eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای آشنایی از پشت سر صدایم میزند. :_نیکیجان.. برمیگردم و برابر قامت بلند مردی قرار میگیرم که حالا نامش به عنوان همسر،در شناسنامه ام قید شده. مردی که ردپای علاقه به او را همه جای زندگیم میشود پیدا کرد. مردی که شبیه من فکر نمیکند. مردی که آینده ی مشترکی باهم نداریم. گیج شده ام. از وقتی احساسات دخترانه ام قلقلکم داد که مسیح هم ممکن است به من علاقه داشته باشد. احساس مٻکردم قبول میکنم و میتوانم با تفاوتها کنار بیایم. اما حالا.. مردد شده ام. سلام میدهم و لبخندی به صورتش میپاشم. فاطمه میگوید:سلام آقای آریا.. روز بخیر مسیح لبخند میزند:سلام فاطمه خانم..خوب هستین؟؟ فاطمه با خوشرویی جواب احوالپرسی مسیح را میدهد و بعد مؤدبانه خداحافظی میکند و میرود. مسیح نگاهی به دستهایم میکند:چیزی نخریدی؟ سر تکان میدهم:نه،صبر کردم بیای.. لبخند مسیح پررنگ میشود و چیزی در چشمهایش برق میزند. * مسیح* با شیطنت میگویم :_خب اول بریم واسه نیکیخانم خرید کنیم یا واسه آقامسیح؟ نیکی لیخند میزند و با لحن من میگوید :+خب طبیعتا خانما مقدمترن.. میخندم و میگویم :_بله بله،حق با شماست.. پس بفرمایید.. ★ از اتاق پرو بیرون میآیم. روبه نیکی میگویم:خوبه؟ نیکی سرش را کمی کج میکند و میگوید:بد نیست.. ولی این بهتره و پیر اهن دیگری را به طرفم میگیرد. پیراهن سبزِ سیر ب پیراهن را از دستش میگیرم و کمی به طرفش خم میشوم:خوش سلیقه ای ها.. شانه بالا میاندازد و ملیح میخندد. ذوق میکنم از خریدکردن با نیکی.. از اینکه لباسهای شیک و در عین توانمندی،نه چندان گران انتخاب میکند. از اینکه وقت صحبت با فروشنده ها،رو میگیرد و کاملا متناسب برخورد میکند. از اینکه کنارم میایستد و راه میرود و برای خریدهایش از من مشورت میخواهد. دکمه های پیراهن را میبندم و به خودم در آینه نگاه میکنم. لباس،به تنم نشسته و به قول مامان،انگار برای من دوخته شده. از اتاق بیرون میآیم. نیکی جلوی در منتظرم ایستاده. :_چطوره؟ رضایت ستاره ی دنباله دار میشود و روی چشمهای نیکی گل میکند . :+عالیه..اون سرمه ای که چارخونه های قرمز داشت هم بخریم. سر تکان میدهم و میگویم:چشم جلوی پیشخوان که میرویم،روبه فروشنده میگویم:خب آقا این دوتا رو لطف کنین.. نیکی آرام کنار گوشم میگوید:میشه یکی دیگم بخریم؟ گردنم را به طرفش خم میکنم:چی؟ آرام میگوید:آبی آسمانی از این یقه یه پیرهن دیپلماتها.. سرمـ را بلند میکنم: از کدوم؟ دستش را بلند میکند و قفسه ای نشانم میدهد:از اون،از بالا سومی فروشنده پیراهن را از قفسه درمیآورد و روی پیشخوان باز میکند. میگویم:لارج اینم لطف کنین،دیگه نیازی به پرو نیست. فروشنده لبخند میزند:تبریک میگم..همسرتون خیلی خوش سلیقه هستن. نیکی سرش را پایین میاندازد و من،کیلوکیلو قند در دلم آب میشود. 💐💐💐💐💐💐 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸