eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجد تقریبا خالی شده است... هیچکس نیست. آرام چادر را درمیآورم و به فهیمه میدهم. :+ممنــون :_اگــه دوس داری پیشت بمونه :+نه،ممنون. راستی حرفات خیلی قشنگ بود،مرسی که وقت گذاشتی :_عزیزدلــم،اگــه بازم کارم داشتی بیا همینجا،موقع اذان اینجام. :+ممنون،خداحافظ :_خداحافظ آرام و با طمأنینه از ساختمان خارج میشوم،ســر ظهــر است و همه جا خلوت است... میخواهم از مسجد خارج شوم کـه نگاهم به آخوندی می افتد که با دوستانش از ساختمان مسجد خارج میشود، چقدر قیافه اش آشناست... چقدر شبیه سید جواد استــ ...چشم تیز میکنم،خودش است.. پس او طلبـــه بوده است... دوستانش هم شبیه خودش هستند،هم سن و سال او،با تیپ های شبیه او،فقط او عبا و عمامه دارد و آن ها نــه.. دوستانش سر به ســرش میگذارند،عمامه ی مشکی اش را مرتب میکند،یکی از پسرهای همراهش میگوید :سید پس کی شیرینی معمم شدنت رو میدی؟ دیگری جوابش را میدهــد:گذاشتــه با شیرینی عروسیش بده. و همه میخندد،به خودم میآیم،من هم لبخند روی لبم نشسته. از مسجد بیرون می آیم،چقدر جمع دوستانه شان صمیمی بود... یعنی مذهبی ها،خشـــــک و بی روح نیستند؟؟ حــرف های فهیمه را با خودمـ مرور میکنم،به عشق خدا،برای خدا.... ناخودآگاه دست می برم و شالم را جلــو میکشم، موهایم بیرون نبود،خدارا شکــــــر ❤ با صــــدای تلفـن از جا میپرم،دو روز است کـه از فاطــمه بی خبرم. صــدای گــرفتــه ی فاطــمـــهـ در گوشم میپیچید؛ :_الـــو نیکی؟ :+فاطــمـــه؟خودتی؟سلام،کجایـــی پس تو؟ تلخ میخندد؛ :+تــو خوبی؟چرا چیزی نمیگی فاطمه؟چیزی شده؟ چـرا صــــــداتـــــ گــرفـــــتـــه؟ صدای بغض دارش در ســـــرســــرای گوشم میپیچد مثل خواهــر نداشته ام دوستش دارم و غصـه اش ناراحتم میکند. :_نیکــــی....پــدربزرگـــــم....پدربزرگم فوت کرده.. و پشت بندش گــریه میکند. من هم گریه ام میگیرد. :+فاطــمــه،عزیزم،خدا رحمتشون کـنه،کجایی تو؟ :_خونـه ی خودمون،میتونی بیای؟ :+آره آره حتما...زود خودمو می رسونم. کتابم را می بندم و بـه سرعت به طـرف هــال میروم،مامان مشغول تمــاشـــای یکی از سریال های ترکی است. میگویم:مامان؟ به طرفم برمیگردد. :_پدربزر گـــ دوستم فوت کرده،میتونم برم پیشش :+بــرو،فقط رسیــدی به منیــر زنگ بزن طبق عــادت معمــول،حتی نگرانی اش را به زبان نمیآورد، جمله اش مثل پتک بر سرم مینشیند: به منیر زنگ بزن.... دلم میگیرد از این همه تنهایی :_چشم به طــرف اتاقم پـرواز میکنم و اشک هایم را با سر انگشت می گیرم. مانتوی جلوبسته ی مشکی میپوشم،بلند است و پوشیده. شال مشکی ام،با خال های طالیی را سرم میکنم،لبنانی،مدل مورد عالقه ام. شماره ی آژانس را میگیرم. چادرم را داخل کیفم پنهان میکنم و از اتاق بیرون میروم. مامان نگاهش را از باال تا پایینم میگرداند و سری به نشانه ی تاسف تکان میدهد. از خانه بیرون میزنم،هوای اسفندماه،استخوان هایم را میسوزاند. بیرون از خانـهـ چادرم را ســر میکنم. آژانس جلوی پایم ترمز میکند ، سوار می شوم و آدرس خانه ی فاطمه را میدهم. خانه شان نزدیک است،هم به خانه ی ما،هم به همان مسجدی کـه همیشه میروم،از چهارسال پیش. فاطمه یک پیراهن ساده ی مشکی به تن کرده، صدای گرفته و گودی زیر چشمانش حکایت از این دارد که خیلی گریه کرده. دستش را میگیرم،لبخند کمرنگی روی لب هایش مینشیند. :_من خیلی متاسفم فاطمه جان،خدا رحمتشون کنه :+مرسی عزیزم بغض میکند. :+خیلی دوسش داشتم نیکی :_عزیزدلم فاطمه بغلم میگیرد و گریه میکند،من هم گریه ام میگیرد. سرش را از شانه ام برمی دارد. :+میخوای عکسشو ببینی؟ :_اگه ناراحتت نمیکنه فاطمه بلند میشود و چند لحظه بعد،با قاب عکسی برمیگردد. :+این مال سیزده به در پارساله،مامان بزرگ و بابابزرگ با همه ی نوه ها. پدربزرگ فاطمه،با چهره ای مهــربان و نورانی کنار مادربزرگش نشسته و نوه هایش دور و برش را گرفته اند. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
مداحی_آنلاین_تعصب_اهل_بیت_به_شیعیان.mp3
2.61M
♨️تعصب اهل بیت به شیعیان 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌹 ...! استاد اخلاق آيت الله حق‌شناس(ره): شاید کسی خيلى نماز جماعت بخواند، نمازش را اول وقت بخواند؛ ولی اگر يك کار حرام هم پيش بيايد، روى ‏گردان نباشد! اين گونه اعمال نتيجه ندارد، داداش‏ جون! خيرى در اين عبادات نيست و گناه، همه آن اعمال را از بين مى‏ برد. علت شاگردی حضرت موسى (ع) در خدمت حضرت خضر(ع) این بود که ایشان در انجام مقتضى كوشا بود ولى خضر (ع) در رفع موانع. «لاينفَعُ اجتهادٌ لا ورعَ معه»* (یعنی: تلاش و کوششی که همراه با پرهیزکاری نباشد سودی ندارد*). *(امام صادق در بحارالانوار: ١/٢٩٦/٧٠) 📙 [گزیده‌ای از کتاب ز ملک تا ملکوت ج١ ص٧٨- دروس اخلاق آیت الله حق شناس]. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام علی (علیه السلام) فرمودند: نجات و رستگارى در سه چيز است: پايبندى به حق، دورى از باطل و سوار شدن بر مركب جدّيت.✨ @Allah_Almighty ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
🌷 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) : 👌 سلامت ، توانایی ، فرصت ، جوانی و شادابی ات را فراموش مکن تا با آن ، آخرت را به دست آوری. 📚 امالی صدوق ص ۲۹۹ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
کانال امام حسین (_۲۰۲۱_۱۱_۱۳_۱۰_۰۸_۲۵_۴۰۴.mp3
6.95M
🎼 میگه هر کسی که سامرا رفته آقا کرمش به مجتبی رفته💐💐💐 🎙 سید رضا نریمانی 🌸 (ع) ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
امروز پنجشنبه دوم محرّم است و آفتاب سوزان صحرا بر همه جا مى تابد. سربازان حُرّ خسته شده اند و اصرار مى كنند تا فرمانده آنها امام را دستگير كند و نزد ابن زياد ببرد. حُرّ با امام سخن مى گويد و از آن حضرت مى خواهد تا همراه او نزد ابن زياد برود، ولى امام قبول نمى كند. بعضى از سربازان حُرّ به او مى گويند: "دستور جنگ را بدهيد". ولى حُرّ آنها را به ياد پيمانى كه با امام حسين(ع) بسته است، مى اندازد و مى گويد: "من پيمان خود را نمى شكنم". آنجا را نگاه كن! اسب سوارى، شتابان به اين سو مى آيد. او نزديك مى شود و مى گويد كه نامه اى از ابن زياد براى حُرّ آورده است. همه منتظرند. حالا ديگر از اين سرگردانى نجات پيدا مى كنند. حُرّ نامه را مى گشايد: "از ابن زياد به حُرّ، فرمانده سپاه كوفه: زمانى كه اين نامه به دست تو رسيد سخت گيرى بر حسين و يارانش را آغاز كن. حسين را در بيابانى خشك و بى آب گرفتار ساز، تا جايى كه هيچ پناهگاه و سنگرى نداشته باشد". او نامه را نزد امام مى آورد و آن را مى خواند و مى گويد: "بايد اين جا فرود آييد". اين جا بيابانى خشك و بى آب است و صحرايى است صاف، مثل كف دست. صداى گريه بچّه ها به گوش مى رسد. ترس و وحشت، در دل كودكان نشسته است. به راستى، آيا اين رسم مهمان نوازى است؟ امام نگاهى به بچّه ها مى اندازد. نمى دانم چه مى شود كه دل دريايى امام، منقلب شده و اشك در چشمان او حلقه مى زند. آن حضرت به آسمان نگاهى مى كند و به خداى خود عرض مى نمايد: "بار خدايا! ما خاندان پيامبر تو هستيم كه از شهر جدّ خويش آواره گشته ايم و اسير ظلم و ستم بنى اميّه شده ايم. بار خدايا! ما را در مقابل دشمنانمان يارى فرما". امام به حُرّ مى فرمايد: "پس بگذار در سرزمين نينوا فرود آييم". گويا ما فاصله اى تا منزلگاه نينوا نداريم. امام دوست دارد در آنجا منزل كند، امّا حُرّ قبول نمى كند و مى گويد: "من نمى توانم اجازه اين كار را بدهم. ابن زياد براى من جاسوس گذاشته است و بايد به گفته او عمل كنم". امام به حُرّ مى گويد: "ما مى خواهيم كمى جلوتر برويم". حُرّ با خود فكر مى كند كه ابن زياد دستور داده كه من حسين(ع) را در صحراى خشك و بى آب فرود آورم. حال چه فرق مى كند حسين(ع) اين جا فرود آيد يا قدرى جلوتر. كاروان به راه مى افتد و لشكر حُرّ دنبال ما مى آيند. ما از كنار منزلگاه نينوا عبور مى كنيم. كاش مى شد در اين جا منزل مى كرديم. اين جا، آب فراوانى است و درختان خرما سر به فلك كشيده اند، امّا به اجبار بايد از اين نينوا گذشت و رفت. همه مضطرب و نگران هستند كه سرانجام چه خواهد شد. بعد از مدّتى، حُرّ نزد امام مى آيد و مى گويد: ــ اى حسين! اين جا بايد توقّف كنى. ــ چرا؟ ــ چون اگر كمى جلوتر بروى به رود فرات مى رسى. من بايد تو را در جايى كه از آب فاصله داشته باشد فرود آورم. اين دستور ابن زياد است. نگاه كن! سپاه حُرّ راه را بر كاروان مى بندد. امام نگاهى به اطرافيان خود مى كند: ــ نام اين سرزمين چيست؟ ــ كربلا. نمى دانم چه مى شود؟ امام تا نام كربلا را مى شنود بى اختيار اشك مى ريزد و مى گويد: "مشتى از خاك اين صحرا را به من بدهيد". آيا مى دانيد امام خاك را براى چه مى خواهد؟ امام اين خاك را مى بويد و آن گاه مى فرمايد: "اين جا همان جايى است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)درباره آن به من خبر داده است. يارانم! اين جا منزل كنيد كه اين جا همان جايى است كه خون ما ريخته خواهد شد". آرى! اين جا منزلگاه ابدى و سرزمين موعود است. آن گاه امام خاطره اى را براى ياران خود تعريف مى كند. آيا تو هم مى خواهى اين خاطره را بشنوى؟ امام مى فرمايد: "ياران من! با پدر خويش براى جنگ با لشكر معاويه به سوى صفيّن مى رفتيم، تا اينكه گذر ما به اين سرزمين افتاد. من ديدم كه اشك در چشمان پدرم نشست و از ياران خود پرسيد كه نام اين سرزمين چيست؟ وقتى نام كربلا را شنيد فرمود: اين جا همان جايى است كه خون آنها ريخته خواهد شد. زمانى فرا مى رسد كه گروهى از خاندان پيامبر در اين جا منزل مى كنند و در اين جا به شهادت مى رسند". <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
📕 آیا مۍخواهید اثرات گناهان از بین برود...؟ 🔻 نسخه اۍ به شیعیانشان مے دهند ڪه بسیار ساده است ایشان مۍفرمایند؛ ❐اگر مے خواهے از بین برود را نگه دار و از چیزۍبه دیگران ... ❐از آزمایشات الهے, دلخورۍ ها ... دل گرفتگے ها.,. ناراحتے ها....و بلاهایۍ ڪه خدا برایت نازل ڪرده همه را ... ❐هرڪس هرچه پرسید ، همواره خدا را شڪر ڪن. این اثر گناهان را پاک مے ڪند... 📚 ڪتاب اثر گناهان‌ 🌿استاد انجوے نژاد ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
💠👌 ناب امروز 🤔 *❓چرا قرآن، غيبتِ ديگران را به خوردن گوشت برادر مرده تشبيه كرده است؟❓* 👈دلائل متعدّدى براى اين تشبيه قرآن بيان شده است: « *أيُحِبُّ أحدكم أن يأكل لحم أخيه مَيتاً*»(سوره حجرات، ایہ۱۲ 👈1- مُرده، روح ندارد تا از خود دفاع كند و شخصى هم كه مورد غيبت قرار مى ‏گيرد، حضور ندارد تا از خود دفاع كند. 👈2- غيبت، ريختن آبرو است و آبرو كه رفت، قابل جبران نيست. همان‏گونه كه گوشت مرده، اگر كنده شود، قابل جبران نيست. اگر مالى گم شود، قابل جبران است امّا آبرو كه رفت، ديگر جبرانش شبيه محال است و تفاوتى هم نمى ‏كند كه به قصد جدّى باشد يا از روى شوخى و مزاح، زيرا در هر دو صورت، آبروى طرف مى‏ ريزد. 👈3- گوشت به تدريج رشد مى‏ كند ولى يكباره خورده مى‏ شود، آبرو هم به تدريج پيدا مى‏شود ولى غيبت كننده يك مرتبه آن را مى برد ‏ *انسان سالها زحمت كشيده تا وجهه و آبرويى كسب كرده است و شما با غيبت كردن، نتيجه زحمات او را نابود مى ‏كنيد.* 🤔😔⛔ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‍‌‌┈•••🍃🌸🍃•••┈ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸