eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 مدتی بود من و خواهران وطنخواه تصمیم گرفته بودیم به آبادان برگردیم. خواهران وطنخواه با تعدادی از بچه های خرمشهر در بیمارستان طالقانی آبادان کار می کردند. بالاخره یک روز حدود اذان ظهر جلوی در حسینیه جماران ایستاده بودیم. همان موقع آقای کروبی را دیدیم. جلو رفتیم و گفتیم: آقای کروبی تورو خدا کاری کنید تا ما پیش امام برویم آقای کروبی گفت: خود مرا هم به زور راه می دهند، چطور شما را ببرم گفتم: شما می توانید، ما قصد داریم به منطقه برویم، نگذارید. این حسرت در دل ما بماند گفت: شما همان خواهری نیستید که آقای محمدی به مجلس آورد و معرفی کرد؟ گفتم چرا خودم هستم گفت: باشد من الان نامه ایی می نویسم ولی تعهد نمیکنم قبول کنند. بعد همان وسط کوچه وسایلش را گشت. کاغذ پیدا نکرد. پاکت نامه ایی در آورد و پشت پاکت نوشت: این خواهران خرمشهری اند و می خواهند به منطقه بروند. اجازه دهید با امام ملاقات خصوصی داشته باشند پاسدارانی که حفاظت بیت امام بر عهده شان بود، دیدند ما از آقای کروبی نامه گرفتیم. ما از گرفتن نامه خوشحال شدیم ولی باز اطمینان نداشتیم حتما راهمان بدهند. توی این حال و احوا بودیم که یکی از برادران پاسدار جلو آمد و گفت: برای چی اینجایید؟ موضوع را گفتیم. پرسید: واقعا شما خرمشهری هستید؟ گفتم: بله گفت: فردا صبح بیایید من خودم هماهنگ می کنم پرسیدم: می توانیم کسان دیگری را هم بیاوریم. گفت: بله ولی زیاد شلوغ نشود. آنقدر خوشحال بودیم که نفهمیدیم توی جمعیت صالحه وطنخواه را گم کرده ایم سوار اتوبوس شدیم. از جماران به تجریش و از آنجا سوار اتوبوس های خط شدیم، مستقیم آمدیم میدان فردوسی پیاده شدیم و به خانه رفتم. تازه وقتی به ساختمان کوشک رسیدیم، یادمان افتاد صالحه هم با ما بوده، از هم پرسیدیم: بچه ها صالحه کو؟ چون خسته بودیم و می دانستیم اگر هم این همه راه را برگردیم او را پیدا نمی کنیم وقتي نرفتیم. صالحه بیچاره نه بلیت داشت، نه پولی همراهش بود. ظهر که پیاده راه افتاده بود بعد از غروب خسته و کوفته به خانه رسید و کلی به ما بد و بیراه گفت. صالحه میگفت راه بلد نبودم. خیابان ولی عصر را از تجریش مستقیم پایین آمدم، به چهارراه ولی عصر که رسیدیم به سمت فردوسی پیچیدم گفتم: خب پول قرض می کردی. گفت: خجالت میکشیدم فردا صبح زود همه مان ذوق زده به جماران رفتیم تا وقت ملاقات را تعیین کنند. روز چهارشنبه را برای دیدار وقت دادند...... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef