه راجِعُون".
به راستى چه شد؟ چرا امام اين آيه را بر زبان جارى كرد؟ چه شده است؟
نمى دانم. قدرى فكر مى كنم. فهميدم. حتماً شنيدى كه مرادى در سخن خود يادى از حضرت زهرا(ع) كرد. شايد على(ع) به ياد مظلوميّت همسر شهيدش افتاده است و براى همين اين آيه را مى خواند. البتّه اين يك احتمال است. چه كسى از راز دلِ على(ع)خبر دارد؟
■■■□□□■■■
#سكوتآفتاب🪴
#امامشناسی🪴
#پانزدهمینمسابقه🪴
#ویژهعیدمیلادامیرالمومنینع
#نشرحداکثری🪴
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂
🔻 #قسمتششم
همه چیز به هم ریخته بود. انگار هیچگاه، دنیا قصد خوش رقصی برای من را نداشت. منی که حاضر بودم تمام سکه های عمرم را خرج کنم تا لحظه ایی سازِ دنیا، بابِ دلم کوک شود. حالادیگر دانیال را هم نداشتم. من بودم و تنهایی..
بیچاره خانه مان، که از وقتی ما را به خود دیده بود، چیزی از سرمای شوروی برایش کم نگذاشته بودیم.
روزهایم خاکستری بود، اما حالا رنگش به سیاهی میزد. رفتار های دانیال علامتی بزرگ از سوال را برایم ایجاد میکردند. چه شده بود؟؟ این دین و خدایش چه چیزی از زندگیمان میخواستند؟؟ مگر انسان کم بود که خدا، اهالی این کلبه ی وحشت زده را رها نمیکرد؟ مادر یک مسلمان ترسو.. پدر یک مسلمان سازمان زده.. و حالا تنها برادرم، مسلمانی مذهبی که از هّل حلیم، دیگ را به آغوش میکشید.
کمتر با دانیال برخورد میکردم. اما تمام رفتارهایش را زیر نظر داشتم. چهره ی عجیبی که برای خود ساخته بود. و برخوردهای عجیبترش، کنجکاویم را بیشتر میکرد. و در بین چیزی که مانند خوره، جانِ ذهنیاتم را میخورد، اختلاف عقاید و کنشهایش با مادر مسلمانم بودم. هر دو مسلمان.. اما اختلاف؟؟؟
پس مسلمانها دو دسته اند.. ترسوهایش مانند مادر، مهربان و قابل ترحمند.. جسورهایش میشوند دانیال. دانیالی که نمیدانستم کیست؟؟ بد یا خوب؟؟؟ راستی پدرم از کدام گروه بود؟؟ نه.. اون فقط یک مجاهد خلقیِ مست بود..همین و بس..
دیگر طاقتم تمام شد. باید سر درمیاوردم، از طوفانی که آرامش اندکم را دزدید.. باید آن پسر مسلمان را پیدا میکردم و دروازه های زندگیمان را به رویش میبستم. دلم فقط برادرم را میخواستم. دانیال زیبای خودم.. بدون ریش.. با موهای طلایی و کوتاهش..
پس همه چیز شروع شد. هر جا که میرفت، بدون اینکه بفهمد، تعقیبش میکرد. در کوچه و خیابان.. اما چیز زیادی دستگیرم نمیشد. هر بار با تعدادی جوان در مکانهای مختلف ملاقات میکرد. جوانهایی با شمایلی مسلمان نما، که هیچ کدامشان ،آن دوست مسلمان نبودند. راستی آنها هم خواهر داشتند؟؟ و چقدر سارای بیچاره در این دنیا بود..
از این همه تعقیب چیزی سر درنمی آوردم.. فقط ملاقات های فوری.. چند دقیقه صحبت.. و بعد از مدتی خیابان گردی، ورود به خانه های مهاجر نشین، که من جرات نزدیک شدن به آنها را نداشتم .گاهی ساعتها کنج دیواری، زیر باران منتظر میمانم.. اما دریغ…
پس کجا بود این دزد اعظم، که فقط عکسش را در حافظه ام مانند گنجی گران؛ حفظ میکردم، برای محاکمه..
روزی بعد از ساعتها تعقیب و خیابان گردی های بی دلیل دانیال، سرانجام گمش کردم. و خسته و یخ زده راهی خانه شدم..
هنوز به سبک خانواده های ایرانی، کفشهایم را درنیاورده بودم که…
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#قسمتششم
نگاهی به حدیث روز غدیر در منابع اهل سنت
در صفحات ۵۶/ ۵۵ ج اول سنن ابنماجه چنین آمده است که: «همراه رسول خدا از سفر حج برمیگشتیم که در میان راه ایشان دستور دادند تا همه افراد جمع شدند، آنگاه خطاب به جمعیت فرمودند: آیا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آری، فرمود: این شخص- علی (علیهالسلام)- ولی هر کسی است که من مولای اویم، خدایا! دوست بدار هر که را که او را دوست میدارد و دشمن بدار هر که را که او را دشمن میدارد.
ترمذی در ج دوم جامع خود با سند خویش از مسلمهبن کهیل نقل میکند که میگفته است، از ابوالطفیل شنیده که او از ابوسریحه یا از زیدبن ارحم از فرموده رسول خدا (صلیاللهعلیهو آله) نقل کرده که پیامبر (صلیاللهعلیهو آله) فرمودهاند: «هر که من مولای اویم، علی مولای اوست». کتاب مجمع الزوائد خود، حدیث غدیر را نخست به نقل از طیرنی آورده و سپس از گفته علی(علیهالسلام) نیز نقل میکند که فرموده است: به دستور پیامبر(صلیاللهعلیهو آله) در منطقه خم نخست زیر درختی را از خار و خاشاک پاک کردند، آنگاه پیامبر در حالی که دست مرا در دست گرفته بودند: خطاب به مردم فرمودند: ای مردم! آیا شما گواهی نمیدهیدکه خداوند پروردگار شماست؟ گفتند: آری، گواهی میدهیم. سپس فرمود: آیا گواهی نمیدهید به اینکه خدا و رسول او بر شما از خودتان سزاوارترند و اینکه خدا و رسول خدا مولای شمایند؟ گفتند: آری، همینگونه است. پیامبر (صلیاللهعلیهو اله) فرمودند: هر کس که خدا و رسولش مولای اویند این مرد مولای او خواهد بود.
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#نشرحداکثری
#پانزدهمينمسایقه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◇◇◇◆◇◇◇
#خاکهاينرمکوشک🪴
#قسمتششم🪴
🌿﷽🌿
کم کم فهمیدم که چرا زمین را قبول نکرده. بالاخره هم یک روز آب پاکی را ریخت به دست همه و گفت:«چیزي
رو که طاغوت بده، نجس در نجسه، من همچین چیزي رو نمی خوام. اونا یک سر سوزن هم تو فکر خیر و صلاح ما
نیستن.»
وقتی هم که تنها شدیم، با غیظ می گفت:«خدا لعنتش کنه با همین کارهاش چه بلایی سر مردم در می
آره!»
آبها که از آسیاب افتاد، خیلی ها به قول خودشان زمین دار شده بودند. عبدالحسین باز آستین ها را زد بالا و رفت
کشاورزي براي این و آن.حسن،
فرزند اولم، هفت ماهش بود.اولین محصول گندم را که اهالی برداشت کردند، آمد گفت: «از امروز باید خیلی مواظب
باشی.»
گفتم:« مواظب چی»
گفت: «اولاً که خودت خونه بابام چیزي نخوري، دوم بیشتر از خودت، مواظب حسن باشی که حتی یک ذره نون
بهش ندن.»
با صداي تعجب زده ام گفتم: «مگر می شود؟!»
به حسن اشاره کردم و ادامه دادم:«ناسلامتی بچه شونه.»
«نه اصلاً من راضی نیستم، شما حواست جمع باشه.»
لحنش محکم بود و قاطع.همان وقت هم رفت خانه پدرش به اتمام حجتی.چیزهایی را که به من می گفت، به آنها
هم گفت. خودش هم از آن به بعد خانه پدرش چیزي نخورد.
کم کم پائیز از راه رسید.یک روز بار و بندیلش را بست و راه افتاد طرف مشهد براي زیارت.برعکس دفعه هاي قبل،
این بار خیلی طول کشید رفتنش.
ده، پانزده روزي گذشت. آرام و قرار نداشتم. حسابی دلواپس شده بودم. بالاخره یک روزنامه اي ازش رسید و من
نفس راحتی کشیدم. پشت پاکت هم اسم پدرم را نوشته شده بود.نامه را باز کرد. هرچه بیشتر می خواند، شکفته تر
می شدم.دیرم می شد بدانم چی نوشته. نامه را تا آخر خواند. سرش را بلند کرد خیره ام شد و گفت: «نوشته من
دیگه روستا بر نمی گردم، اگر دوست دارین، دخترتون رو بفرستین مشهد.اگر هم دوست ندارین، هرچی من تو
خونه و زندگی ام دارم همه اش مال شما، هر چی می خواین بفروشین؛ فقط بچه ام رو بفرستین شهر.»
نامه را بست.آدرس عبدالحسین را یک بار دیگر خواند. گفت:«با این وضعی که تو روستا درست شده، زندگی واقعاً
مشکله.»
به من دقیق شد و دنبال حرفش را گرفت: «شما بهتره هر چی زودتر برین شهر، ما هم ان شا االله دست و پامون رو
جمع و جور می کنیم و پشت سر شما می آیم؛ این ده دیگه جاي موندن مثل ماها نیست.»
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#كتابزيارتمهتاب🪴
#قسمتششم🍀
🌿﷽🌿
از مقام نورانيّت و عالَم ذرّ سخن گفتم. نورِ تو ساليان سال، در عرش خدا بود، سپس خدا اراده نمود و نور تو (كه همان روحِ توست) به جسم تو منتقل شد، خدا بر بندگانش منّت نهاد و تو را به اين دنياى خاكى آورد.
آرى! خدا دوست داشت تا بندگانش با وجود تو به كمال برسند، براى همين تو را به اين دنيا آورد، تو را از ملكوت خود به اين دنيا آورد، تو را از بزمِ مخصوص خود به اين دنيا منتقل نمود تا دست همه را بگيرى و به سوى خدا رهنمون شوى!
تو آمده اى تا راه خدا را نشان بدهى، آمده اى تا اين دنياى تاريك را با نور خود روشن كنى، آمده اى تا دستگيرى كنى و ديگران را به سعادت و رستگارى برسانى، آمده اى تا خداجويان در اينجا بى يار و ياور نباشند و راه را گم نكنند، آمده اى تا همه را به سوى خدا ببرى.
* * *
بانوى من! لحظاتى با خود فكر مى كنم، سؤالى ذهن مرا مشغول مى كند، چرا امام جواد(ع)از شيعيان مى خواهد تا تو را "آزموده شده" خطاب كنند؟ چرا ما بايد تو را در آغاز اين زيارت، اين گونه بخوانيم؟ چه رازى در اين سخن است؟ چه پيام آسمانى در اينجا نهفته است؟
تو در مقام نورانيّت و در عالم ذرّ امتحان دادى، در اين دنيا هم كه آمدى، سختى فراوان تحمّل كردى، تو بر سختى ها صبر نمودى و خدا به خاطر اين صبر به تو مقامى بس بزرگ داد.
اين درس بزرگى براى من است، وقتى من با سختى ها روبرو مى شوم، بايد راه صبر را برگزينم، نبايد از سختى ها بهراسم، بلكه بايد تو را الگوى خود قرار دهم و راهى را انتخاب كنم كه مرا به سوى كمال مى برد.
اگر من شيعه تو هستم، اگر تو را دوست دارم و راه تو را مى پويم، بايد در انتظار امتحان باشم، بايد بدانم كه اين دنيا، محلّ امتحان است، من به اين دنيا نيامده ام تا مستى كنم، من آمده ام تا امتحان بدهم و بر سختى ها صبر كنم.
من نبايد به دنيا دل ببندم، به اينجا آمده ام تا رشد كنم و توشه برگيرم و بروم، نيامده ام تا به بازيچه مشغول شوم و عمر تلف كنم، رشد من در گرو انتخاب من و امتحان من است، خدا به من اختيار داده است و من راهى را كه بخواهم خودم انتخاب مى كنم، وقتى راه خدا را برمى گزينم با سختى ها و بلاها امتحان مى شوم كه آيا واقعاً راست مى گويم، اگر در امتحان خود سربلند بيرون آمدم، سعادت ابدى را از آنِ خود نموده ام.
#فاطمیه 🏴🏴
#زیارتمهتاب
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @hedye110
➥ @shohada_vamahdawiat
#کتابدا🪴
#قسمتششم🪴
🌿﷽🌿
بازار منطقه خودمان چنین زرق و برقی نداشت. مردم روستایی
محصوالتشان را توی سبد با گاری می گذاشتند و می فروختند
پدر و مادرم چند سال قبل از ازدواجشان اواخر دهه ۱۳۳۰ از
روستای کردنشین این آباد دهلران به بهره مهاجرت کرده بودند، به
همین خاطر، من و چهار تا از خواهر و
برادرهایم در بهره به دنیا آمدیم. سیدعلی متولد ۱۳۴۰ و بعد سید
محسن، من و لیلا که به ترتیب بین هر کدام مان یک سال فاصله
بود. آخری هم سید منصور که با لیلا سه سال تفاوت سنی داشت.
زندگی در بصره، شهری که مردمش عرب زبان بودند، باعث شده
بود با زبان عربی را خوب و روان صحبت کنیم. ولی با این حال
توی خانه و در برخورد با همشهری هایی که مثل ما مهاجر بودند،
کردی حرف میزدیم. لباس هایمان هم مثل مردم عرب متعلقه بود.
پیراهن های بلندی می پوشیدیم که به آن دشداشه میگفتند. مادرم که
ما به لهجه کردی، او را داه صدا می کردیم، از نوجوانی در
بصره زندگی کرده و با آداب و رسوم آنجا خو گرفته بود. جان
غربی را روان تکلم می کرد که کسی باور نمی کرد او کرد است.
حتی پوششی اش هم مثل زنان عرب بود. شله عربی که شال بلند و
ابریشمی است، مثل روسری دور سرش می پیچید و یا که همان
چادر عربی است به سر می کرد
بیشتر مردهای همسایه ما، یا مثل پدرم توی بازار گونی فروش ها
کار می کردند و با کارگر پدر بودند. همگی سطح زندگی نسبتا
پایینی داشتند. ما دو تا از اتاق های نزدیک در ورودی خانه را
اجاره داده بودیم و خودمان در اتاق بزرگی که در انتهای حیاط
فرار داشت می نشستیم
دا غذا را روی پریموس، زیر سایبانی که جلو در اتاق با تیر چوبی
و پوریا درست کرده بودند، می پخت غذاهایی که با درست می
کرد، از نوع غذاهای بومی آن منطقه مثل ماهی صور و خورش
بامیه و قلیه ماهی بود. گاهی وقتها هم با ترخینه و روغن حیوانی
که اقوام مان از ایران به عنوان سوغاتی می آوردند، غذاهای
مرسوم ایلام را می بخت
تابستان ها بیشتر زیر همان سایان - که به آن ساباط می کنند . غذا
می خوردیم. شبهاء ما بچه ها روی تخت چوبی بزرگی که پشه بند
داشت می خوابیدیم، غیر از منصور شیرخواره که پیش دا بود
بیشتر مخارجمان از اجاره خانه تأمین می شد، دا هم برای کمک
خرج، از بازار، الباف گوئی کی خرید و در حالی که با همه اش
می می درد دل می کرد، آن ها را می رسید و لیف می یافتند و
می فروختند. البته بابا هم موقع آمدنش، به دا پول می داد
زمانی که او بعد از مدت ها می آمد، خانه طور دیگری می شد، ما
را بغل می کرد و می بوسید می خندید. سر به سرمان می گذاشت
و خلاصه سعی می کرد تا جایی که ممکن است، به ما محبت کند.
شبها هم دور هم جمع می شدیم و او از گذشته ها و شیطنت های
دوران کودکی اش برایمان تعریف می کرد. جالب اینجا بود که در
بین ما چون بابا عربی را خوب نمی دانست به کردی حرف می
زد. روزهایی که او خانه بوده زبان ما هم کردی می شد بابا می
گفت: در دو سالگی پدر و مادرش را از دست داده و دایی اش او
را بزرگ کرده است و چون ته تغاری بوده، همه خصوصا دایی
خیلی خاطرش را می خواسته اند بابا خاطرات زیادی از دایی
داشت. می گفت: »دایی چون شکارچی بود، مرا همیشه همراه
خودش به کوهستان می برد. او که عادت داشت چین بكند مدام از
من می خواست تا آن را برایش آماده کنم. من از دست چپق چاق
کردن او ذله شده بودم. نمی دانستم چه کار کنم دست از سرم
بردارد. یک بار، مقداری باروت تفنگش را برداشتم و توی چپق
ریختم. کمی توتون هم رویش گذاشتم و به دست دایی بینوایم دادم،
دایی که با دوستانش گرد آتش نشسته بود، چینش را روشن کرد.
کمی بعد أتش به باروت که رسید، چپق ترکید و ریش و سبیل هایی
را سوزاند. خنده جمع به هوا رفت، من از ترس فرار کردم و
بالای درختی پنهان شدم. دایی از یک طرف خیلی عصبانی بود و
از طرف دیگر می ترسید حیوانات وحشی کوهستان مرا بدرند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#نگینآفرینش🪴
#قسمتششم🪴
#مقدمه🪴
🌿﷽🌿
چهار. بعد تاریخی
مهدويت از بعد تاريخي، سابقه اي طولاني دارد. تاريخ اسلام و مسلمين از همان آغاز بـا
اين موضوع گره خورده اسـت. در روز بـزرگ غـدير، پيـامبر همگـام بـا معرفـي امـام
علي به عنوان امام پس از خود، همـه امامـان و از جملـه حضـرت مهـدي عجل الله تعالی فرجه الشریف را معرفـي
كرد و ظهور او را به همگان بشارت داد. پس از آن، يك يك امامان از حضـرت مهـدي و
ظهور او گفتند. بنـابراين بـرخلاف ادعـاي بعضـي از گمراهـان، مهـدويت ، سـخن امـروز و
ديـروز نيسـت؛ بلكـه تـاريخي بـه گسـترده تـاريخ اسـلام دارد؛ پـس بحـث كـردن دربـاره
مهدويت، سخن گفتن درباره متن اسلام و قرآن و سنت پيامبر اكرماست و مهـدويت ،
حقيقتي است كه همه تاريخ اسلام، پشتوانه آن است.
نيز تاريخ طولاني شيعه و پيروان اهل بيتگواه اسـت كـه بخـش مهمـي از هويـت
تشيع، مهدويت و انتظار ظهور مهدي بوده است؛ به ويـژه در طـول حـدود دوازده قـرن
غيبت امام مهدي، آثار علمي و عملي عالمـان شـيعه پيوسـته در مسـير تـرويج ايـن حقيقـت
وتبيين موضوعات و مسائل آن بوده است.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی
#نگینآفرینش
#مسابقه
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @shohada_vamahdawiat
➥@hedye110
⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
#خطبهغدیر🪴
#قسمتششم🌷
🌿﷽🌿
بخش سوم: اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام
فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ ( ذالِک فیهِ وَافْهَموهُ وَاعْلَمُوا ) أَنَّ الله قَدْ نَصَبَهُ لَکمْ وَلِیاً وَإِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَی الْمُهاجِرینَ وَالْأَنْصارِ وَ عَلَی التّابِعینَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَی الْبادی وَالْحاضِرِ، وَ عَلَی الْعَجَمِی وَالْعَرَبی، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلوک وَالصَّغیرِ وَالْکبیرِ، وَ عَلَی الْأَبْیضِ وَالأَسْوَدِ، وَ عَلی کلِّ مُوَحِّدٍ . ماضٍ حُکمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، نافِذٌ أَمْرُهُ، مَلْعونٌ مَنْ خالَفَهُ، مَرْحومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَ صَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَالله لَهُ وَلِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَطاعَ لَهُ . مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ فی هذا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعوا وَ أَطیعوا وَانْقادوا لاَِمْرِ(الله) رَبِّکمْ، فَإِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلاکمْ وَإِلاهُکمْ، ثُمَّ مِنْ دونِهِ رَسولُهُ وَنَبِیهُ الُْمخاطِبُ لَکمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدی عَلی وَلِیکمْ وَ إِمامُکمْ بِأَمْرِالله رَبِّکمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ فی ذُرِّیتی مِنْ وُلْدِهِ إِلی یوْمٍ تَلْقَوْنَ الله وَرَسولَهُ .
هان مردمان ! بدانید این آیه درباره اوست . ژرفی آن را فهم کنید و بدانید که خداوند او را برایتان صاحب اختیار و امام قرار داده ، پیروی او را بر مهاجران و انصار و آنان که به نیکی از ایشان پیروی می کنند و بر صحرانشینان و شهروندان و بر عجم و عرب و آزاد و برده و بر کوچک و بزرگ و سفید و سیاه و بر هر یکتاپرست لازم شمرده است . [ هشدار که ] اجرای فرمان و گفتار او لازم و امرش نافذ است . ناسازگارش رانده ، پیرو و باورکننده اش در مهر و شفقت است . هر آینه خداوند ، او و شنوایان سخن او و پیروان راهش را آمرزیده است . هان مردمان ! آخرین بار است که در این اجتماع به پا ایستاده ام . پس بشنوید و فرمان حق را گردن گذارید ؛ چرا که خداوند عزّوجلّ صاحب اختیار و ولی و معبود شماست ؛ و پس از خداوند ولی شما ، فرستاده و پیامبر اوست که اکنون در برابر شماست و با شما سخن می گوید . و پس از من به فرمان پروردگار ، علی ولی و صاحب اختیار و امام شماست . آن گاه امامت در فرزندان من از نسل علی خواهد بود . این قانون تا برپایی رستاخیز که خدا و رسول او را دیدار کنید دوام دارد .
لاحَلالَ إِلاّ ما أَحَلَّهُ الله وَ رَسُولُهُ وَهُمْ، وَلاحَرامَ إِلاّ ما حَرَّمَهُ الله ( عَلَیکمْ ) وَ رَسُولُهُ وَ هُمْ، وَالله عَزَّوَجَلَّ عَرَّفَنِی الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَیتُ بِما عَلَّمَنی رَبِّی مِنْ کتابِهِ وَحَلالِهِ وَ حَرامِهِ إِلَیهِ . مَعاشِرَالنّاسِ، علی ( فَضِّلُوهُ ) . مامِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَقَدْ أَحْصاهُ الله فِی ، وَ کلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَیتُهُ فی إِمامِ الْمُتَّقینَ، وَما مِنْ عِلْمٍ إِلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِیاً، وَ هُوَ الْإِمامُ الْمُبینُ ( الَّذی ذَکرَهُ الله فی سُورَةِ یس: ( وَ کلَّ شَیءٍ أَحْصَیناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ ) . مَعاشِرَالنَّاسِ، لاتَضِلُّوا عَنْهُ وَلاتَنْفِرُوا مِنْهُ، وَلاتَسْتَنْکفُوا عَنْ وِلایتِهِ ، فَهُوَالَّذی یهدی إِلَی الْحَقِّ وَیعْمَلُ بِهِ، وَیزْهِقُ الْباطِلَ وَینْهی عَنْهُ، وَلاتَأْخُذُهُ فِی الله لَوْمَةُ لائِمٍ . أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِالله وَ رَسُولِهِ ( لَمْ یسْبِقْهُ إِلَی الْایمانِ بی أَحَدٌ ) ، وَالَّذی فَدی رَسُولَ الله بِنَفْسِهِ، وَالَّذی کانَ مَعَ رَسُولِ الله وَلا أَحَدَ یعْبُدُالله مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَیرُهُ . ( أَوَّلُ النّاسِ صَلاةً وَ أَوَّلُ مَنْ عَبَدَالله مَعی . أَمَرْتُهُ عَنِ الله أَنْ ینامَ فی مَضْجَعی، فَفَعَلَ فادِیاً لی بِنَفْسِهِ ).
روا نیست ، مگر آن چه خدا و رسول او و امامان روا دانند ؛ و ناروا نیست مگر آن چه آنان ناروا دانند . خداوند عزوجل ، هم روا و هم ناروا را برای من بیان فرموده و آن چه پروردگارم از کتاب خویش و حلال و حرامش به من آموخته در اختیار علی نهاده ام . هان مردمان ! او را برتر بدانید . چرا که هیچ دانشی نیست مگر اینکه خداوند آن را در جان من نبشته و من نیز آن را در جان پیشوای پرهیزکاران ، علی ، ضبط کرده ام . او ( علی ) پیشوای روشنگر است که خداوند او را در سوره یاسین یاد کرده که : « و دانش هر چیز را در امام روشنگر برشمرده ایم ... » هان مردمان ! از علی رو برنتابید . و از امامتش نگریزید . و از سرپرستی اش رو برنگردانید . او [ شما را ] به درستی و راستی خوانده و [ خود نیز ] بدان عمل نماید . او نادرستی را نابود کند و از آن بازدارد . در راه خدا نکوهش نکوهش گران او را از کار باز ندارد . او نخستین مؤمن به خدا و رسول اوست و کسی در ایمان، به او سبقت نجسته .