#خداحافظ_سالار☘
#پارتنودششم🌿
✨﷽✨
حسین که شادی بچهها را میدید بیشتر هوای بچههای شهدا را میکرد
میگفت
پروانه چون ما با شهدا بودیم و زندگی میکردیم حساب و کتابمون اون دنیا نسبت به اونکه شهدا رو ندیده سخت تره
سال بعد با یه تیم از دست اندرکاران ساخت باغ موزه دفاع مقدس استان همدان برای دیدن موزه های جنگی کشورهای دیگر و کسب تجربه به روسیه، چین و کره شمالی رفت
وقتی آمد از تجربه کشورهای دیگر در ساخت موزه تحلیل جالبی کرد آنها در ابزار و تکنیک استفاده از هنر خیلی خوب کار کردند ولی از جهت محتوا و ارزشهای انسانی ما حرف برای گفتن بسیار داریم
دیدن ابزارها و روشهای کشورهای دیگه دیدمون رو باز تر میکنه
ما رفتیم که این ابزارها و روشها را شناسایی کنیم
بچهها گفتند
موزه که سوغاتی نمیشه برای ما چی آوردی؟
گفت یه ساک پر از سوغات خوشگل و دیدنی
با اشتیاق پرسیدند
پس کو؟
گفت
توی فرودگاه مسکو جاموند
دید که همه پکر شدیم و اخم کردیم با ادبیات خاص خودش گفت
هدیه شما یه سفر به یاد ماندنیه
و چون عروسی دختر ایران در پیش بود گفت
بعد از عروسی ساک هاتون رو ببندید
این نگفتن ها و در هول و ولا گذاشتن ها شگرد حسین بود که آدم را تشنه می کرد
زهرا گفت
بابا میبردمون چین و سارا کودکانه جواب داد
شایدم مالزی یا به یک کشور اسلامی که بشه خرید کنیم
و من که میدانستم هیچ کدام از این گزینهها به مخیله حسین خطور نکرده سکوت می کردم تا بچهها با حدسهای خود سرگرم شوند
موعد عقد دختر ایران رسید
همه برای مراسم به دفترخانه رفتیم ایران که همچنان چشم به آسمان دوخته بود توی خانه ماند و دل من پیش او
توی دفترخانه چند بار به جای ایران اشک شادی ریختم وقتی به خانه برگشتم دستان سردش را میان دستانم گره زدم و برایش گفتم که
دختر او عروس شده و گفتم که
جای او چقدر خالی بود و گفتم و داشتم میگفتم که دیدم اشک میان چشمانش حلقه زد و از گوشه چشم روی گونه غلتید
خواب میدیدم یا بیدار بودم درست می دیدم ایران پس از شش سال سکوت برای اولین بار پاسخ درد دل هایم را با اشکش داد
فریاد شادی اتاق را پر کرد
همه گریه کنان در آغوش هم افتادیم اشک دیرهنگام ایران نشانه جوششی درونی بود که امید به خوب شدنش را در ما زنده میکرد
با حسین شتابان رفتیم پیش پزشک معالج ایران و خبر اشک ناگهانی اش را دادیم
دکتر برخلاف ما چندان متعجب و شگفتزده نشد و آب سردی بر امید ما ریخت و گفت
این پاسخ مادرانه یک مورد استثنا بوده بعیده که دوباره تکرار بشه
تشخیص دکتر درست از آب درآمد بعد از آن هر چه با ایران صحبت کردیم عکس العملی نداشت
ایران همان شد که قبلاً بود
حسین که اوضاع روحی بهم ریخته خانواده را می خواست دوباره بازسازی کند گفت
ساک هاتون رو بستید برا سفر؟
نگاه پرسان بچهها را که دید گفت
نه چین نه مالزی یه جایی میریم که سالار میدونه کجاست
زورکی لبخند زدم
سارا جنبشی گرفت و کف دستانش را به هم مالید با خوشحالی گفت
آخ جون میریم کربلا
چشم حسین به دهن من بود از فحوای کلامش فهمیده بودم که سفر پیش رو بازدید از مناطق عملیات سالهای دفاع مقدس است
گفتم
ساراجان همون روز که بابا گفت ساکهاتون رو ببندید فهمیدم که میخواد همه رو ببره سفر راهیان نور
و نگفتم که حسین وقتی مرا سالار خطاب می کنه این را فهمیدم
قرار شد یک گروه از فامیل ها به سرپرستی برادرانم آقا رضا و علی آقا از همدان راه بیفتند و گروه ما از تهران، عازم مناطق عملیاتی شویم و شب عید نوروز همدیگر را در پادگان دوکوهه دزفول ببینیم
حسین گفت
سفر راهیان نور آدابی داره ما وقتی به زیارت امامزاده میریم اول نیت می کنیم بعد اذن دخول می گیریم و زیارت نامه و نماز میخونیم حالا می خواهیم به زیارت چند هزار امامزاده بریم
با نیت قصد قربت سفر را از غرب آغاز کردیم تا سر قرار دو کوهه در شب عید برسیم
هدیه به روح بلند شهدا صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸