eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🍃🍃 @hedye110 ....... ...... سوارى به سوى لشكر امام مى آيد. او همراه خود شمشيرى ندارد، امّا در دست او نامه اى است. خدايا، اين نامه چيست؟ او جلو مى آيد و مى گويد: "من نامه اى براى محمّد بن بَشيردارم. آيا شما او را مى شناسيد؟" محمد بن بَشير از ياران امام است كه اكنون در صف مبارزه ايستاده است. نگاه كن! محمّد بن بَشير پيش مى آيد. آورنده نامه يكى از بستگان اوست. سلام مى كند و مى گويد از من چه مى خواهى؟ ــ اين نامه را براى تو آورده ام. ــ در آن چه نوشته شده است؟ ــ خبر رسيده پسرت كه به جنگ با كافران رفته بود، اكنون اسير شده است. بيا برويم و براى آزادى او تلاش كنيم. ــ من فرزندم را به خدا مى سپارم. امام حسين(ع) كه اين صحنه را مى بيند، نزد محمّد بن بَشير مى آيد و مى فرمايد: "من بيعت خود را از تو برداشتم. تو مى توانى براى آزادى فرزند خود بروى". چشمان محمّد بن بَشير پر از اشك مى شود و مى گويد: "تو را رها كنم و بروم. به خدا قسم كه هرگز چنين نمى كنم". نامه رسان با نااميدى ميدان را ترك مى كند. او خيلى تعجّب كرده است. زيرا محمّد بن بَشير، پسر خود را بسيار دوست مى داشت. او را چه شده كه براى آزادى پسرش كارى نمى كند؟ او نمى داند كه محمّد بن بَشير هنوز هم جوان خود را دوست دارد، امّا عشقى والاتر قلب او را احاطه كرده است. او اكنون عاشق امام حسين(ع) است و مى خواهد جانش را فداى او كند. سپاه كوفه آماده جنگ مى شود. در خيمه فرماندهى، سران سپاه جمع شده و به اين نتيجه رسيده اند كه بايد هر چه سريع تر جنگ را آغاز كنند. برنامه آنها اين است كه از چهار طرف به سوى اردوگاه امام حسين(ع) حمله كنند و در كمتر از يك ساعت او و يارانش را اسير نموده و يا به قتل برسانند. عمرسعد به شمر مى گويد: "خود را به نزديكى خيمه هاى حسين برسان و وضعيّت آنها را بررسى كن و براى من خبر بياور". شمر، سوار بر اسب مى شود و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد. آتش! خدايا! چه مى بينم؟ سه طرف خيمه ها پر از آتش است. گودالى عميق كنده شده و آتش از درون آنها شعله مى كشد. يك طرف خيمه ها باز است و مقابل آن، لشكرى كوچك امّا منظّم ايستاده است. آنها سه دسته نظامى اند. شير مردانى كه شمشير به دست آماده اند تا تمام وجود از امام خويش دفاع كنند. او مى فهمد كه ديگر نقشه حمله كردن از چهار طرف، عملى نيست. شمر عصبانى مى شود. از شدّت ناراحتى فرياد مى زند: "اى حسين! چرا زودتر از آتش جهنّم به استقبال آتش رفته اى؟". سخن شمر دل ها را به درد مى آورد. شمر چه بى حيا و گستاخ است. مسلم بن عَوْسجه طاقت نمى آورد. تيرى در كمان مى نهد و مى خواهد حلقوم اين نامرد را نشانه رود. ــ مولاى من، اجازه مى دهى اين نامرد را از پاى درآورم. ــ نه، صبر كن. دوست ندارم آغازگر جنگ ما باشيم. مسلم بن عوسجه تير از كمان بيرون مى نهد. 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 سوالهایِ مختلفی در ذهنم پرواز میکرد و من سعی داشتم جوابی برایِ یک یک آنها بیابم.. اعتماد به پسری از جنسِ پدریِ سازمانی، کمی سخت به نظر میرسید.. احتمال برملا کردنِ نام و هویتِ رابط توسط دانیال زیاد هم دور از ذهن نبود.. حسام شوخ طبعانه سری تکان داد ( دانیال میدونه که انقدر زیاد بهش اعتماد دارین؟؟) دوست نداشتم برداشت بدی از سوالم شود، پس به دنبال جملاتی مناسب محضه توضیح گشتم که حسام با لبخندی مهربان به فریادم رسید ( نیاز به هل شدن نیست.. مزاح کردم.. خب در هر صورت دانیال به هویت واقعی رابط پی نمیبرد.. نه تنها دانیال که جز چند نفر، اونم در سمتهایِ بالای فرماندهی، هیچکس از هویت اصلی رابطمون با خبر نیست..) مگر میشد؟ ( پس چجوری قرار بود اون چیت رو از رابط بگیره و بهتون برسونه؟) دستی به محاسنش کشید (قرار نبود به طور مستقیم چیت رو از رابط تحویل بگیره. ما آدرس مکان خاصی رو بهش میدادیم و دانیال چیت رو از اونجا برمیداشت و از طریق یکی از نیروهامون تو سوریه به ما میرسوند.. خب حالا اگه سوالی ندارین من ادامه ی ماجرا رو براتون توضیح بودم..) با تکان سر او را دعوت به گفتن کردم ( حالا وارد فاز جدیدی شده بودم. دانیال با ورود به داعش علاوه بر رسوندن چیت به ما، گلهایِ دیگه ایی هم کاشت.. از جمله لو دادنِ چندتا از اسرارهای نظامی و استراتژیکشون تو سوریه و شمال عراق، که کمک زیادی به بچه های مدافع حرم کرد. و از طرفی نیروهایِ داعش رو حساس به اینکه یه خبرایی هست و کسی از داخل خودشون داره به ما گِرا میده.. حالا ما میخواستیم تا دانیال برگرده و اون کله شقی میکرد. تا اینکه اتفاق مهم افتاده و دانیال یه آمار دقیق و بی عیب از عملیاتی به ما داد که نیروهایِ تکفیریِ داعش قصد داشتن تو سوریه انجام بدن.. اما با اطلاعاتی که از طریق دانیال به دست بچه هایِ ما رسید، اون عملیات تبدیل شد به یه شکست بزرگ و میدون مرگ برایِ اون حرومزاده هایِ تکفیری..) باورم نمیشد که تمامِ آتشها را برادرِ خوش خنده ی من به پا کرده باشد. لبخند غرور آمیزش عمیق شد ( شکستی که اصلا فکرشم نمیکردن.. آخه بعید بود با اون همه سربازو تجهیزات ، حتی تلفات داشته باشن، چه برسه به قیمه قیمه شدن.. با اون شکست بزرگ که نتیجه ی لو رفتنشون بود، داعش به شدت بهم ریخت، طوری که برایِ شناسایی اون خبرچین به جون همدیگه افتاده بودن. حالا دیگه موندن دانیال تو شرایط اصلا به صلاح نبود و باید از اونجا خارج میشد. پس به کمک نیروهامون تو سوریه، فراریش دادیم. با ناپدید شدنش، انگشت اتهام رفت به سمت دانیال و افرادی که اونو وارد نیرو کرده بودن، مثله صوفی که یه جورایی معشوقه و همسر سابق برادرتون محسوب میشد.. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef