#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدچهلسوم🪴
🌿﷽🌿
و من چون زیاد تهران نمی ماندم، صباح وطنخواه را به جای
خودم معرفي کردم آن زمان صباح وطنخواه با خانواده اش در
ساختمان کوشک ساکن شده بودند. دوستی ما از روزهای اول
جنگ شکل گرفته بود در آنجا ادامه پیدا می کرد هر وقت برادران
کمیته در درگیری ها و بمب گذاری ها زنان منافق را دستگیر می
کردند دنبال ما می فرستادند تا بازدید بدنی آنها را ما انجام بدهیم، اینجور افراد تا به کمیته برسند بعضی از وسایل شان را جایی می
انداختند و سر به نیست می کردند. بعضی وقت ها هم موفق
میشدند. به نظرم آدم های عجیبی بودند، گاهی توی جیب های آنها
فلفل و نمک هم پیدا کردیم. به آنها می گفتم این فلفل و نمک را
برای چی همراهتان برداشتید؟ مگه قرار در خیابان پخت و پز
کنید؟ بعضی از آنها آنقدر گستاخ بودند که می گفتند: می خواهیم
بریزیم روی زخم هایتان
گفتم: حالا زخم های ما هم سوخت این طوری دل شما خشک می
شود؟ می گفتند: آره چرا نه؟
فصل سی وسوم
تهران شهر دوست داشتنی برای ما نبود، اما وجود امام و امید
زیارت ایشان، مدتها فكر ما را به خود مشغول کرده بود. من و
لیلا و خواهران وطنخواه . صباح، صالحه، فوزیه دوشنبه و
پنج شنبه هر هفته که امام ملاقات عمومی داشتند ساعت شش برای
زیارت امام به جماران می رفتیم. دیدارهای امام معمولا ساعت
هشت و ده صبح صورت می گرفت. ولی چون مردم زیادی برای
دیدار می آمدند، جماران غلغله می شد. ما هر چه سعی می کردیم
زودتر برسیم، فایده ای نداشت. قبل از ما همیشه عده ایی زودتر
رسیده بودند. راههای ورودی آن قدر از جمعیت پر میشد که دیگر
کسی به اختیار خودش حرکت نمی کرد. همه با فشار جمعیت پیش
می رفتیم
امام می آمد دستی تکان می داد و می رفت. بعضی وقت ها هم
همانجا می نشستیم تا با دیدارکنندگان بعدی هم امام را ببینیم. خانم
های انتظامات که می آمدند ما را بیرون کند میگفتم تورو به خدا اجازه
بدهید ما یک بار دیگر امام را بینیم
به این شکل چند بار امام را می دیدیم. ولی سیر نمیشدیم. دوست
داشتیم به ملاقات خصوصی امام برویم. هرچه اصرار می کردیم
به ما وقت خصوصی بدهند، موافقت نمی کردند..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef