eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
تاكنون نام نافِع بن هلال را شنيده اى؟ آن كه تيرانداز ماهر كربلاست. او تيرهاى زيادى همراه خود به كربلا آورده و نام خود را بر روى همه تيرها نوشته است. اينك زمان فداكارى او رسيده است. او براى دفاع از امام حسين(ع)، تير در كمان مى نهد و قلب دشمنان را نشانه مى گيرد و تعدادى را به خاك سياه مى نشاند. تيرهاى او تمام مى شود. پس خدمت امام حسين(ع) مى آيد و اجازه ميدان مى خواهد. امام نيز به او اجازه جنگ مى دهد. گوش كن اين صداى نافع است: "روى نيازم كجاست، سوى حسين است و بس". او مى رزمد و به جلو مى رود. همه مى ترسند و از مقابلش فرار مى كنند. عمرسعد، دستور مى دهد هيچ كس به تنهايى به جنگ ياران حسين نرود. آنها به جاى جنگ تن به تن، هر بار كه يكى از ياران امام حمله مى كند، دسته جمعى حمله كرده و او را محاصره مى كنند. دشمنان دور نافع حلقه مى زنند و او را آماج تيرها قرار مى دهند و سنگ به سوى او پرتاب مى كنند، امّا او مانند شير مى جنگد و حمله مى برد. دشمن حريف او نمى شود. تيرى به بازوى راست او اصابت مى كند و استخوان بازويش مى شكند. او شمشير را به دست چپ مى گيرد و شمشير مى زند و حمله مى كند. تير ديگرى به بازوى چپ او اصابت مى كند، او ديگر نمى تواند شمشير بزند. اكنون دشمنان نزديك تر مى شوند. او نمى تواند از خود دفاع كند. دشمنان، نافع را اسير مى كنند و در حالى كه خون از بازوهايش مى چكد، او را نزد عمرسعد مى برند. عمرسعد تا نافع را مى بيند او را مى شناسد و مى گويد: "واى بر تو نافع، چرا بر خودت رحم نكردى؟ ببين با خودت چه كرده اى؟". نافع مردانه جواب مى دهد: "خدا مى داند كه من بر اراده و باور خود هستم و پشيمان نيستم و در نبرد با شما نيز، كوتاهى نكردم. شما هم خوب مى دانيد كه اگر بازوان من سالم بود، هرگز نمى توانستيد اسيرم كنيد. دريغا كه دستى براى شمشير زدن نمانده است". همه مى فهمند اگر چه نافع بازوان خود را از دست داده، امّا هرگز دست از آرمان خويش بر نداشته است. او هنوز در اوج مردانگى و دفاع از امام خويش ايستاده است. شمر فرياد مى زند: "او را به قتل برسان". عمرسعد مى گويد: "تو خود او را آورده اى، خودت هم او را بكش". شمر خنجر مى كشد. (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُونَ). روح نافع پر مى كشد و به سوى آسمان پرواز مى كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت 🙏 امروز را هم به لطف تو به شب رساندیم ای خدای مهربانم❤️ یاریمان ده، تحملمان را افزون، قولمان را صدق ، و قلبمان را پاک گردان 🙏 الهی تو یگانه ی ، پناهمان باش🙏 ✨آمین یا رَبَّ 🙏 🌺 شبتون پُـر از مـهر خــدا 🌺 💖🌹🌟✨🌙🌹💖
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌ دوست گشاییم دفتر صبح را بسم الله النور✨ روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم در این روز به ما رحمت و برکت ببخش و کمک‌مان کن تا زیباترین روز را داشته باشیم الهی به امید تو 💚 🌷💐❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷💐💐
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
اگر چه روز منو روزگار می‌گذرد دلم خوش است که با یاد یار می‌گذرد چقدر خاطره انگیزو شاد و رویایی است قطار عمر که در انتظار تو می‌گذرد ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ وظایف ما در قبال قرآن (2⃣) ✅💐 تدبر در قرآن 💐✨ قرآن کریم باید در متن زندگی مسلمانان قرار گیرد و آنرا اسوه خویش قرار دهند، دستوراتش را مو به مو اجرا کنند، و تمام خطوط زندگی خویش را با آن هماهنگ سازند. 💐✨ بهره گیری از قرآن نیاز به یک نوع خودسازی دارد، هر چند خود قرآن نیز به خودسازی کمک می‌کند، چرا که اگر بر دلها قفلها باشد، قفلهائی از هوی و هوس، کبر و غرور، لجاجت و تعصب، اجازه ورود نور حق به آن نمی‌دهد. 💐✨ خداوند در آیه 24 سوره محمد، تدبر در آیات قران را اینگونه گوشزد می‌کند: 💐💫 أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (آیه 24 سوره محمد) آیا در قرآن نمی‌اندیشند [تاحقایق را بفهمند] یا بر دلهایشان قفل هایی قرار دارد؟ ✅💐 همه مأمور به تدبّر در قرآن هستند و تدبّر، اختصاص به گروه خاصى ندارد. ✅💐 كسانى كه تدبّر در قرآن را رها كرده و با قرآن برخوردى سطحى دارند، مورد توبيخ خداوند قرار مى‌گيرند. ✅💐 شرط بهره‌ورى از مفاهيم عالى وحى و قرآن، سعه صدر و داشتن قلبى باز و سالم و تدبّر در آن است. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
... :+ بسم اللّه چنگال را برمیدارم و گوشه ای از کیک را میبُرم حاج خانم،کمی شکر داخل قهوه اش میریزد. کیک،خوشمزه است و تازه. در دل میگویم:فاطمه ی عاشق کاکائو جات خالی حاج خانم گلویش را صاف میکند،منتظر به دهانش چشم میدوزم :+راستش نیکی جان...منم جای مادرت دخترم... میخوام یه سوالی ازت بپرسم،خواهشا با من رودربایستی نداشته باش... تو هنوزم جواب سیاوش رو راست و حسینی ندادی تو...قصد ازدواج با سیاوش رو داری؟ صاف در چشم هایش خیره میشوم. سوالش شوکه کننده بود و من،حیرت زده ام.... قبل از اینکه چیزی بگویم،ادامه میدهد :+ببین دخترم....واقعیت اینه که با وجود سختگیری های پدر و مادرت،میشه گفت ازدواج تو و سیاوش تقریبا غیرممکنه... میخوام ببینم تو،با وجود مخالفت پدر و مادرت، موافق این ازدواج هستی یا نه؟ سرم را پایین میاندازم،در کمال صداقت میگویم :_نه... :+یعنی تو به سیاوش عالقه.... ناخواسته حرفش را قطع میکنم :_نه...قصد ازدواج من با آقاسیاوش کاملا عقلانی و منطقی بود... یعنی چطور بگم؟ من فکر میکردم ازدواج با ایشون،از همه نظر بهتره. خب نمیگم هیچ احساسی نبود... یعنی راستش... یه حس ضعیف بچگونه بود،که نمیتونم اسمش رو علاقه بذارم.باور کنین راست میگم سرم را بلند میکنم،لبخند رضاٻت روی لبهای حاج خانم نقش بسته. :+پس کارمون راحت تر شد،بخور دخترم..بخور. بغض کرده ام،نمیدانم چرا... کمی از قهوه ام را،همانطور تلخ مینوشم. دوباره نگاهم را به حاج خانم وصله میکنم متوجه سوال چشمانم میشود،فنجان قهوه اش را روی میز میگذارد و میگوید :+ببین دخترم،حدود یک ماه دیگه یه دوره ی آموزشی معماری و دکوراسیون داخلی تو کانادا برگزار میشه. از این دوره واسه شرکت های معتبر و مهندس های معروف دعوتنامه فرستادن. واسه شرکت وحید و سیاوش هم فرستادن. آرام میگویم :_میدونم،عمووحید گفته بود :+این دوره،خیلی مهمه و مدرکی که به شرکت ها و مهندسا میده،در سطح دنیا،معتبره. عموت و سیاوش تصمیم گرفتن،که سیاوش بره. این قضیه مال چهارماه پیشه. این دوره،نه فقط واسه سیاوش که واسه وحید و شرکتشون هم خیلی مفیده. این ها را هم میدانم. :+سیاوش داشت آماده ی رفتن میشد که یه دفعه.... ببین تا دوهفته،سیاوش باید مدارکش تحویل بده... وگرنه اسمش خط میخوره. :_خـــب چه کاری از من ساخته است؟ :+سیاوش به هوای تو مونده ایران... هرچقدر من و وحید بهش میگیم گوش نمیده... دیروز به من گفت که دیگه قید دوره و مدرک رو زده... باید بمونه ایران... نیکی جان،ببین حالا که پدر و مادر تو اینقدر مخالفن،تو هم که خب خودت گفتی سیاوش رو دوست نداری،این دوره هم که واقعا مهمه...در ثانی دخترعمه ی سیاوش هم به پای سیاوش مونده و همه ی خواستگاراش رو رد می کنه..ببین دخترم،بیا و در حق من دختری کن،آب پاکی رو بریز رو دست پسر من... من سیاوش رو میشناسم،از بچگی همه ی انتخاباش یه دونه بود. به عنوان دوست،یا وحید یا هیچکس.. واسه شغلش یا معماری یا هیچ چی واسه همسرم که... فقط تو میتونی اونو از این مخمصه نجات بدی... به هرحال خودت پدر و مادرت رو میشناسی،ممکنه رضایت بدن به این وصلت ؟؟؟ سرم را تکان میدهم... محال است! حرف های عمووحید در سرم میپیچد... وقتی از دوره برایم میگفت و چشمانش برق شادی میگرفت: قرار شده من بمونم و بالا سر کارا باشم،سیاوش بره. مدرکش خیلی مهمه نیکی... هم از نظر اقتصادی هم اینکه بین رقبا، شرکت ما معتبرتر میشه... این واسه آینده ی کاری مون خیلی مهمه. :_حاج خانم من قبلا به پسرتون جواب منفی رو دادم... ایشون قبول نکردن نمیدانم چرا،ولی سیاوش را پسر حاج خانم خطاب کردم ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
توجهت به هر چه باشد قیمت تو همان است. اگر توجهت به خدا و خوبان باشد قیمتی می شوی حواس تو به هر که رفت تو همانی.. - اسماعیل دولابی ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
15.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مگه تو چه چیز متفاوتی داری؟ ای وااااااااااااای چقدر قشنگ گفت🌹🌹 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
۱۹ بهمن ۱۴۰۰