▫️ آیتاللّه #بهجت قدسسره مقید بودند اوقاتی که در قم بودند هر روز به زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام و هنگامی که در مشهد مقدس بودند هر روز به زیارت امام رضا علیهالسلام مشرف شوند.
▫️ایشان در تشرفات خود به این حرمها معمولاً زیارت جامعۀ کبیره را میخواندند و به افرادی که از ایشان درخواست توصیه برای زیارت میکردند، میفرمود:
🔸«اگر وقت دارید زیارت جامعه، و اگر وقتتان کم است زیارت امینالله و دیگر زیارت مأثوره را بخوانید».
📚 بهجتالدعاء،
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل به دنیا نبند...
🎙آیتالله مجتهدی تهرانی
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
قشنگترین متنی که خوندم👌
وﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!!
ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳپیدﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!!!
ﻭ پدﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ...!!!
ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ...!!!
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴپارﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!
ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ...!
ﻫِـــــــــــــــــﻪ ......!
ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ...!
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ
ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...!
ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ...!!!
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ
ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ
ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ
می ماند...!!!
پس برای خودت و برای دلت زندگی کن
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼چیزهای خوب
از آن کسانی است
که باور میکنند
چیزهای بهتر
از آن کسانی است
که تلاش میکنند🌼🍃
بهترین چیزها
از آن کسانی است
که صبر میکنند🌼🍃
تقدیم به دوستان صبورم🌼🍃
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
#مسیحاےعشق
#پارتیازدهم
صدای زنگ موبایلم بلند میشود،کتاب را میبندم و گوشی را برمیدارم،فاطمه است:
:_الو،سالم فاطمه جون
:+سالم نیکی جونم،چطوری؟خوبی؟مزاحمت کــه نشدم؟
:_نه بابا،مراحمی این حرفــا چیه.
:+خالصه اگه مزاحمت هم شده باشم حقته،چقدر درس میخونی آخه تو!
:_دیگ به دیگ میگه ماکروویو!
صدای خنده اش از پشت تلفن میآید
:+خب حاال،ماکروویو جان،زنگ زدم دعوتت کنم، حق نه گفتن هم نداری،گفته باشم!
:_عه؟کجا دعوتم؟
:+خونه ی ما. همین اآلن
:_به چه مناسبت؟
:+به مناسبت بی مناسبتی،به صرف عصرونه!
:_نه مزاحم نمیشم فاطمــه
:+چه مزاحمتی،مگــه دیروز سرکالس نگفتی مامان و بابات خونه نیستن؟خب پاشو بیا
دیگه!تعارف نداریم که
:_آره،مامان و بابام صبح رفتن ترکیه،ولی آخه....
:+آخه بی آخه،زود بیا منتظرتم،خداحافظ
منتظر جواب من نمیماند.
کمی دو دلم...از طرفی دوست دارم مادر فاطمـــه را ببینم،از طرفی هم کمی معذبم...
موبایل را برمیدارم و شماره ی مامان را میگیرم. بعد از سه بوق جوابم را میدهد:
:+بله؟
:_سالم مامان
جوابم را نخواهد داد،انتظار بیهوده اســـت،صحبتم را از ســر میگیرم.
:_مامان میشه من برم خونه ی دوستم؟
:+کـدوم دوستــت؟
:_دوستم دیگه،تو کلاس عربی باهاش آشنا شدم.
:+باشه برو،رسیدی به منیر بگو،به من خبر بده.
:_باشه چشم،خداحافظ...
صدای بوق اشغال،مغزم را منفجـــر میکند،آه سردم را بـــا صــــدا بیرون میدهم....روزهای تلخ
گذشته،
گرچه پــر از سیاهی معصیت بود،امـــا مهــربانی های مامان را داشت... کاش شیرینی این روزها را
مامان هم درک میکرد و تنهایم نمیگذاشت......
صدای اس ام اس میآید؛فاطمه است، آدرس خانه شان را فــرستادهـ و آخرش هم نوشتهـ :دیر
بیای، عبرت همگان میشی !
کمد لباسم را باز میکنم،انبوه لباس ها انتخاب را سخت میکند، مرغ خیالم پرواز می کند به
چهار سال پیش....چنین روزهایی ..
❤
کمـــد لباس را باز میکنم،چنــد هفته ای از عمرم را خام این مذهبی ها شده بودم ،نمیگذارم بقیه
ی عمرم را بازیچه کنند.امشب دعوتیم به مراسم جشن کریسمس آقای الوانسیان، دوست ارمنی
بابا
پیراهن قرمزم را از جالباسی در میآورم،زیر لب غر میزنم : مبارکتون باشه،کل اون مسجد و همه ی
صفهای نمازش،اون صف اولش که فقط مخصوص بزرگتراست، حی ِف من،که میخواستم کاری که
تو عمر م نکردم و بکنم ،من رو چه به نماز خوندن،پیرزن،خیال میکنه تو صف اول چه خبره...
آنقدر تو صف اول وایسا تا زیر پات علف سبز بشه، فکــر کردن خدا فقطــ مال اوناست.
جلوی آینه مینشینم،رژ لب جگری ام را با آرامش روی لب هایم میمالم،این کار را به خوبی از
مادرم یاد گرفته ام،لب هایم را روی هم میمالم و به تصویر خودم در آینه،بوس میفرستم.
زیر لب میگویم:الهی قربون خودم برم که این همه خوشگݪم!
جوراب های بلند و ضخیم مشکی ام را میپوشم، زمستان است و من اصال دوست ندارم سرما
بخورم، کفش های پاشنه دار قرمزم را هم از کمد درمیآورم ، مادر م وارد اتاق می شود،با دیدنم
تعجب میکند،دو هفته ای میشد که هیچ مهمانی ای نرفته بودم ، چقدر ساده بودم !
جلوی مامان میچرخم : خوشگل شدم مامان؟ _:خوشگل بودی.. می خندم، موهای بلند مجعدم
را باالی سرم جمع میکنم ، گل سر کوچک قرمز را روی موهای مشکیام میکارم،همه چیز آماده است،برای یک شب عالی،از اول هم اشتباه کردم که پا در مسجد گذاشتم ،
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
سرزمینمان داغدار کوچ توست...
غبار دوریت طراوت را مسموم کرده
و انگورها مستی ز تو میطلبند .
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺
✅ اوصاف اصحاب یمین در قرآن (3⃣)
✅💐 توصیه به صبر و مهربانی
💐✨از اوصاف دیگر اصحاب یمین در قرآن، توصیه آنها به صبر و مهربانی است.
💐💫 ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (آیه 17 سوره بلد)
علاوه بر [انجام] این [تکالیف]، از کسانی باشد که ایمان آوردهاند و یکدیگر را به صبر و مهربانی سفارش کردهاند!
✅💐 عبارت «ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا» دو گونه معنا شده است:
1⃣💐 كارهاى خير مثل آزاد كردن برده و سير كردن گرسنه، بسترى براى گرايش به ايمان و سفارش ديگران به كارهاى نيك است.
2⃣💐 مقام و ارزش ايمان، بالاتر از سير كردن گرسنه و آزادى برده است، لذا با كلمه «ثُمَّ» همراه شده است.
#اصحاب_یمین
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
#مسیحاےعشق
#پارت_دوازهم
برای یک شب عالی،از اول هم اشتباه کردم که پا در مسجد گذاشتم ، مسجد و صف های نمازشان ارزانی همه یر
اُمُل ها،
مهمانی های شاهانه هم برای ما
شال قرمز روی سرم می اندازم،موهایم را بیرون میریزم،پالتوی خزدار مشکی ام را میپوشم،کیف
کوچک قرمزم را دست میگیرم و از اتاق خارج می شوم.
بابا در حیاط منتظر ماست،مامان جلوتر از من از خانه بیرون میرود،من کمی جلوی آینه قدی مان
میایستم و خودم را برانداز میکنم. رنگ سرخ لب هایم به جنگ سفیدی پوستم دویده،از حق
نگذریم واقعا زیبا شده ام..به سبک مانکن های ایتالیایی کیفم را دست میگیرم و از خانــه خارج
می شوم. مامان و بابا در ماشین منتظر من هستند،کمی سردم میشود،پاتند میکنم تا زودتر به
آنها برسم،ناگهان زیر پایم خالی میشود و با سر میافتم روی سنگفرش های حیاط.
❤
فاطمـــــه لیوانش را با هیجان روی میز میکوبد: چی شد؟ افتادی؟
سر تکان میدهم :اوهوم ،با کله افتادم زمین
:_خب چی شد؟
:_رفتیم بیمارستان،پام شکسته بود،دو ماه تموم،تا عید تو گچ بود!
:_نه؟!
:_آره
:_پس یعنی مهمونی نرفتی؟
:_نه،بعدا دوستای مامانم براش تعریف کردن که تا خود صبح زدن و رقصیدن،فاطمه من
مطمئنم خدا خیلی دوسم داشته
پامو شکســـــت تا به اون جهنم وا نشه،با اون حالی هم که من داشتم،مطمئنم یه بلایی سر خودم
میآوردم..
:_خدا واقعا دوست داره نیکی
چند تقه به درمیخورد،فاطـمه برمیگردد: بفرمایید تو
مادر فاطــمــه در حالی که ظرف میوه را در دست دارد وارد میشود،به احترامش بلند میشوم.
با دست اشاره میکند:بشین دخترم،بشین خواهش میکنم.
ممنون میگویم و می نشینم. میگویم:واقعا منزل خیلی قشنگی دارید خانم زرین
مادرفاطمه میخندد،پس فاطمه این همه زیبایی را از مادرش به ارث برده:نظر لطفته عزیزم،با
چشمای قشنگت میبینی. بفرمایید،بردار نیکی جان،من برم که شما راحت
باشید،فاطمه،مامان،کارم داشتی صدام کن.
مادر فاطمه میرود،فاطمه در بشقابم میوه میگذارد و میگوید:خب بعدش چی شد؟
:_بعدش....
روزهای گذشتــه،در برابر چشمانم جان میگیرند.
❤
لپ تاب را زیر بغلم میزنم،عصا را برمیدارم و مثل پنگوئن شروع به راه رفتن میکنم،می خواهم از
جلوی اتاق رد شوم،مامان مشغول ماسک گذاشتن روی صورتش،متوجه ام میشود:نیکی کجا
میری؟این همه این پله ها رو باال پایین نکن،بگیـــــر بشین
:_حوصله ام سررفته،میرم حیاط یه دوری بزنم.
:_ژورنال ها رو دیدی؟لباساتو انتخاب کـــردی؟
جلوی پله ها میرسم،به اندازه ی پایین رفتن از اورست سخت به نظر می رسد. نفسم را بیرون
میدهم و بلند میگویم:نــــه فعلا
پله ی اول به خیر میگذرد.
مامان هم بلند،از همان اتاق جوابم را میدهد:زودتر انتخاب کن،ژیلا جون که میره دوبی برامون
بیاره. ما کــه بــه خاطر پای تو نتونستیم امسال بریم
پله ی پنجم را به سختی پایین میروم:تقصیـــر من چیه مامان؟خودتون میرفتید ......
مامان جوابم را نمیدهد،مطمئنا نشنیده وا حتما جواب میداد،حتما میگفت:من گفتم بریم،بابا
قبول نکرد..
من هم میگفتم:بابا از تو خیلی مهربون تره مامان
مامان هم میگفت :تقصیر خودشه، من بچه رو میخواستم چیکار؟ اگه مسعود اصرار نمیکرد.....
بیست و پنج پله ی باقی مانده،با جان کندن تمام میشوند،همین که پایم بــه پارکــت های طبقه ی
هم کف میرسد،انگار بال میگشایم،شنلم را روی دوشم جابه جا میکنم،لپ تاب را سفت میگیرم
و وارد حیاط میشوم... از سنگفرش ها میگذرم ، به طرف حیاط پشتی میروم. از خانه ی همسایه
صدای جر و بحث میآید،تازه عروس و دامادی هستند که همیشه با هم دعوا می کنند.
روی تاب مینشینم،سوز آخرین روزهای اسفند به جانم می نشیند،زمستان آخرین تالش هایش
را برای خودنمایی میکند،اما بوی بهار،مست کننده جان را نوازش میدهد.
صدای شکستن چیزی از خانه همسایه میآید،زیر لب میگویم:خب مگه مجبور بودید با هم
ازدواج کنید....
لپ تاب را روشن میکنم و زیر لب حرف خودم را تایید میکنم:والا
داخل مستطیل سفید مرورگر مینویسم:نهج البلاغه
شروع میکنم به غر زدن:آخه اینم موضوع بود به ما گفتی؟؟
صفحه ای را باز میکنم،بدون خواندن متن،کپی میکنم و درون صفحه ی وُرد،مینشانمش.
بالای صفحه مینویسم:
نهج البلاغه
تحقیق و پژوهش از نیکی نیایش
دلم برای وبلاگ نویس بیچاره،میسوزد!
آخر مطلب،برای خالی نبودن عریضه مینویسم:
باتشکر از زحمات سرکارخانم فرزانه
دبیر محترم درس دین و زندگی
پیرزن غرغروی مغزم بیدار شده است:بـــله،درس شیرین و با محتوا و بسیـــار دوســت داشتنی
دینی!
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد فاطمی نیا : مستحبات را به اندازه ای که نشاط دارید بجا بیارید. دعای کمیل با خمیازه بدرد نمیخوره
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حجتالاسلام رفیعی: به رهبری گفتم ما حریف مردم نمیشویم/ آمار طلاق وحشتناک است
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
راه های خوب برای صدقه:
🍁در كنار پنجره اتاق خوابت يك كاسه آب و يا غذا براي پرندگان بگذار و به اين كار عادت كن
🍁در یک پاکت لباس قرار بده و به كارگري زحمت كش هديه كن
🍁يك جعبه پس انداز در اتاقت بزار و هر بار که عصبانی شدی ، دلی شکستی، غیبتی کردی هزار تومان در اون بنداز و بعد از يك ماه اون رو باز كن و به نيازمندي بده و هر ماه این کار رو تكرار كن
🍁 بخشي از حقوقت را براي كفالت يتيم هزينه كن
🍁چند عدد صندلي بخريد و در مسجد بگذاريد
هركس بر آن نشست و نماز خواند برايتان اجر نوشته مي شود
🍁 اگر در حال زدن بنزين هستيد به كارگر پمپ بنزين باقي پول را ببخش
🍁 آسان ترين راه صدقه به مردگان اگر مقداري آب در بطري شما به جا مانده آن را بر درخت كنار خيابان بده و نيت صدقه کن
🍁بر قلب هر انسانی شادي وارد كن (با لبخند با سخن نيكو با كمكي كوچك و ...)
🍁خنده و سلام بر نشسته ها و سخنان نيكو نيز يك صدقه است
🍁هنگام خوابيدن هركس را كه به تو بدي كرده و يا غيبت و سخن چيني و يا ظلمي به تو كرده را ببخش به همين راحتي، اين صدقه است
در کارهای خیر پیشقدم شوید. با دوستانتان اشتراک بذارید. شايد فردي به يكي از اين كارها عمل كرد و شما أجر برديد
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
#هفتشهرعشق
#دههمینمسابقه
#صفحهچهلیکم
امروز دوشنبه بيست و هشتم ذى الحجّه است. كاروان تا پاسى از عصر به حركت خود ادامه مى دهد. بيابان است و زوزه باد گرم.
آن دورترها درختان خرمايى سر به فلك كشيده، نمايان مى شوند. حتماً آب هم هست.
به حركت خود ادامه مى دهيم و به "عُذَيْب" مى رسيم. اين جا چه آب گوارايى دارد. آب شيرين و درختانى با صفا!
خيمه ها برپا مى شود. لشكريان حُرّ نيز كنار ما منزل مى كنند.
صداى شيهه اسب مى آيد. چهار اسب سوار به سوى ما مى آيند.
امام حسين(ع) باخبر مى شود و از خيمه بيرون مى آيد. كمى آن طرف تر، حُرّ رياحى هم از خيمه اش بيرون مى آيد و گمان مى كند كه نامه اى از طرف ابن زياد آمده است و از اين خوشحال است كه از سرگردانى رها مى شود.
ــ شما از كجا آمده ايد و اين جا چه مى خواهيد؟
ــ ما از كوفه آمده ايم تا امام حسين(ع) را يارى كنيم.
حُرّ تعجّب مى كند. مگر همه راه ها بسته نيست، مگر سربازان ابن زياد تمام مسيرها را كنترل نمى كنند. آنها چگونه توانسته اند حلقه محاصره را بشكنند و خود را به اين جا برسانند. اين صداى حُرّ است كه در فضا مى پيچد: "دستگيرشان كنيد".
گروهى از سربازان حُرّ به سوى اين چهار سوار مى تازند.
اندوهى بر دل اين مهمانان مى نشيند و نجواكنان مى گويند: "خدايا! ما اين همه راه را به اميد ديدن امام خويش آمده ايم، اميد ما را نا اميد مكن".
امام حسين(ع) پيش مى رود و به حُرّ مى فرمايد: "اجازه نمى دهم تا ياران مرا دستگير كنى. من از آنها دفاع مى كنم. مگر قرار بر اين نبود كه ميان من و تو جنگ نباشد. اين چهار نفر نيز از من هستند. پس هر چه سريع تر آنها را رها كن وگرنه آماده جنگ باش". حُرّ دستور مى دهد تا آنها را رها كنند.
اشك شوق بر چشم آنها مى نشيند. خدمت امام سلام مى كنند و جواب مى شنوند.
آنها خود را معرّفى مى كنند:
ــ طِرِمّاح، نافع بن هلال، مُجَمَّع بن عبد الله، عَمْروبن خالد.
امام خطاب به آنها مى فرمايد:
ــ از كوفه برايم بگوييد!
ــ به بزرگان كوفه پول هاى زيادى داده اند تا مردم را نسبت به يزيد علاقه مند سازند و اكنون آنها به خاطر مال دنيا با شما دشمن شده اند.
ــ آيا از قَيس هم خبرى داريد؟
ــ همان قَيس كه نامه شما را براى اهل كوفه آورد؟
ــ آرى، از او چه خبر؟
ــ او در مسير كوفه گرفتار مأموران ابن زياد شد. نقل شده كه نامه شما را در دهان قرار داده و بلعيده است تا مبادا نام ياران شما براى ابن زياد فاش شود. او را دستگير كردند و نزد ابن زياد بردند. ابن زياد به او گفته بود: "يا نام ها را برايم بگو يا اينكه در مسجد كوفه به منبر برو و حسين و پدرش على را ناسزا بگو". او پيشنهاد دوم را قبول مى كند. ما در مسجد بوديم كه او را آوردند و او با صداى بلند فرياد زد: "اى مردم كوفه! امام حسين(ع)، به سوى شما مى آيد، اكنون برخيزيد و او را يارى كنيد كه او منتظر يارى شماست". بلافاصله پس از آن ابن زياد دستور داد تا او را فوراً به قتل برسانند.
امام با شنيدن جريان شهادت قَيس اشك مى ريزد و مى فرمايد: "خدايا! قَيس را در بهشت مهمان كن".
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌷مهدی شناسی ۱۵۶🌷
🔹زیارت آل یاسین🔹
🌹السلام علیك یا تالی كتاب الله وترجمانه🌹
🌼سلام بر تو ای جمال منوری که تالی و پهلو به پهلوی کتاب خدا و زبان روشن کننده مقاصد آن هستی.
🌼امام زمان راه ورود به کتاب خدا:
تالی در لغت به دو معنا آمده است:۱)بلافاصله ۲)قرائت کننده
🌼در معنای اول یعنی امام زمان«عجل الله تعالی فرجه» قرآن تلاوت می کنند که یکی از برنامه های همیشگی امام زمان«عجل الله تعالی فرجه» است. یکی از راههای نزدیک شدن به امام زمان «عجل الله تعالی فرجه» این است که هر روز مقداری قرآن بخوانیم. حتی غلط خواندن قرآن هم اشکالی ندارد چون باعث می شود دنبال درست یاد گرفتن برویم و بعد از آن سعی می کنیم ترجمه و تفسیرش را هم بدانیم.
درب ورودی آشنائی با قرآن قرائت ظاهر قرآن است.
🌼در معنای دوم یعنی امام زمان«عجل الله تعالی فرجه» بلافاصله بعد از کتاب خدا قرار دارد. تالی یعنی بدون فاصله.
پیامبر اکرم «صلوات الله علیه و آله» فرموده اند:"انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی"
🌼اگر چیزی بلافاصله بعد از چیزی باشد یعنی نزدیک ترین چیز به آن است.
"تالی کتاب الله" یعنی نزدیک ترین موجود به کتاب خدا امام عصر«عجل الله تعالی فرجه» است. کتاب خدا و امام عصر«عجل الله تعالی فرجه»با هم مماس هستند. این فقط مماس فیزیکی نیست. این هست ولی فضیلتی نیست بلکه یعنی گویا کتاب خدا و امام زمان«عجل الله تعالی فرجه» با هم هستند بلا تشبیه مثل مخلوط شدن سرکه و انگبین.
🌼صریح آیه قرآن سوره واقعه می گوید:"تنزیل من رب العالمین انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون."
🌼طاهر یعنی پاک ، مطهِّر یعنی پاک کننده ،مطهَّر یعنی پاک شده.
مطهَّرون چه کسانی هستند و مطهَّر کیست؟
🌼سوره احزاب آیه 33 می فرماید:
"انما یرید الله لیذب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا."
همه فرق اسلامی اهل بیت«علیهم السلام» را حضرت علی«علیه السلام» ، فاطمه «علیها السلام» ، حسن «علیه السلام» و حسین«علیه السلام» و فرزندانشان دانسته اند. مطهرخداست و مطهر اهل بیت«علیهم السلام» هستند وامام زمان«عجل الله تعالی فرجه» جزو مطهرون هستند.
🌼یعنی قرآن در طوماری پیچیده شده و کسی با آن تماس ندارد مگر امام زمان«عجل الله تعالی فرجه». یعنی حقیقت قرآن را فقط امام زمان می دانند.
🌼در کتاب کافی آمده است: ائمه«علیهم السلام» کسانی هستند که به آنها علم داده شده ودر سینه هایشان جایگزین شده است.
🌷🌷🌷🌷🏵🌷🌷🌷🌷
#مهدی_شناسی
#قسمت_156
#زیارت_آل_یاسین
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#مسیحاےعشق
#پارت_سیزدهم
قسمت تصاویر مرورگر را باز میکنم،تحقیق کـه بدون عکس نمیشود.
نگاهی َسر َسری به تصاویر میاندازم،از گل و بوته ی یکی از عکس ها خوشم میآید،ولی کیفیت
عکس پایین است و مجبور میشوم،صفحه ی وبالگش را باز کنم.
عنوان وبالگ،تنم را میلرزاند:
من یک مسلمان هستم
اسلام کامل است و من نیستم،هر خطایی که از من ســر زد،به من نسبت دهید،نه به دینم.
مثل برق گرفته ها به روبه رو خیره می شوم.
دوباره جمله را می خوانم.دوباره و دوباره....چیزی درون قلبم تکان می خورد.
چقدر زود دل کندم از نوبهار جوانه زده در قلبم..من خطای یک مسلمان را به پای اسالم نوشتم...
پایین تر،حدیثی نوشته کـه باز هم به فکــر وادارم میکند:
هر كس خودش را بهتر از ديگران بداند، او از متكبران است. حفص بن غياث مى گويد: عرض
كردم: اگر گنهكارى را ببيند و به سبب بى گناهى و پاكدامنى خود، خويشتن را از او بهتر بداند
چه؟ فرمودند: هرگز هرگز! چه بسا كه او آمرزيده شود اما تو را براى حسابرسى نگه دارند، مگر
داستان جادوگران و موسى عليه السالم را نخوانده اى؟
کاش،پیرزنی که ادعای بندگی میکرد،این حدیث مولایش را میخواند،تنم میلرزد،دنیا در برابر
چشمانم روشن میشود،چرا حق دانستن را از خودم سلب کردم،چرا بـه واسطه ی اشتباه یک
نفر،جان خودم را در آتش جهــل سوزاندم... آرام،با دستان لرزانم،از گوشه ی صفحه مداحی ای که
چند ماه پیش دانلود کرده بودم،انتخاب میکنم...
صدای مداح جان می بخشد به روحم:
حسیــــن من
بیا و این دل شکستـــه را بخـــــــــر. .....
************************
بلندترین مانتو ام را میپوشم،رنگ بنفش روشن دارد و بلند است و کمی گشاد
از مزون ژیلا،دوست مامان خریدم،نه به خاطر پوشیدگی ،فقط به خاطر مدل و رنگ جذابش.
تصمیم گرفــتـه ام این بار بدون هیچ قضاوت و پیش داوری به مطالعه و تحقیق بپردازم.. آنقدر
هم قوی باشم تا هیچکــس نتواند باعث اخلال در کــارم شود.. در این کار هم بسیار مصمم
هستم.
هوای خوب اواخر فروردین،ریـــه ام را مینوازد، میخواهم از خانــه خارج شوم کــه مامان صدایــم
میزند:نیکی کــجــا میری؟؟
صدایم را صاف میکنم:می رم یه ســـر تا کــتاب فروشی مامان.
:_باشـه فقط شب مهمونی دعوتیما،زود بیا کــه باید آماده بشی
پوفی میکنم و میگویم:باشـه خداحافظ
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
سرزمینمان داغدار کوچ توست...
غبار دوریت طراوت را مسموم کرده
و انگورها مستی ز تو میطلبند .
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهچهلدوم
نماز ظهر را در زير سايه درختان مى خوانيم و حركت مى كنيم.
حُرّ رياحى از ترس اينكه عدّه اى به كمك امام بيايند، ما را مجبور مى كند تا همين طور در دل بيابان ها به حركت ادامه بدهيم. لحظه به لحظه از كوفه دور مى شويم!
كاروان ما به حركت ادامه مى دهد و سپاه حُرّ نيز همراه ما مى آيد. سكوت مرگ بارى بر اين صحرا حكم فرما شده است.
راستش را بخواهى من كه خسته شده ام. آخر تا كى بايد سرگردان باشيم. طِرِمّاح كه خستگى من و ديگر كاروانيان را مى بيند مى فهمد كه بايد از هنر شاعريش استفاده كند. او مى خواهد شعرى را كه ساعتى قبل سروده است بخواند. براى اين كار سوار بر شتر در جلو كاروان مى ايستد و با صداى بلند مى خواند:
يا ناقتي لا تجزعي من زجري***وامضي بنا قبل طلوع الفجرِ...
نمى دانم چگونه زيبايى اين شعر را به زبان فارسى بيان كنم، امّا خوب است اين شعر فارسى را برايت بخوانم، شايد بتوانم پيام طِرِمّاح را بيان كنم:
تا خار غم عشقت، آويخته در دامن***كوته نظرى باشد، رفتن به گلستان ها
گر در طلبت ما را، رنجى برسد غم نيست***چون عشق حَرَم باشد، سهل است بيابان ها
نمى دانم تا به حال برايت پيش آمده است كه در حال و هواى خودت باشى، امّا ناگهان به ياد خاطره غمناكى بيفتى و سكوت تمام وجود تو را بگيرد، به گونه اى كه هر كس در آن لحظه نگاهت كند غم و اندوه را در چهره تو بخواند. نگاه كن، طِرِمّاح به يكباره سكوت مى كند. همه تعجّب مى كنند.
به راستى چرا طِرِمّاح ساكت شده و همين طور مات و مبهوت، بيابان را نگاه مى كند؟
اين بار تو جلو مى روى و او را صدا مى زنى، امّا او جواب تو را نمى دهد. بار ديگر صدايش مى كنى و به او مى گويى:
ــ طِرِمّاح به چه فكر مى كنى؟
ــ ديروز كه از كوفه مى آمدم، صحنه اى را ديدم كه جانم را پر از غم كرد.
ــ بگو بدانم چه ديدى؟
ــ ديروز وقتى از كوفه بيرون آمدم، اردوگاه بزرگى را ديدم كه مردم با شمشيرها و نيزه ها در آنجا مستقر شده بودند. همه آنها آماده بودند تا با حسين(ع) بجنگند.
ــ عجب! آنها به جنگِ مهمان خود مى روند.
ــ باور كن من تا به حال، لشكرى به اين بزرگى نديده بودم.
طِرِمّاح در اين فكر است كه امام حسين(ع) چگونه مى خواهد با اين ياران كم، با آن سپاه بزرگ بجنگد.
ناگهان فكرى به ذهن طرماح مى رسد. با عجله نزد امام مى رود:
ــ مولاى من، پيشنهادى دارم.
ــ بگو، طرماح!
ــ به زودى لشكر بزرگ كوفه به جنگ شما خواهد آمد. شما بايد در جايى سنگر بگيريد. در راه حجاز، كوهى وجود دارد كه قبيله ما در جنگ ها به آن پناه مى برند و دشمن هرگز نتوانسته است بر آنجا غلبه كند. آنجا پناهگاه خوبى است و شما را از شر دشمنان حفظ مى كند. من به شما قول مى دهم وقتى آنجا برسيم از قبيله ما، ده هزار نفر به يارى شما بيايند و تا پاى جان از شما دفاع كنند.
امام قدرى فكر مى كند و آن گاه رو به طرماح مى كند و مى فرمايد: "خدا به تو و قبيله تو پاداش خير دهد ، امّا من به آنجا نمى آيم، براى اينكه من با حُرّ رياحى پيمان بسته ام و نمى توانم پيمان خود را بشكنم".
آرى! قرار بر اين شد كه ما به سوى مدينه برنگرديم و در مقابل، حُرّ از نبرد با ما خوددارى كند.
اگر امام حسين(ع) به سوى قبيله طرماح مى رفت، جان خود و همراهان خود را نجات مى داد، امّا اين خلاف پيمانى بود كه با دشمن بسته است.
مرام امام حسين(ع)، وفادارى است حتّى با دشمن!
هرگز عهد و پيمان را نشكن; زيرا رمز جاودانگى انسان در همين است كه در سخت ترين شرايط، حتّى با دشمنان خود نامردى نكند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🕊🍂#پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله :
🍂 محبوب ترين كارها نزد خدا،
🍃سيركردن گرسنه
🍀يا برطرف كردن گرفتارى اوست.
📚 نهج الفصاحه ح۷۶
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
ツ
🌷استاد مســـعود ریاعــی:
یڪ گیاه در اندیشه ی رشد خویش
فرو نمی رود او تنها #رو سوی نور
ڪـرده و آن را تعقـــیب می ڪند و
رشد محـــــقق شده است.
سالڪی ڪه #نــــور فـطرت الهـی
خویش را بیند و رو سوی آن ڪند
یڪ بــرندهی واقــعی است.
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
#مسیحاےعشق
#پارت_چهاردهم
از خانه خارج می شوم،شالم را سفـت میکنم. قرارم با خودم این بود بدون تندروی قضاوت کنم،اما
علت کشش قلبی ام به سمت حجــاب را درک نمیکنم... هــمان کـه باعث شد،ناخودآگاه به طرف
پوشیده ترین لباسم کــشیـده شوم....
تا خانـه ی کتاب،فاصــله ی زیادی نیست،کولـه ام را جابه جا میکنم و آرام از کنار پیاده رو،شروع
به قدم زدن میکنم.
هــمــه ی اطلاعاتی کــه از دین دارم،در ذهن مــرور میکنم. شاید حتی نتوانم تعریــف مناسبی از
آن برای خودم توضیــح دهم...
کل نگاه من به اسلام مختصر می شود در یکــ چهارچوب کلــی که نشانه اش حجاب است.....
شاید هم این واقعیت است،شاید اسلام خلاصه میشود در حجاب...
بـه کتاب فروشی میرسم،داخل میشوم. پسـر جوانی پشت صندوق نشسته است،چند دختر و
پسر هم،گوشــه و کنار مشغول تماشای قفسه ی کتاب ها هستند.. مستاصلم،نمیدانم چه باید
بگویم .
مر د پشت صندوق میگوید:میتونم کمکتون کنم خانم؟
نگاهش میکنم،حرفم تا پشت لب هایم میآید و دوباره برمیگردد:راستش....
حتی نمی دانم چه کتابی باید طلب کنم...من با چه فکری پا در اینجا گذاشتم...
اولین عنوان کتابی کـه به ذهنم میرسد به زبان میآورم:نهج البلاغه دارید؟
مرد با تعجب نگاهم میکند،شاید فکر هر کتابی را میکرد جز نهج الباغه
مرد خودش را جمع و جور میکند: کتاب های مذهبی مون اونجان
و با دستش قفسه ای را نشان میدهد ،به طرف قفســه حرکت میکنم،با نگاه به دنبال نهج البلاغه
میگردم.
★
با کلافگی شالم را از ســرم میکشم. نهج البلاغه کـه بی هدف خریدم روی میز میگذارم
چند تقه به در میخورد و به دنبال"بفرمایید" من منیر خانم با یکــــ سینی با شربت بهارنارنج و
میوه وارد اتاق می شود.
:_بفرمایید خانم،خسته از راه رسیدین.
با لبخند از او قدردانی میکنم:ممنون منیرخانم،ولی میشه لطفا به من نگی خانم،میدونی کـه
خوشم نمیاد.
:_چشم خانم
:_اسم من نیکی عه عزیزمن،نه خانم.
ملیح میخندد،نگاهی به نهج البلاغه میاندازد و میگوید:من بــرم نیکی خانم اگه امری ندارین.
:_بازم ممنون
:_کتابتون هم مبارکــ خانم جان
:_مرسی
منیر خانم از اتاق خارج میشود،نگاهی به نهج البلاغه می اندازم،خطاب به کتاب میگویم:حاال من
با تو چیکار کنم؟؟اصلا واسه چی خریدمت؟چرا انتخابت کردم...
بی حوصله پشت میز می نشینم و لپ تاب را روشن میکنم،تا صفحه بالا بیاید،مشغول بافتن
موهایم میشوم. میخواهم ایمیلم را چکــ کنم شاید کمی از این کرختی و بیحوصلگی در بیایم،رمز
ایمیلم را میزنم،زیر لب میگویم:خدایا خودت راهی پیش پام بذار.
ایمیل های جدید،از مخاطبان همیشگی....
صدای مامان از طبقــه ی پایین میآید:نیکی کم کم آماده شو...
دلم مهمانی های همیشگی را نمیخواهد،بعد از شکستن پایم،گچ پایم را بهـــانه ی عدم حضورم
شده بود و از دیروز هم که گچ پایم را باز کرده ام،مامان اصرار کرده کــه باید در این مهمــانی
باشم...
میان ایمیل های تبریکـ عید و تبلیغات سایت های مختلف،یکــ ایمیل با مخاطـب ناشناس،توجهم
را جلــب می کند،عنوان ایمیل وسوسه برانگیز است:
اگــه مستاصلی،بخون
ایمیل را باز میکنم. یا چشم،چند بار خطوطـ کوتاه و جمله های عامیانه را دنبال میکنم.
هزاران علامت سوال،سوال بی جواب،با خواندن متن ایمیل،در ذهنم نقش میبندد.
این کیست که از آشوب درونم باخبر است؟؟
بلند میشوم و چند بار دور اتاق می چرخم،روی میز خم می شوم و برای چندمین بار،متن را
میخوانم:
فرصت دونستن رو از خودت دریغ نکن
تو حق داری که بدونی
اول از قرآن شروع کن.
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷👌 غصه دنیا رو نخورید.......
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸