#مسیحاےعشق
#پارت_چهلدوم
از پله ها پایین میروم و وارد هـال میشوم. مامان روی مبل تک نفره شبیه ملکه ها نشسته،سلام
میدهم. به جای جواب سلامـ با دست اشاره میکند،رو به رویش بنشینم.
آب دهانم را قورت میدهم و مینشینم.
دست هایش را در هم قفل میکند و حرف هایش آغاز میشود:ببین نیکی،من نمیفهمم یه دفعه
چی شد که تو ازاون دختر کوچولوی معصوم،تبدیل شدی به اینی که الان هستی.
ِ خوب من،گذشته ی پر گناهم را عروسک معصوم میبیند و الانم را اژدهایی دوسر! خنده امـ میگیرد..
مامان حرفش را ادامه میدهد:حالا اینم بماند که اون وحیدِ حقه بازم سرمون کلاه گذاشت و تو رو
عین خودش کرد و تحویلمون داد..
آرامـ و مؤدب میگویم:خواهش میکنم راجع عمو وحید،با احترام صحبت کنید.
مامان پوزخند میزند:چیه؟مگه دروغ میگم؟
:_من فقط به شرط بابا عمل کردم،رفتم انگلیس و قرار شد بعدش،دیگه کاری به نوع لباس
پوشیدن من نداشته باشید،من شرط رو عمل کردم ولی شما زیرش زدید.
مامان نگاهم میکند_:ما زیرش زدیم؟مگه غیر اینه که هر لباس مسخره ای که دلت میخواد
میپوشی و آبروی ما رو میبری؟
:_پس دلیل این همه ناراحتی شما چیه؟
مامان،چشمانش را می بندد،نفس عمیق میکشد و لحنش عوض میشود:ببین نیکی،من فعلا
کاری به اون موقع ها ندارم،فقط یه سوال،مگه دین تو و عموت نگفته باید به حرف مادرتون گوش
بدید؟
اسلام،را دین من و عمو میداند!
همیشه همین است،هروقت نیاز باشد به آموزه های اسلام دست می یازند تا به کمک
اعتقاداتم،تحت فشار قرارم دهند.
چشمانم را می بندم و باز می کنم،نفس عمیقی می کشم و سعی میکنم با آرامش جوابش را
بدهم:بله
با استیصال میگوید:پس چرا این همه مارو اذیت میکنی؟
دلم میگیرد،شاید هم کمی برایش میسوزد،هم برای او،هم برای خودم.
:+مامان باور کنید من عاشقتونم. شما رو بیشتر از هرکسی تو این دنیا دوست دارم،خودتون اینو
بهتر میدونین.
مامان،دوباره حالت تکبر میگیرد:پس اگه منو دوس داری،باید به حرفم گوش بدی.
باز چه خوابی برایم دیده اند؟باز هم،با احترام،پاسخ میدهم:بفرمایید،اگه مخالف شرع
نباشه،چشمـ
معلومه که مخالف شرع و اینا نیس،من فقط ازت میخوام،مهمونی سال
بیای،همین
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸