😁😁نظر لطفتہ🌷
مرسے عزیزمے😍💕❤️
انشاللہ بیشتر فعالیٺ میڪنم ازم راضے باشیں🧡
#ناشناس🌱
چادر بوی عشق می دهد
چشم آمار برھ بالاتر میزارم🌷 #ناشناس🌱
خب بچہ ها یه توضیح درمورد ایں بگم⇩
منم خودم خیلے دوسٺ دارم واستوں رماں بزارم،امّا هنوز آمار کانال موں کمهツ
ایشالا وقتے بیشتر شدیم رفٺیم ٺو آمار ¹⁵⁰ اونموقع واسہ توں یہ رماں خوشگل میزارم😍😍❤️
شما ممبراے عزیز یہ لطفے کنید و تو ناشناس بگید چہ کارایے تو پیشرفٺ کانال تأثیر میزاره تا ما هم همون کار رو انجام بدیم🤩
شما ممبراے عزیز یہ لطفے کنید و تو ناشناس بگید چہ کارایے تو پیشرفٺ کانال تأثیر میزاره تا ما هم همون کار رو انجام بدیم🤩
هدایت شده از چادر بوی عشق می دهد
سلام ادمین گمنام اعضای کانال میگن زیاد فعالیت کنید ولی وقتی زیاد فعالیت داریم لفت میدن شما لطفا پیام های ناشناس رو شنبه ها هفته ای یک بار بزارین و فعالیت های احساسی داشته باشین من الان یه فعالیت میفرستم ببینید 👇🏻👇🏻👇🏻🌹
راستی ممنون از کسانی که گفتن انشام خوب بوده واقعا ممنون دعا کنید بزرگ بشم شاعر بشم🙏🙏😌
هدایت شده از "{ݩسݪ اݦام ځسیݩ}"♥️✋🏻
ــــــــــــــــــــ♥♡♥♡♥ـــــــــــــــــــ
#ࢪمان_دام_شیطان
#قسمت_هفدهم 🎬
❌اگر اضطراب و استرس شدید دارید از خواندن این قسمت خودداری نمایید❌
قران را محکم چسپوندم به سینه ام
و مدام تکرار میکردم (یاصاحب الزمان الغوث و الامان)
لنگ لنگان در کابینت داروها را باز کردم و چند تا چسپ برداشتم نشستم کف اشپزخونه و مشغول چسپ زدن به پاهام شدم....
یک دفعه..دیدم....
همین جور که چسب دوم را روی زخم میزدم و پیش خودم (یاصاحب الزمان ,الغوث.والامان) را می گفتم
احساس کردم یه چیزی داخل بدنم از پاهام داره میاد بالا، همین جور آمد و آمد و آمد و یکباره یه دود غلیظ و سیاه رنگ همراه با بازدمم که الان تند شده بود بیرون میامد...
دود در مقابل چشمای من تبدیل شد به آدم کریه المنظری که ناخن های بلندی داشت
پاهاش مثل سم بود و یک دم هم پشتش داشت...😱
واااای خدای من این ابلیس داخل تن من لانه کرده بود؟؟
خوشحال شدم از اینکه بالاخره از تنم بیرون کشیدمش
جن یک نگاهی به من کرد و یک نگاه به خونهای کف آشپزخانه و شروع به لیسیدن خونها کرد
حالا میفهمیدم که هیچ ترسی از این ابلیسک ندارم مگر من انسان اشرف مخلوقات نیستم؟؟
مگر خدا برای نجات من قرآن و پیغمبران و دوازده نور پاک بر زمین فرو نفرستاده؟
پس من قوی تر از این اهریمن هستم تا نخواهم نمی تونه آسیبی به من بزند...
آروم و بی تفاوت از کنارش رد شدم...دید دارم میرم تو اتاق
به دنبالم آمد دیگه همه چی دست خودم بود به اختیار خودم.
با خیال راحت به نماز مستحبی ایستادم وای چه آرامشی داشتم...
اونم گوشه ی اتاق ایستاده بود خیره به من حرفهای بسیار رکیکی از دهنش خارج میکرد...
بی توجه بهش ادامه دادم...
نمازم که تموم شد متوسل شدم به ارباب ، برای دل خودم روضه میخوندم و گریه میکردم و اونم با صدای بلند و بلندتر فحش میداد
اما انگار میترسید بهم نزدیک بشه.
عزاداریم بهم چسبید.
از اتاق رفتم بیرون اما همچنان قرآن دستم بود
اونم مثل سایه پشت سرم میومد.
رفتم آشپزخونه تا یک نهار ساده برای بابا و مامان درست کنم.
یکدفعه ایفون را زدند...
کی میتونست باشه؟؟
بابا و مامان کلید داشتند کسی هم قرار نبود بیاد.
ایفونمون تصویری بود تا چشم به تصویر پشت آیفون افتاد بدنم شل شد...
خدای من....
دونفر تو مانیتور ایفون یک تن بی سر را نشونم دادند
بعدش جسد را انداختن
وسر خونین پدرم را بالا آوردند.
از عمق وجودم جیغ میکشیدم
حال خودم را نمیفهمیدم
نگاه کردم گوشه ی حال اون جن خبیث با صدای بلند بهم میخندید
دوباره ایفون
دوباره سر خونین بابام
جلوی در از حال رفتم و دیگه چیزی نفهمیدم...
نمیدونم چه مدت گذشته بود که با صدای گریه ی مامان که آب رو صورتم میریخت چشام را باز کردم.
درکی از زمان و مکان نداشتم
مامان چرا سیاه پوشیده؟؟
,یکدفعه چهره ی خونین بابام اومد جلوی نظرم
بدنم به رعشه افتاد
خدایااااااا
نکنه بابام را کشتن؟؟
تا شروع کردم به لرزیدن، مامان صدا زد:
محسن زود بیا آب قند را بیار، داره میلرزه
بابا با لیوان آب قند از آشپزخونه آمد بیرون نفس عمیقی کشیدم
و خیالم راحت شد که بابا زنده است .
خواستم بگم من خوبم چیزیم نیست اما هرچه کردم نتونستم حرفی بزنم انگار که قدرت تکلم را ازم گرفتن.
مادرم گریه میکرد و یاحسین میگفت.
به یکباره از گوشه ی اتاق صدای فحش شنیدم
بازم اون شیطان خبیث رو به مادرم فحشش میداد!
دیگه طاقت نیاوردم حمله کردم به طرفش میخواستم دهنش را خورد کنم,,
رسیدم بهش، می زدمش...
مامان و بابا به خیالشون من دیوونه شدم
آخه اونا جن را نمیدیدند.
محکم گرفتنم و بردن تو اتاقم به تخت بستنم...
♥--------------------♥
https://eitaa.com/hdsvjscvjhcvfhchb
♥--------------------♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ آموزشی تزیین قاب گوشی
📱📱📱📱📱📱
#ایده_هنری 🦋😍
#خلاقیت_های_جالب🔮🌸
🦋
هدایت شده از چادر بوی عشق می دهد
هرچه میخواهد دل تنگت بگو👇🏻👇🏻👇🏻
لینک ناشناسمون👇🏻👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16285159911003
چادر بوی عشق می دهد
هرچه میخواهد دل تنگت بگو👇🏻👇🏻👇🏻 لینک ناشناسمون👇🏻👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16285159911003
این لینک ناشناس من هست یعنی مدیر کانال نکته ای نظری چیزی داشتین بگین راستی من بازم انشا بزارم؟
شهدا چون خورشید شب ها باریدند
ابر ها چون دیدند ناگهان زاریدن
شاعر: زهرا ربانی نژاد 👆🏻👆🏻
#شهیدانه
「🖤🖇•••」
پسراولگفت:
مادر،اجازههستبرمجبہہ؟
گفت:بروعزیزم...
رفتو؛والفجـرمقدماتےشہیدشد':
⟦ #شہیداحمدتلخابے
پسردومگفت:
مادر،داداشڪہرفتمنهمبرم!؟
گفت:بروعزیزم...
رفتوعملیاتخیبرشہیدشد':
⟦ #شہیدابوالقاسمتلخابے
همسرشگفت:
حاجخانومبچہهارفتند،ماهمبریم
تفنگبچہهاروےزمیننمونہ . .
رفتوعملیاتوالفجر۸شہیدشد':
⟦ #شہیدعلےتلخابے
مادربہخداگفت:
همہدنیامروقبولڪردے،
خودمروهمقبولڪن...
رفتودرحجخونینشہیدشد:
⟦ #شہیدڪبرےتلخابے(:'💕
♥--------------------♥