eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اون خودش از نزدیک شاهد این خیالت ها بوده اون گفت این آدم باعث شده دشمن این قدر پررو بشه که توی خاک ما پیشروی میكنه پرسید: پدرتون مگه چی کاره است؟ گفتم: پدر من یک کارگر شهرداری بود ولی وقتی جنگ شد نتونست توی خونه بنشینه و ببینه که دشمن خاک ما رو اشغال میگه پرسید: پدرت الان کجاست؟ با گریه گفتم: اون هم شهید شده. یک دفعه رنگ و روی فرمانده برگشت. چشم هایش پر از اشک شد و سرش را پایین انداخت. چند دقیقه ایی سکوت شد. فقط صدای هق هق گریه های من در آن اتاق به گوش می رسید، نمی توانستم بر خودم فائق بیایم. فرمانده سربلند کرد و شروع به دلداری ام کرده گفت: من به خاطر داشتن چنین پدر و برادری، به خاطر شهادت شان به شما تبریک می گویم و فقدان شان را هم تسلیت می گویم. شما چرا از اول نگفتید خانواده شهید هستید؟ گفتم: یک باره بیایم بگویم خانواده شهید هستم که چه بشود؟ شما مارو به عنوان متهم اینجا آورده اید گفت: خواهر من اشتباه نکنید ما شما رو به عنوان متهم نیاورده ایم. چون شمارو فرستادند ما وظیفه داشتیم از شما پرس و جو کنیم تا حقیقت رو بدونیم بعد گفت: به بقیه خواهرها هم بگویید بیایند داخلی اتاق وقتی بچه ها آمدند سرم را بالا آوردم و نگاهشان کردم، دیدم همه شان حسایی گریه کرده اند. فهمیدم صدای گفت وگوی ما را شنیده اند و بی طاقت شده اند. بچه ها که نشستند دیگر خیلی با ملایمت از آنها سؤال پرسیدند. وقتی فهمیدند برادر صباح سپاهی بوده و اسیر شده، پدرش هم مجروح است و لیلا هم خواهر من است، باز هم برخوردشان بهتر شد حرف کارها و فعالیت خرمشهر پیش آمد. فرمانده یک دفعه گفت: نکنه شما همان خواهری هستید که یک تعداد شهید آوردید ماهشهر؟ گفتم: بله خودم هستم گفت: پس چرا از اول حرفی نزدید؟ اگر می گفتید این قدر دچار سوء تفاهم نمی شدیم. شما هم این قدر اذیت و گرفتار نمی شدند. ما هم می دانیم بنی صدر خائی است. سکوت ما به خاطر شرایط حساس مملکت است الان بیشتر از هر وقت دیگری به وحدت نیاز داریم از دو دستگی ما فقط دشمن بهره می برد. بعد گفت: همه شما خواهرها برای ما محترم اید و مهمان ما هستید... اگر مایلید الان شما را کمپ برسانیم یا بمانید و صبح هرکجا خواستید بروید. به خاطر وضعیت درب و داغان و پریشانی که داشتیم، ترجیح دادیم این یکی دو ساعت را همانجا بمانیم و دیگران را با دیدن قیافه های خسته و عبوس مان زهره ترک نکنیم ما را به اتاقی هدایت کردند که کف آن را موکت انداخته بودند. چند تا پتو سربازی و متکا هم دادند. در را قفل کردیم، پتوها را پهن کردیم. با اینکه مست خواب بودیم، باز همه شروع به حرف زدن کردند..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef