حال باید بنشینم به کنار بدنت ..
با دلے سوخته از چشم ترت تیر کشم!💔
ماندھ ام فرق تو با تکه عبایے بندم ؛
یا که از پیکر تو نیزھ و شمشیر کشم !💔
باید اینبار به زینب عوض پاسخ خود ،
جسم صد چاک در آیینه به تصویر کشم!😭💔
کودکان تا خبر از حال عمو پرسیدند ؛
عکس شیر حرمم بسته به زنجیر کشم!💔
تیر ها یک به یک از پای درت آوردند ..
ای برادر چه بلایے به سرت آوردند؟💔
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
تیر ها یک به یک از پای درت آوردند .. ای برادر چه بلایے به سرت آوردند؟💔
دیگه از اینجا انگار که ارباب، علمدار رو سفت تر بغل مےگیرن ..
برای بار آخر ، یک بار دیگر با ناله برادر رو صدا مےزنن میگن بدون تو نمےتونم عباسم ..
انگار همون بیت هاست که ارباب صدا میزنن : اویان ؛ اویان ای یار وفاداریم ..
اویان ..!💔(((:
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
تیر ها یک به یک از پای درت آوردند .. ای برادر چه بلایے به سرت آوردند؟💔
باز برخیز که در معرکه گرداب کنے!
لب خشکیدھ بر علقمه سیراب کنے!
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
باز برخیز که در معرکه گرداب کنے! لب خشکیدھ بر علقمه سیراب کنے!
پاشو برادرم ! اویان عباس ِ زیبایم !💔
پا بچسبان به رکاب! علمت را بردار؛
تا که مشک حرم و قلب مرا آب کنے!✨((:
چشم بر راھ تو بر خیمه رباب است هنوز؛
تا به آغوش خودت اصغر او خواب کنے!✨
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
چشم بر راھ تو بر خیمه رباب است هنوز؛ تا به آغوش خودت اصغر او خواب کنے!✨
چقدر این بیت قشنگه ..❤️((:
ارباب نمےگن: «تا به علےاصغر (؏) آب بدی!»
میگن: «تا علےاصغر (؏) رو تو آغوشت بخوابونے!»
یعنے میگن: «عباسم! دیگه علےاصغرمم آب نمےخواد؛ تو رو مےخواد! پاشو برادرم! پاشو تو خیمه همه منتظرتن!😭💔»
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
چشم بر راھ تو بر خیمه رباب است هنوز؛ تا به آغوش خودت اصغر او خواب کنے!✨
شک ندارم که قرار است تو در نخلستان،
داغ خود را وسط سینه من قاب کنے!💔