eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 به پرستار گفتم: اسمش عبدالرسوله. از اون ور پل آوردیمش، خونه شون تو محرزیه پدر و مادرش نابینا بودن پرستار تمام اطلاعات را با ماژیک روی لباسی شهید نوشت بعد او را به سردخانه بردیم و آن را کف سردخانه که دیگر حالت انبار پیدا کرده بود، خواباندیم. خیلی ناراحت بودم. به زحمت قدم بر می داشتم. انگار صدها کیلو بار روی شانه هایم سنگینی می کرد. چهره عبدالرسول که شبیه پدرش بود با آن دو جوان موتورسوار جلوی چشمانم می آمد. موهای لخت مجروحی که ترکشی توی گلویش خورده بود، توی پیشانی اش پخش شده بود. او چشم های درشت و مژه هایی بلند داشت و سبیل پاریکی گذاشته بود. این مجروح بر خلاف اولی که سبزه رو بود، پوست سفیدی داشت ولی بر اثر خونریزی رنگش زرد زرد شده بود. نمی دانستم تا آن لحظه زنده اند یا نه. خسته و داغان با زهرا برگشتیم مسجد، اصلا دلم نمی خواست با کسی روبرو شوم. می خواستم تنها باشم ولی برعکس هر چه به طرف ظهر نزدیک می شدیم تعداد مجروح ها بیشتر می شد. گاهی که از شبستان مسجد بیرون می آمدم تا از وضعیت بیرون باخبر شوم، می دیدم هاله ایی از دوود و غبار تمام فضای شهر را فرا گرفته، هیاهو و همهمه مردم، صدای آژیر آمبولانس ها و در هم آمیخته بود. صدای انفجارهای پی در پی هم مثل رعد و برق شدید شهر را تکان می داد توی این چند روز این طور طولانی و وحشیانه شهر را نکرده‌ بود. بعضی ها می گفتند مقاومت بچه ها توی خطوط عراقی ها را متعجب کرده و این آتش باران به خاطر این است که می خواهند عقبه بچه ها را از بین ببرند. در بین مجروح هایی که به درمانگاه می آوردند، برای خیلی ها نمی توانستیم کاری انجام بدهیم، فقط جلوگیری از خونریزی، تزریق سرم و کارهایی از این قبیل از دستمان بر می آمد. تک و توکی از مجروح ها ترکش سطحی خورده بودند و نیاز به اتاق عمل نداشتند، آنها را کف زمین می خواباندیم یا به صورت نشسته ترکش هایشان را و درمی آوردیم. یکی از این ها دختربچه چهار، پنج ساله ایی بود که ترکش به دست هایش خورده بود، چند تا از دخترها دستانش را نگه داشتند و آقای نجار ترکش ها را بیرون کشید دخترک جیغ می کشید و با گریه مادرش را صدا می زد. وحشتش وقتی بیشتر شد که بعد از خارج شدن ترکش از محل زخم، خون بیرون زد. آقای نجار مرتب به پدر دخترک که او را در بغل گرفته بود می گفت که سر بچه را طرف دیگری نگاه دارد، یکی از دخترها برایش خوراکی آورد و سعی کرد آرامش کند، ولی فایده ای نداشت. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef