حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
خون است ؛ دل ِ آل ِ محمد (ص) امشب !💔
#السلام_علے_اخیه_المسموم !💔
ـــــ ــ
کودکِ هفتساله ، بینِ خیمههای عزا ، اینطرف و آنطرف مےدوید .
از کنارِ یک خیمه که مےگذشت ، ناگهان ایستاد . سرش را کامل بلند کرد و خیرھ شد به پوستر روی ستون .
خادمے که سربند یا امام حسن (؏) بر پیشانے بسته بود ، نزدیک کودک شد . زمزمهی آرام پسربچه ، توجهش را جلب کرد . پسربچه چشم ریز کردھ بود و سعے مےکرد حروف را بخواند : یا ... ف ... فاطمه (س) !
خادم دست روی شانهی پسربچه گذاشت و گفت : عموجان ؛ مےدونے دو آقایے که عکسشون توی پوستر هست ، چه کسایے هستن ؟
پسربچه همانطور که خیرھ به عکس ماندھ بود ، سرش را به چپ و راست تکان داد . خادم کمے خم شد و انگشتش را سمت پوستر گرفت : ایشون که کنج خانه نشستن و زانوهاشون رو بغل گرفتن ، امام حسن مجتبے (؏) هستن . ایشون هم که سرشون رو روی پای امام حسن (؏) گذاشتن ، امام حسین (؏) هستن .
انگشتش را سمت پوستر دیگری گرفت . نگاه پسر بچه با حرکت دست خادم ، چرخید .
- این کوچه هم همونجاییه که امام حسن (؏) و حضرت زهرا (س) ازش عبور کردن .
خادم احتیاط مےکرد روضه را برای بچه بشکافد . گفت : بعد از این کوچه اتفاقاتے افتاد که حضرت زهرا (س) شهید شدن !
پسربچه رو کرد به سمت خادم . نگاهش از سنش بزرگ تر و فهمیدھ تر به نظر مےرسید . آرام و معصومانه گفت : یعنے امام حسن (؏) و امام حسین (؏) برای این گریه مےکنن؟
منتظر جواب از سمت خادم نشد . دوبارھ به سمت پوسترها برگشت و گفت : مامان مےگفت شهادت امام حسن (؏) ھ ! باید بهش بگم که "فاطمیه" هم هست!
خادم که از حرف پسربچه جاخوردھ بود تا به خودش بیاید پسربچه ازش دور شدھ بود . مےدوید و مےگفت : مامان! مامان! فاطمیه شده!
چیزی در وجود خادم تکان خورد. بغضش ، اشک شد و در چشمانش نشست . او هم مثل پسربچه ، نگاهش را به پوستر ها داد .
چوبپر در دستانش مےلرزید . آرام تکیه به علم خیمه داد و زیرلب تکرار کرد : فاطمیه آمد! فاطمیه آمد... فاطمیه!
اشک قطره شد و از چشمانش چکید . هنوز خیرھ به پوسترها بود که بسربچه برگشت . دست خادم را گرفت و گفت : عمو! مامان میگه فاطمیه نیست! میگه شهادت امام حسن (؏) ھ! عمو بیا بهش بگو امام حسن (؏) تو فاطمیه شهید شدن!
پاهای خادم دیگر توان نداشت . دست بچه را محکم تر گرفت و روی زمین نشست . اشک هایش ، هق هق شده بودند . چوب پر را پایین گذاشته بود و بر سر و صورت خودش مےکوبید و مےگفت : فاطمیه آمد! فاطمیه آمد...! یا فاطمهالزهرا (س)! یا امام حسن (؏) !
پسربچه که از دیدن حال خادم منقلب شدھ بود . روی زمین نشست . طفلک خواست حالِ خادم را عوض کند . پرسید : عمو! امام حسن (؏) چجوری شهید شدن؟
خادم سر بلند کرد . انگشت لرزانش را سمت پوستر گرفت و گفت : توی همون کوچه عمو! امام حسن (؏) تو همون کوچه شهید شدن!
ـــــ ــ
آری ؛ فاطمیه ، از بیست و هشتمِ صفر شروع شد !💔(:
dwshnbh_bd_z_zhr.mp3
2.49M
🕊 ؛
گریه ، مادر ،
دوشنبه در کوچه ..!💔
راستے ؛ فاطمیه آمد باز !✨(:
ـــــ
#شهادت_امام_حسن_مجتبی !🏴
و کاش ؛
امشب که مےدانم کجایید ،✨
مےتوانستم خودم را برسانم ..!🕊
بسوز ای دل ؛
که بقیع ، خیلے از شهرِ من دور است !💔
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
و کاش ؛ امشب که مےدانم کجایید ،✨ مےتوانستم خودم را برسانم ..!🕊 بسوز ای دل ؛ که بقیع ، خیلے از شهرِ
پر و بالت کو ؛ دلم ..؟
پر بگیر ! من اسیرِ حسرتم ؛ اما تو آزادی ..!
پر بگیر و برو ..
برو میان کبوترهایِ بقیع !🕊
شاید امشب میان آنها ، دستِ نوازش مولا ، نصیب تو هم شد !💚(:
برو .. برو با عطر نرگس و یاس برگرد !🌸
برو .. من منتظر خاطـراتت مےمانـم ..!✨
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
#السلام_علے_اخیه_المسموم !💔 ـــــ ــ کودکِ هفتساله ، بینِ خیمههای عزا ، اینطرف و آنطرف مےدوید .
به نام خدا ؛
سلام بر امامے که دلشان را شکستند !💔
به نام خدا ؛
فاطمیه آغاز شد ! حے علے العزاء !✋🏻✨
•
.
حسرت به دل هزار خبرنگار ماندھ که یک روز تیتر بزنند و بنویسند و بگویند :
• رونمایے از ضریح مولایمان امام حسن مجتبے (؏)!✨
• این ضریح ، روز دوشنبه ، با حضور شیعیان و دلدادگان امام حسن (؏) به بقیع منتقل خواهد شد .💚((:
ـــــ
کے شود که بیایید و غربتِ مولایمان تمام شود ؛ ای مولایِ غریب !💔
#اللهـمعجللولیڪالفرج !✨
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
هـُوَ رَسـول الله !✨ ــ و ایشان پیامبرِ امتے بودند که از هیچ آزاری بر رسولشان ، دریغ نکردند ..!💔
غربت و تنهایے از پیامبرمان شروع شد !
همان موقع که بین امتشان مےرفتند تا بدون هیچ چشم داشتے ، خوشبختے را باران کنند و بر سرشان ببارند .
مےخواستند خدا را ، آخرت را ، بهشت را ، نعمت را ، رحمت را ، مےخواستند عشق را نشانشان دهند .
اما آنها چشم و گوش بستند و .. پیامبرشان را رد کردند !
چه کسے باورش مےشود ..؟
که بر سر پیامبرِ خدا ، بر فرستادھ ی خدا ، سنگ بزنند و خاک بریزند ..؟
چه کسے باورش مےشود کوچه باز کنند ..
راستے مےدانستید برای پیامبرمان هم کوچه باز کردند و میانِ آن ، با هرچه داشتند رسولمان را ..!
انگار هنوز از آزار دادن پیامبرمان سیر نشدھ بودند که رسولمان شهید شدند !
همین هم شد که سراغِ تک دخترِ پیامبرمان رفتند !
آنجا هم کوچه باز کردند .. در کوچه دستے بلند شد .. در کوچه ، گیسویِ مولایمان امام حسن (؏) سپید شد !
اما مادرمان زود شهید شد ..!
در حالے که دشمن هنوز کینه داشت . آنها هنوز نفرت داشتند ! هنوز جانشین پیامبر (ص) زندھ بودند ! گرچه که آنها نمےدانستند مولایمان ، موقع غسل دادنِ یاسشان شهید شدند ..!
علے بن ابےطالب را کشتند ..
حسن بن علے را کشتند ..
حسین بن علے را ..
روزِ عاشورا بود ؛ اصحاب ، یک به یک لالهی پرپر شدند . نوبت به بنےهاشم رسیدھ بود که پا به میدان بگذارند .
پسر ارشدِ ارباب ، ایشان که شمشیر زنے را از دو عمویشان آموخته بودند ؛ جامهی نبرد پوشیدند و .. رفتند !
از دور سواری مےآمد . نزدیک لشکر که شد ، سربازان ترسیدھ ، عقب کشیدند . همهمه در لشکر شکل فریاد شدھ بود : پیامبر ..! پیامبر است ! پیامبر به میدان آمدھ !
دست و پایشان مےلرزید . هنوز خاطرات جنگ بدر ، لرزھ به اندامشان مےانداخت .
ناگهان صدایے طنین انداز شد . فریادی حیدری که پای هر سربازی را به فرار مےکشاند : من ؛ علی ، پسر حسین ، پسر علی هستم !
زمزمه ها ، جریان دیگری گرفت : پسر پیامبر است ! چقدر شبیه رسول الله است !
فرماندهان تیز شدند . کینه و نفرت قدیمے ، در وجودشان تازھ شد .
جنگ شدت گرفته بود . ناگهان شمشیر بالا رفت . فرق حضرت علےاکبر (؏) شکافته شد . خندھ ی دشمنان مولا علے (؏) بلند شد ! نوهی پیامبر (ص) بر اسب افتاد . خون جلویِ چشمان اسب را گرفت . اسب .. اسب میان دشمن رفت !
مزهی خاطرهی آن کوچهای که برای رسول الله باز کردھ بودند ، زیر زبانشان آمد . شبیه ترینِ پیامبر (ص) را که میان خودشان ، تنها دیدند ، تاریخ را تکرار کردند !
کوچه باز شد ..
شمشیر بالا رفت ..
نیزھ بالا رفت ..
چوب بالا رفت ..
و ناگهان ، پیش چشم ارباب ؛
شمشیر پایین آمد ..
نیزھ پایین آمد ..
چوب پایین آمد ..
یک تسبیح دیگر از آل الله ، دانه دانه شد !
آری ؛
غربت و تنهایے ، از پیامبرمان شروع شد !💔
ـــــ
🏴 ؛
#شهادت_پیامبر_اکرم (ص)
#شهادت_امام_حسن_مجتبی (؏)
پناھحــرم_۲۰۲۲_۰۹_۲۵_۱۴_۴۹_۳۶_۲۲۶.mp3
4.61M
رسیدم به شب هایِ تو ..
سـرِ مـن کفِ پـای تو !✨
رسول خدایے ؛ تو بابایِ مایے !❤️(:
ــــــــــ
#شهادت_رسول_اکرم (ص) !🏴
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
رسیدم به شب هایِ تو .. سـرِ مـن کفِ پـای تو !✨ رسول خدایے ؛ تو بابایِ مایے !❤️(: ــــــــــ #شهادت_
فاطمه (س) شد زار و حزین ؛💔
یا رحمـة للعالمیـن ..!✨
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
رسیدم به شب هایِ تو .. سـرِ مـن کفِ پـای تو !✨ رسول خدایے ؛ تو بابایِ مایے !❤️(: ــــــــــ #شهادت_
به اشک دو چشم ترش ..
بـه خاکستـر بـر سـرش ..
شد آماج غربت ، برای هدایت !💔
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
رسیدم به شب هایِ تو .. سـرِ مـن کفِ پـای تو !✨ رسول خدایے ؛ تو بابایِ مایے !❤️(: ــــــــــ #شهادت_
مولا زار و گریان ..💔
زهرا (س) پایِ بستر ..
آغوش شریفش ، جایِ سبط اکبر !✨
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
مولا زار و گریان ..💔 زهرا (س) پایِ بستر .. آغوش شریفش ، جایِ سبط اکبر !✨
برایِ شیعه ، روضهیتان سنگین است یارسول الله !
برایِ مردنِ شیعه ، همین که بگویند : مولایت مےگریست ؛ کافےست !💔
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
برایِ شیعه ، روضهیتان سنگین است یارسول الله ! برایِ مردنِ شیعه ، همین که بگویند : مولایت مےگریست
یا رسول الله ؛
بینِ خودمان بماند ولے ..
بعدِ شما ، مولایِ ما خیلے تنها شدن !💔
بینِ خودمان بماند ولے ..
بعدِ شما به فاطمهیتان بےاحترامے شد !💔
بگذارید روضه را باز نکنم ..
برای یک پدر روضهی دختر خیلے سنگین است !
همینقدر بگویم یا رسول الله :
بعدِ شما مولایمان گریست !
اما بعدِ حضرت زهرا (س) ، موقع غسل دادن که رسید ، قلب مولایمان شکست ! دیگر کار از گریه گذشته بود ..!💔
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
رسیدم به شب هایِ تو .. سـرِ مـن کفِ پـای تو !✨ رسول خدایے ؛ تو بابایِ مایے !❤️(: ــــــــــ #شهادت_
شدھ سبط اکبر فدا
مدینه شدھ کربلا
دلم پر شرر شد
حسن (؏) خون جگر شد !💔
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
شدھ سبط اکبر فدا مدینه شدھ کربلا دلم پر شرر شد حسن (؏) خون جگر شد !💔
یا رسول الله ؛
نبودید ببینید نوھ تان در کودکے پیر شد !
موهایِ حسنتان یک شبه سفید شد ..
نبودید راھ دخترتان را در کوچه بستند !
حسنتان بود ..
جلوی مادر هم ایستادند ولے ..
قدشان نرسید ! دست عدو از بالای سرشان رد شد ..!💔
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
شدھ سبط اکبر فدا مدینه شدھ کربلا دلم پر شرر شد حسن (؏) خون جگر شد !💔
غم از سینهی تو ..
آمد تا دهانت ..
خون شد حرفت آخر ،
راحت گشته جانت !💔
حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
گریهی بےصدا ؛ حسن (؏) !💔 کشتهی کوچهها حسن (؏) !💔
🏴 ؛
خبرِ تکههای جگر و آن طشت پخش شدھ بود .
از کوچه ، صدای خندھ مےآمد : کار حسنِ مجتبے تمومه !
ناگهان بغض در و دیوار شکست : کارِ مولایم را همینجا تمام کردید ؛ همینجا در کوچه ! این خونِ جگر از زهر نیست ، از آثارِ آن روز است !💔
ــــــــــ
#شهادت_امام_حسن_مجتبی !🕊
🏴 ؛
هر چقدر دلت برای روضهی پیامبر (ص) و امام حسن (؏) سوخت ؛
بیشتر برای دلِ مولات صلوات بفرست !✨
مایے که دلامون رو غبار گناھ گرفته ، پای این روضه ها مےخوایم جون بدیم ؛
بمیرم برای آقایِ غریبم که خط به خط روضه ها رو مےبینن !
روضه هایے که در مورد عموشونه ! در مورد جدشونه ! در مورد .. مادرشونه !💔
کنار ِ هر بند روضهی غربت امام حسن (؏) باید قدر صد بند برای غربت #امام_زمان (عج) گریه کرد ! اینقدر آقای ما مظلومن ..
شما رو به خدا ؛ آقا امام زمان (عج) رو فراموش نکنین !✋🏻
برای سلامتےشون ، برای آرامش قلبِ شکستهشون ، هر کاری که مےتونید بکنید ..
آخه مولایِ ما ان ! امامِ ما ان ! بابایِ ما ان!💚(:
صدقه ، صلوات ، آیه الکرسے ، سورھ حمد ، نماز .. هر کاری ! دریغ نکنید ..📿
ــــــــــ
#شهادت_پیامبر_اکرم (ص)
#شهادت_امام_حسن_مجتبی (؏)
آقایِ من ، یا #امام_زمان (عج) !
شهادت عموتون رو تسلیت مےگیم ؛ به فدایِ قلب پر دردتون ..!💔
ــــــــــ
🏴 #آجرکاللهیاصاحبالزمان (عج)