#خداحافظ_سالار☘
#پارتصدهشتم🌿
🌿﷽🌿
سه سال پیش که شما آمدید ۷۰ درصد کشور دست مسلحین و تکفیری ها افتاده بود
اما الان کاملا برعکس یعنی فقط ۳۰ درصد خاک سوریه دست اوناست از این جهت میگم خوبه
الان فقط ما و حزب الله لبنان از حرم دفاع نمی کنیم جوانان افغانی، پاکستانی و عراقی میان
با اینکه خود عراقیها با همین تکفیریها در عراق درگیرند
از دهنم پرید و ناخواسته گفتم
اینا رو گوشه و کنار شنیده ام خدا را شکر که زحماتت نتیجه داد
میدونم که خیلی خسته شدی و وقت بازنشستگی رسیده فکر میکنم این سفر آخر تو به سوریه باشه
برمیگردی و بازنشست میشی اینطور نیست؟
نخواست شیرینی امیدم را تلخ کند
- یادته که گفتم از خدا خواستم که چهل سال خدمت کنم
گفتم
خب آره حساب کردم از روزهای مبارزه با حکومت طاغوت از سال ۵۶ تا جنگ تو کردستان بعد از پیروزی انقلاب و بعد هشت سال دفاع مقدس و تا حالا چند ماه بیشتر نمونده که بشه ۴۰ سال
دید که خیلی دودوتا چهارتا میکنم شگردش را در تغییر موضوع بحث به کاربرد
راستی پروانه خاطراتت رو نوشتی؟
آره از کودکی تا سال ۹۲ نوشتم تا همان روزی که با زهرا و سارا از دمشق به تهران برگشتیم
- نمیخوای با این سفر تکمیلش کنی؟
با شگرد خودش پاسخش را پیچاندم
- شاید تو این سفر رفتیم و قسمتمون شهادت شد و کار به نوشتن نرسید
با خونسردی گفت
انشاالله
زمان خیلی زود گذشت و مهماندار از طریق بلندگو اعلام کرد که آماده نشستن در فرودگاه دمشق هستیم
شب بود حتی چراغهای روی بال هواپیما که چشمک میزد خاموش شدند
از پنجره هواپیما به زمین نگاه کردم چراغی ندیدم هواپیما به زمین نزدیک شد و یک آن ردیف چراغهای باند فرودگاه خاموش و روشن شد تا خلبان باند را ببیند
دقایقی بعد هواپیما به زمین نشست
با تعجب از حسین پرسیدم
شما که گفتی وضعیت بهتر شده
گفت
خلبان هواپیما رو چراغ خاموش نشوند چون میدونه خانم پروانه چراغ نوروزی تو هواپیماست تکفیری ها نمیدونن خانم چراغ نوروزی آمده که شهادت قسمتش بشه مجهز شدن به ضد هوایی
هر دو خندیدیم
دستم آمد که تکفیریها اگرچه در جنگ زمینی کم آورده اند ولی امکانات پیشرفتهای دستشان رسیده است
وارد سالن ترانزیت شدیم و باز چهره نجیب ابوحاتم آن جوان پر انرژی و همراه همیشگی حسین را دیدم که منتظرمان بود
زائرین و مسافرین که کم نبودند در کمال آرامش سوار اتوبوسها و سواری ها شدند و بدون اینکه خطری تهدیدشان کند به طرف دمشق حرکت کردند
از سر و صدای تیر و تیربار و شلیک تانک و توپ برخلاف دفعه قبل خبری نبود
جاده فرودگاه از تیررس تکفیریها در امان بود
و ما خوشحال از این وضعیت به اطراف جاده و خانه هایی که چراغ هایشان در دوردستها روشن بود نگاه می کردیم تا به دمشق و به خانهای که ابوحاتم از پیش برایمان تهیه کرده بود رسیدیم
تیرهای شکسته و افتاده برق سرپا شده بودند و شهر از یک وضعیت جنگی به یک محیط آرام برای زندگی تغییر چهره داده بود
هنوز داخل خانه مستقر نشده بودیم که حسین با ابوحاتم رفتن دنبال کارشان
با کمک امین و سارا و زهرا وسایل را چیدیم
زهرا و سارا یاد گذشته کردند که سه سال پیش وقتی اومدیم توی خونه زندانی بودیم اما حالا شب هم میشه رفت بیرون
آن شب راحت و بی دغدغه تیر و انفجار خوابیدیم و بعد از نماز ابوحاتم طبق قرار آمد سراغ مان و به زینبیه رفتیم
زهرا و سارا دیگر سر سمت چپ نشستن دعوا نمیکردند هر دو طرف جاده منتهی به زینبیه امن بود نزدیک حرم تابلوی بزرگی که نشانگر حریم حرم بود چشم نوازی میکرد
ابوحاتم و امین هم گرم تعریف بودند و می شنیدم که ابوحاتم می گفت
بسیاری از مردم آواره به خانههایشان برگشتند
جنگ به اطراف شهر حلب و جادهها و شهرک های منتهی به مرز ترکیه رفته است
ابوحاتم این تغییر شرایط و پیروزی جبهه مقاومت را بیشتر مرهون تلاش و برنامه ریزی و هدایت به قول خودش ابووهب میدانست
هدیه به روح بلند شهدا صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸