#کتابدا🪴
#قسمتهفتادهفتم🪴
🌿﷽🌿
از اینکه توی این شرایط اینها بیکار و بی عار روی زمین افتاده
اند و بعضی هایشان هم سیگار می کشیدند، عصبانی شدم. رفتم
جلو و با پرخاش گفتم: خجالت نمیکشید، گرفتید اینجا خوابیدید؟
مگه نمی بینید دشمن اومده تو شهر، داره مردم رو نابود میکنه؟
می خواد شهر رو بگیره. : صدای یکی، دو نفرشان در آمد که:
خب ما چی کار کنیم؟ فرمانده نداریم. و عصبانی تر از قبل گفتم:
چه کار کنیم، چیه؟ شما الان نه مرده اید، عین مرده ها ببریم
فن تون کنیم، نه زنده اید مثل زنده ها. بلند شید یه کاری بکنید.
فرمانده ندارید، غیرت که دارید. حداقل بلند شید کمک کنید جنازه
شهدا رو به خاک بسپاریم.
دوباره گفتند: خب به ما هیچ دستوری داده نشده، ما چی کار کنیم.
گفتم: چرا باید منتظر دستور باشید. از وجدان خودتون دستور
بگیرید.
تحت تأثیر این حرف ها عده ایی از سربازها بلند شدند و راه
افتادند طرف جنت آباد. بعضی هایشان هم غرغر می کردند که:
ما چی کار کنیم فرمانده نداریم؟
توی راه باز هم سربازهایی را دیدم که در خیابان ها سرگردان می
چرخند. چهره شهر به نظرم تغییر کرده بود، حالت جنگ زده به
خود گرفته بود. دود ناشی از آتش سوزی پالایشگاه آبادان، آسمان
شهر را سیاه کرده بود. تقریبا خانه ایی نبود که اثری از ترکش
نداشته باشد. بعضی خانه ها آوار شده، بیشتر مغازه ها بسته بودند.
چهره مردمی که می دیدم نگران و مضطرب و بعضا گریان بود.
بلوار آن طراوت همیشگی را نداشتند و گرد و غبار پیمرده
شان کرده بود. این صحنه ها را بعد از دو، سه روز کار توی
جنت آباد میدیدم. توی این مدت فقط توصیفش را از زبان مردم
شنیده بودم. به خودم گفتم: چقدر زود جنگ چهره زشت و شوم
خودش را نشان داد. مردم شهرم، خانه های شهرم دارند از دست
می روند. بعد خودم را دلداری دادم که: این جریان مدت زیادی
طول نمیکشد. به محض اینکه نیروهای کمکی شهرهای دیگر سر
برسند و دشمن را از خاکمان بیرون کنند، دست به دست هم می
دهیم و خرابی ها را بهتر از قبل می سازیم. خیلی دلم می خواست
به همه جای شهر سر بزنم و همه جا را ببینم.
از فلکه اردیبهشت به فلكه دروازه رفتم تا از خیابان فخر رازی
جلوی مسجد جامع دربیایم، فلکه دروازه مرکز شهر به حساب می
آمد، می خواستم ببینم آنجا چه تغییری کرده. آنجا را خیلی دوست
داشتم. جای قشنگی بود. توی پیاده روهای دور تا دور فلکه پر بود
از درخت های بی عار که برگ های ریز و شاخه های طبقه طبقه
شان مثل چتری فضای آنجا را پوشانده بودند. وسط فلکه هم حوض
گرد نسبتا بزرگی بود که دور تا دور آن یک ردیف شمشاد و گل
های رز و شاه پسند و چمن کاشته بودند. مجموع این ها فلكه
دروازه را خیلی قشنگ کرده بود.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef