#مسیحاےعشق
#پارت_چهلششم
خودم را درآینه برانداز میکنم. لباس بلند آبی روشن،با آستین های بلند و کلوش،با کمربند قرمز،
طوری که نه گشاد است و نه برآمدگی هایم را نشان میدهد. شال قرمز و صندل های قرمز را
میپوشم. ترجیح میدادم مشکی سر کنم،برای حال زار و تنهایی ام سیاه بپوشم. اما منیر
نگذاشت و گفت، سال تحویل نباید تیره بپوشم... دستبندم را میبندم و کیف قرمزم را برمیدارم.
قرآن کوچکم را داخلش میگذارم تا لحظه ی آغاز سال نو،آرامش را از آن وام بگیرم. موبایلم را
برمیدارم و به عمو پیام میدهم:من دارم میرم عمو، برام دعا کنید.
سریع جوابم را میدهد:مراقب خودت باش،کاش اونجا بودم...
آرزوی مرا گفت...کاش اینجا بودی عمو....
شالم را محکم و لبنانی سر میکنم و در آینه به خودم خیره میشوم،بعد از دوسال،این اولین بار
است که میخواهم دوباره به همان جمع باز گردم. اضطراب در وجودم لانه میدواند.
مامان وارد اتاق میشود. نگاهی سرشار از یأس به سرتا پایم میاندازد و میگوید:حداقل یه چیزی
به صورتت بمال. بذا یه کم رنگ بیاد تو صورتت..
و از اتاق خارج میشود. پوست روشنم،رنگ پریده به نظر میرسد و لب هایم خشک و بی روح
شده. زیر لب میگویم:به قول حافظ:
) به آب و رنگو خالو خط چه حاجترویزیبارا(
با سلام و صلوات،از خانه خارج میشوم .
خدایا خودم و دلم را به تو میسپارم .
و از همه مهم تر:
ایمانم را....
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸