حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
هـُوَ رَسـول الله !✨ ــ و ایشان پیامبرِ امتے بودند که از هیچ آزاری بر رسولشان ، دریغ نکردند ..!💔
غربت و تنهایے از پیامبرمان شروع شد !
همان موقع که بین امتشان مےرفتند تا بدون هیچ چشم داشتے ، خوشبختے را باران کنند و بر سرشان ببارند .
مےخواستند خدا را ، آخرت را ، بهشت را ، نعمت را ، رحمت را ، مےخواستند عشق را نشانشان دهند .
اما آنها چشم و گوش بستند و .. پیامبرشان را رد کردند !
چه کسے باورش مےشود ..؟
که بر سر پیامبرِ خدا ، بر فرستادھ ی خدا ، سنگ بزنند و خاک بریزند ..؟
چه کسے باورش مےشود کوچه باز کنند ..
راستے مےدانستید برای پیامبرمان هم کوچه باز کردند و میانِ آن ، با هرچه داشتند رسولمان را ..!
انگار هنوز از آزار دادن پیامبرمان سیر نشدھ بودند که رسولمان شهید شدند !
همین هم شد که سراغِ تک دخترِ پیامبرمان رفتند !
آنجا هم کوچه باز کردند .. در کوچه دستے بلند شد .. در کوچه ، گیسویِ مولایمان امام حسن (؏) سپید شد !
اما مادرمان زود شهید شد ..!
در حالے که دشمن هنوز کینه داشت . آنها هنوز نفرت داشتند ! هنوز جانشین پیامبر (ص) زندھ بودند ! گرچه که آنها نمےدانستند مولایمان ، موقع غسل دادنِ یاسشان شهید شدند ..!
علے بن ابےطالب را کشتند ..
حسن بن علے را کشتند ..
حسین بن علے را ..
روزِ عاشورا بود ؛ اصحاب ، یک به یک لالهی پرپر شدند . نوبت به بنےهاشم رسیدھ بود که پا به میدان بگذارند .
پسر ارشدِ ارباب ، ایشان که شمشیر زنے را از دو عمویشان آموخته بودند ؛ جامهی نبرد پوشیدند و .. رفتند !
از دور سواری مےآمد . نزدیک لشکر که شد ، سربازان ترسیدھ ، عقب کشیدند . همهمه در لشکر شکل فریاد شدھ بود : پیامبر ..! پیامبر است ! پیامبر به میدان آمدھ !
دست و پایشان مےلرزید . هنوز خاطرات جنگ بدر ، لرزھ به اندامشان مےانداخت .
ناگهان صدایے طنین انداز شد . فریادی حیدری که پای هر سربازی را به فرار مےکشاند : من ؛ علی ، پسر حسین ، پسر علی هستم !
زمزمه ها ، جریان دیگری گرفت : پسر پیامبر است ! چقدر شبیه رسول الله است !
فرماندهان تیز شدند . کینه و نفرت قدیمے ، در وجودشان تازھ شد .
جنگ شدت گرفته بود . ناگهان شمشیر بالا رفت . فرق حضرت علےاکبر (؏) شکافته شد . خندھ ی دشمنان مولا علے (؏) بلند شد ! نوهی پیامبر (ص) بر اسب افتاد . خون جلویِ چشمان اسب را گرفت . اسب .. اسب میان دشمن رفت !
مزهی خاطرهی آن کوچهای که برای رسول الله باز کردھ بودند ، زیر زبانشان آمد . شبیه ترینِ پیامبر (ص) را که میان خودشان ، تنها دیدند ، تاریخ را تکرار کردند !
کوچه باز شد ..
شمشیر بالا رفت ..
نیزھ بالا رفت ..
چوب بالا رفت ..
و ناگهان ، پیش چشم ارباب ؛
شمشیر پایین آمد ..
نیزھ پایین آمد ..
چوب پایین آمد ..
یک تسبیح دیگر از آل الله ، دانه دانه شد !
آری ؛
غربت و تنهایے ، از پیامبرمان شروع شد !💔
ـــــ
🏴 ؛
#شهادت_پیامبر_اکرم (ص)
#شهادت_امام_حسن_مجتبی (؏)
🏴 ؛
هر چقدر دلت برای روضهی پیامبر (ص) و امام حسن (؏) سوخت ؛
بیشتر برای دلِ مولات صلوات بفرست !✨
مایے که دلامون رو غبار گناھ گرفته ، پای این روضه ها مےخوایم جون بدیم ؛
بمیرم برای آقایِ غریبم که خط به خط روضه ها رو مےبینن !
روضه هایے که در مورد عموشونه ! در مورد جدشونه ! در مورد .. مادرشونه !💔
کنار ِ هر بند روضهی غربت امام حسن (؏) باید قدر صد بند برای غربت #امام_زمان (عج) گریه کرد ! اینقدر آقای ما مظلومن ..
شما رو به خدا ؛ آقا امام زمان (عج) رو فراموش نکنین !✋🏻
برای سلامتےشون ، برای آرامش قلبِ شکستهشون ، هر کاری که مےتونید بکنید ..
آخه مولایِ ما ان ! امامِ ما ان ! بابایِ ما ان!💚(:
صدقه ، صلوات ، آیه الکرسے ، سورھ حمد ، نماز .. هر کاری ! دریغ نکنید ..📿
ــــــــــ
#شهادت_پیامبر_اکرم (ص)
#شهادت_امام_حسن_مجتبی (؏)
هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
غربت و تنهایے از پیامبرمان شروع شد !
همان موقع که بین امتشان مےرفتند تا بدون هیچ چشم داشتے ، خوشبختے را باران کنند و بر سرشان ببارند .
مےخواستند خدا را ، آخرت را ، بهشت را ، نعمت را ، رحمت را ، مےخواستند عشق را نشانشان دهند .
اما آنها چشم و گوش بستند و .. پیامبرشان را رد کردند !
چه کسے باورش مےشود ..؟
که بر سر پیامبرِ خدا ، بر فرستادھ ی خدا ، سنگ بزنند و خاک بریزند ..؟
چه کسے باورش مےشود کوچه باز کنند ..
راستے مےدانستید برای پیامبرمان هم کوچه باز کردند و میانِ آن ، با هرچه داشتند رسولمان را ..!
انگار هنوز از آزار دادن پیامبرمان سیر نشدھ بودند که رسولمان شهید شدند !
همین هم شد که سراغِ تک دخترِ پیامبرمان رفتند !
آنجا هم کوچه باز کردند .. در کوچه دستے بلند شد .. در کوچه ، گیسویِ مولایمان امام حسن (؏) سپید شد !
اما مادرمان زود شهید شد ..!
در حالے که دشمن هنوز کینه داشت . آنها هنوز نفرت داشتند ! هنوز جانشین پیامبر (ص) زندھ بودند ! گرچه که آنها نمےدانستند مولایمان ، موقع غسل دادنِ یاسشان شهید شدند ..!
علے بن ابےطالب را کشتند ..
حسن بن علے را کشتند ..
حسین بن علے را ..
روزِ عاشورا بود ؛ اصحاب ، یک به یک لالهی پرپر شدند . نوبت به بنےهاشم رسیدھ بود که پا به میدان بگذارند .
پسر ارشدِ ارباب ، ایشان که شمشیر زنے را از دو عمویشان آموخته بودند ؛ جامهی نبرد پوشیدند و .. رفتند !
از دور سواری مےآمد . نزدیک لشکر که شد ، سربازان ترسیدھ ، عقب کشیدند . همهمه در لشکر شکل فریاد شدھ بود : پیامبر ..! پیامبر است ! پیامبر به میدان آمدھ !
دست و پایشان مےلرزید . هنوز خاطرات جنگ بدر ، لرزھ به اندامشان مےانداخت .
ناگهان صدایے طنین انداز شد . فریادی حیدری که پای هر سربازی را به فرار مےکشاند : من ؛ علی ، پسر حسین ، پسر علی هستم !
زمزمه ها ، جریان دیگری گرفت : پسر پیامبر است ! چقدر شبیه رسول الله است !
فرماندهان تیز شدند . کینه و نفرت قدیمے ، در وجودشان تازھ شد .
جنگ شدت گرفته بود . ناگهان شمشیر بالا رفت . فرق حضرت علےاکبر (؏) شکافته شد . خندھ ی دشمنان مولا علے (؏) بلند شد ! نوهی پیامبر (ص) بر اسب افتاد . خون جلویِ چشمان اسب را گرفت . اسب .. اسب میان دشمن رفت !
مزهی خاطرهی آن کوچهای که برای رسول الله باز کردھ بودند ، زیر زبانشان آمد . شبیه ترینِ پیامبر (ص) را که میان خودشان ، تنها دیدند ، تاریخ را تکرار کردند !
کوچه باز شد ..
شمشیر بالا رفت ..
نیزھ بالا رفت ..
چوب بالا رفت ..
و ناگهان ، پیش چشم ارباب ؛
شمشیر پایین آمد ..
نیزھ پایین آمد ..
چوب پایین آمد ..
یک تسبیح دیگر از آل الله ، دانه دانه شد !
آری ؛
غربت و تنهایے ، از پیامبرمان شروع شد !💔
ـــــ
🏴 ؛
#شهادت_پیامبر_اکرم (ص)
#شهادت_امام_حسن_مجتبی (؏)
هدایت شده از روضه آنلاین
990704rasoli-roze.mp3
22.73M
🌿🥀°•
بارفتنٺ مصیبٺ زهرا شروع شد
🕊داغ پسر بہ سینہےمادر گذاشتند
🎙با نوای: حاج مهدی رسولی
#شهادت_امام_حسن
#شهادت_پیامبر_اکرم
۰[ @MAHDIRASEULI_IR ]۰