109962089(1).mp3
3.75M
#مداحی
میخونه خواهرت، نشناختمت...
#محمد_حسین_پویانفر
سلام علیکم
ان شاءالله از فردا رمان در کانال قرار داده میشه
التماس دعا...
یا حق
✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚
«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ
وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً
وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً
وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
『اللّٰھُمَ؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَالفࢪَج...』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یعنی به تو رسیدن💔
🔮 مجموعه پیامهای مکتب عاشورا
♨️ پیام سی و هفتم: مناعت طبع، شرط عزّتمندی‼️
✅ «مناعتِ طبع» یعنی شخصیّت انسان به گونهای باشد که برای ناداشتههای مادّی، احساس نیاز نکند و به خاطر آن، خود را در نظر دیگران، حقیر و ذلیل نکند...
#شعور_عاشورایی
#نشر_حداکثری
حسین جان✨
لب باز میکنم،
سخنم گریه می کند
با ما چه کرده دوریات
ای بهتر ازبهشت!
#اللهم_ارزقنا_حرم
#پارت1
#رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
نویسنده:سیدمهدی بنی هاشمی
زیاد فڪر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو ڪتاب و درس بود
.
اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام رضا رو دیدہ بودم و ڪنجڪاو بودم یہ بار از نزدیڪ ببینمش.
.
داشتم پلہ هاے دانشگاہ رو بالا میرفتم ڪہ یہ آگهے دیدم با عڪس گنبد ڪہ روش زدہ بود:
.
اردوے زیارتے مشهد مقدس?
.
چشم چهارتا شد?
.
یڪم جلوتر ڪہ رفتم دیدم زدہ
.
از طرف بسیج دانشجویی??
.
اولش خوشحال شدم ولے تا خوندم از طرف بسیج یہ جورے شدم?
.
گفتم ولش ڪن بابا ڪے حال دارہ با اینا برہ مشهد.?
.
خودم بعدا میرم
.
معلوم نیست ڪجا میخوان ببرن و غذا چے بدن.?
.
ولے تا غروب یہ چیزے تو دلم تاپ تاپ میڪرد.?
.
ریحانہ خانم برو شاید دیگہ فرصت پیش نیاد.
.
بالاخرہ با هر زورے شدہ رفتم جلو در دفتر بسیج.
.
یہ پسر ریشو تو اطاق بود و یہ جعبہ تو دستش
.
-سلام اقا..
.
-سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا بہ جایے جعبہ ها شد..?
.
-ببخشید میخواستم براے مشهد ثبت نام ڪنم.
.
-باید برید پایگاہ خواهران ولے چون الان بستہ هست اسمتون رو توے دفتر روے میز بنویسید بہ همراہ ڪد دانشجوییتون بندہ انتقال میدم..
.
-خوب نہ!…میخواستم اول ببینم هزینش چجوریہ…ڪے میبرین؟! چے بیارم با خودم؟!? .
-خواهرم اول باید قرعہ ڪشے بشہ اگہ اسمتون در اومد بهتون میگیم..
.
-قرعہ ڪشے دیگہ چہ مسخرہ بازیہ…من حاضرم دو برابر بقیہ پول بدم ولے همراتون بیام حتما.?
.
-خواهرم نمیشہ… در ضمن هزینہ سفرم مجانیہ.
.
-شما مثل اینڪہ اصلا براتون مهم نیست یہ خانم دارہ باهاتون حرف میزنہ…چرا در و دیوارو نگاہ میڪنید…اصلا یہ دیقہ واینمیستید ادم حرفشو بزنہ..??
.
-بفرمایید بندہ گوش میدم.
.
-نہ اصلا با شما حرفے ندارم…بگید رییستون بیاد..?
.
-با اجازتون من فرماندہ این پایگاہ هستم…ڪارے بود در خدمتم..?
.
-بیچارہ پایگاهے ڪہ شما فرماندشین???
#پارت2
#رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
نویسنده:سیدمهدی بنی هاشمی
لا الہ الا الله?
یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسہ ڪتابها مشغول شد..
رومو سمتش ڪردم و با یہ پوزخندے گفتم:
-خلاصہ آقاے فرماندہ من شمارمو نوشتم و گذاشتم روے میز هر وقت قرعہ ڪشیتونو ڪردید خبرم ڪنید.?
-چشم خواهرم…ان شا اللہ اقا شمارو بطلبہ
-خوبہ بهانہ اے براے ڪاراتون دارین…رفیق رفقاے خودتونو قبول میڪنین و بہ ما میگین نطلبید…باشہ…ما منتظریم??
-خواهرم بہ خدا اینجور نیست ڪہ شما میگید…
.
.
یڪ هفتہ بعد ڪہ اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفتہ بود دیدم گوشیم زنگ میخورہ و شمارہ نا آشناست..
-الو…بفرمایین?
دیدم یہ دختر جوان با لحن شمردہ شمردہ پشت خطه:
سلام خانم تهرانے شما هستین ؟!
بلہ خودم هستم.
میخواستم بهتون خبر بدم اقا شما رو طلبیدہ و اسمتون تو قرعہ ڪشے مشهد در اومدہ..
فردا جلسہ هست اگہ میشہ تشریف بیارین..
ساعت و محل جلسہ رو گفت و قطع ڪرد…
اصلا باورم نمیشد…هیچ ذوقے و حسے نسبت بہ طلبیدن نداشتم ولے از بچگے دوست داشتم تو همہ ے مسابقات برندہ بشم و الانم حس یہ برندہ رو داشتم…
.
تا فردا دل تو دلم نبود…?
.
.
فردا شد و رفتم سمت محل جلسہ و دیدم دخترا همہ چادرے و نشستن یہ سمت و پسرا هم یہ سمت و دارن ڪلیپے از مشهد پخش میڪنن..
مجرے برنامہ رفت بالا و یڪم صحبت ڪرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین…
دیدم همون پسر ریشوے اونروزے با قد متوسط رفت پشت میڪروفون
اینجا فهمیدم ڪہ جناب فرماندہ #سید هم هستند.?
.
خلاصہ روز اعزام شد…
بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم ڪہ دیدم
عهههہ…یہ عدہ ریشو توے ماشین نشستن ??
تازہ فهمیدم اشتباهے اومدم…
داشتم پایین میرفتم ڪہ دیدم آقا سید دارہ لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنہ و یهو منو دید…و اومد جلو:
-لا الہ الا اللہ…
-خواهر شما اینجا چے میڪنید؟؟ .
-هیچے اشتباهے اومدم…?
-اخہ بنر بہ اون بزرگے زدیم جلوے اتوبوس…?
-خیلے خوب… حالا چیزے نشدہ ڪہ…?
-بفرمایین…بفرمایین تا دیر نشدہ…?
ساڪم رو گذاشتم رو صندلیم ڪہ گوشیم زنگ خورد:
دوستم مینا بود میگفت بیا آخرہ ڪلاسہ و استاد لج ڪردہ و میخواد غائبا رو حذف ڪنه?
اخہ من تو اتوبوسم مینا??
بدو بیا ریحانہ…حذف شدے با خودتہ ها…از ما گفتن?
الان میام الان میام..?
.سریع رفتم و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود…