eitaa logo
عفاف وحجاب
474 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2هزار ویدیو
195 فایل
ارایه مطالب ناب در زمینه عفاف و حجاب و قران ادرس سایت : http://zahraiyan.ir/ ویدیو های جذاب را در کانال ما در اپارات دنبال کنید https://www.aparat.com/zahraiyan لینک کانال دوم : @kanonemahdavi ارتباط ادمین ها: تبلیغات و تبادل: @zahrayan313 @YaZahra14213
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سلمان ری
۱۴ راهکار عملی برای آموزش حجاب به کودکان-(۲) @salmanerey🇮🇷 ✳️ درخصوص حجاب و پوشش لازم است دختران از سنین با مقوله حیا و پوشش آشنا شوند. چرا که اگر دخترتان👇 🔺 به پوشیدن لباس های و 🔺نشان دادن خود به دیگران عادت کرده باشد! بعد از رسیدن به «سن تکلیف» نیز به حجاب رغبت نشان نمیدهد. بنابراین لازم است با مقدمه چینی او را به حجاب بدهید. ✳️ برخی معتقدند باید فرزندان را در نوع پوشش و سبک زندگی آزاد گذاشت تا خودش با و اراده حجاب و دین را انتخاب کند. اما در شرایطی که عده ای با ابزارهای تبلیغاتی و رسانه ای دائما درحال تبلیغات منفی علیه دین و خصوصا هستند، چطور میتوانیم فرزندانمان را در دریایی از و تبلیغات رهاکنیم؟ ✳️ در فرمایشات امام صادق(ع)به این موضوع تاکید شده که تاقبل ازاینکه«گروه های منحرف»اعتقادی به فرزندانتان تعلیم دهند، آنان را باموضوعات آشناکنید. «در یاددادن حدیث به فرزندان خودشتاب ورزید، پیش از آن که _از گروه های منحرف اعتقادی_ در تعلیم آنان بر شما گیرند؛ (ودل‌های کودکان شما را باسخنان نادرست خویش مشغول نمایند.)» 📚امالی-شیخ صدوق
هدایت شده از سلمان ری
🔴تو برای خدا باش خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود! 🤲 محرم_و_نامحرم @salmanerey🇮🇷 ✍آیت الله شیخ محمدتقی بهلول می فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم.وقت نماز شد. 🌹مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگه‌دار می‌خواهم «اول وقت» نماز بخوانم. 🧙کاروان دار گفت: بی‌بی! دوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا بخوانیم. 🌹مادرم گفت:نه! می‌خواهم «اول وقت» نماز بخوانم. 🧙کاروان‌دار گفت:«نه مادر.الان نگه نمی‌دارم.» 🌹مادرم گفت: «نگه‌دار.» 🧙کاروان دار گفت: «اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم.» 🌹مادرم گفت: «بگذار و برو.» 👤من و مادرم پیاده شدیم.کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد به دل من نشست که چه خواهد شد؟ 👤من هستم ومادرم. دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند. 🌹ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت، گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و را خواند. 😱لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. 🎠دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: «بی‌بی! کجا می‌روی؟» 🌹مادرم گفت:«گناباد.» او گفت: «ما هم به گناباد می‌رویم.بیا سوار شو.» یک نفس راحتی کشیدم وگفتم: خدایا! شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. 🎠به سورچی گفت: «من پهلوی مرد ❌ نمی نشینم.» 🎠 سورچی گفت:«خانم! فرماندار گناباد است.» ⚠️ بیا بالا. ماندن شما اینجا دارد. کسی نیست شما را ببرد. 🌹 مادرم گفت: «من پهلوی مرد ❌ نمی‌نشینم!» 💚در دلم می‌گفتم: مادر! بلند شو برویم. برایمان درشکه فرستاده است... 🌹 ولی مادرم راحت رو به نشسته بود و تسبیح می‌گفت! 🎩آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت: مادر! بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. دربین راه از کاروان گرفتیم و به گناباد رسیدیم... 🕋 اگر انسان «بنده‌ٔخدا» شد؛ و در همه حال خدا را در نظر گرفت، ☂ مى‌شود! و خداوند تمام امور اورا و مى‌كند. 🌼«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶ «آیا خداوند برای بنده اش نیست؟» whatsapp.com/KvAm4RnDDRgFsAbSLIkHgw