#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدیکم🪴
🌿﷽🌿
با ینکه به خودم امیدواری می دادم: من قوی هستم و دلیلی برای
ترسیدن وجود ندارد اما حرفهای أن تکاورها موقع بیرون آمدن از
ساختمان خوب یادم مانده بود، گفته بودند: صبر کنید نشونتون می
دهیم. هر طور شده با شما رو تحویل دادگاه نظامی می دهیم و
سرتون رو بالای دار می فرستیم
ماشین که نگه داشت، پیاده شدیم. صاف ما را به همان سالن
دیروزی راهنمایی کردند بیرون ساختمان تاریک و تمام در و
پنجره ها استتار شده بود. وارد ساختمان که شدیم آقا بدی رفت
صحبت کرد تا اتاقی را به خانم ها اختصاص بدهند. بعد ما را به
سالن دیگری هدایت کردند که چهار، پنج اتاق داشت، در یکی از
اتاق ها را باز کردند. اتاق بزرگ و تر و تمیزی بود که غیر از
چند تحت چیز دیگری تویش نبود. آقایدی گفت: اینجا استراحت
کنید در را هم از پشت قفل کنید. موقع رفتن می آیم و در می زنیم
آمد که برود، برگشت و گفت: من بروم ببینم می توانم چیزی
برایتان بیاورم بخورید....
در حال تشکر کردن بودیم که یک دفعه در اتاقی باز شد و دو، سه
نفر از تکاورهای پیروزی بیرون آمدند. می خواستند ببینند چه خبر است که چشم شان به ما خورد. با تعجب از آقا یدی پرسیدند: اینا
اینجا چه کار می کنند؟ و آقا یدی گفت: اینها قراره فردا با ما بیایند
آبادان سرشب داشتیم با هاو می رفتیم که آتشي گرفت و مجبور
شدیم برگردیم. ممکنه حرکت نیمه های شب باشه که دیگر همه با
هم آمدیم اینجا الان از اینکه آقا یدی این قدر مفصل ماجرا را برای
آنها توضیح می داد، عصبانی شدم. در این بین یکی از آن تکاور
ها توی اتاق شان برگشت و چند لحظه بعد سرگرده تکاورهای
دیروزی با بقیه افراد یکی یکی بیرون آمدند. آن ها آقا یدی و
دوستانش را کنار کشیدند و
شروع به صحبت کردند. ما می دیدیم آقا یدی و دوستانش به ما
نگاه می کنند و میگویند: نه بابا این طور هم که شما می گوید
نیست. این ها منافق نیستند. ما این ها را خوب می شناسیم
از خرمشهر با این ها آشنا شده ایم. این خواهرها خیلی زحمت
کشیده اند، حتي توی خطوط درگیری هم رفته اند. چطور ممکنه
منافق باشند. دوباره آنها آهسته حرف زدند و آقا یدی و دوستانش با
عصبانیت و ناراحتی جوابشان را دادند. من و دخترها جلوی در
ایستاده بودیم و صدایشان را می شنیدیم. من گاهی سرکی میکشیدم
و می دیدم آنها سعی در متقاعد کردن آقا یدی و همراهانش دارند.
این ها هم عصبی شده، صدایشان بالا رفت، یک دفعه در بین
حرف هایشان شنیدم که آقا یدی می گوید: این طور نیست این
خواهری که تو میگویی منافقه، پدر و برادرش رو خودش توی
خاک گذاشته
این حرف خیلی ناراحتم کرد از اینکه آنها تا این حد علیه ما
سمپاشی می کردند و آقا یدی و دوستانش این طور از ما دفاع می
کردند، احساس خفت کردم. به خودم گفتم اصلا ما چرا اینجا بمانیم
که بخواهیم تحقیر بشویم. روی همین حساب صدا زدم: آقا یدی
ببخشید اگر ماندن ما اینجا برای شما ایجاد مشکل می کنه ما از
اینجا می رویم.
دختر ها هاج و واج نگاهم کردند و گفتند: کجا برویم این موقع شب
؟! چی داری میگی ؟ دو، سه ساعت که بیشتر به آبادان رفتن مون
نمونده گفتم: شده قید آبادان رفتن مونرو میزنیم و منت این عتیقه ها
رو نمیکشیم که به خاطر دو، سه ساعت این طور هیاهو می کنند
آقایدی در جواب من گفت: شما نگران نباشید همانجا بایستید ما
خودمون حلش میکنیم گفتم: شما چه مسأله ایی رو می خواهید حل
کنید؟ گفت: هیچ مسأله ایی نیست
گفتم: اگر هیچ مسأله ایی نیست چرا همه جمع شدید اونجا پچ پچ
میکنید؟ بیایید مرد و مردونه حرف تون رو بزنید........
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef