هدایت شده از سلمان ری
۱۴ راهکار عملی برای آموزش حجاب به کودکان-(۲)
@salmanerey🇮🇷
✳️ درخصوص حجاب و پوشش
لازم است دختران از سنین #خردسانی با مقوله حیا و پوشش آشنا شوند.
چرا که اگر دخترتان👇
🔺 به پوشیدن لباس های #باز و
🔺نشان دادن #بدن خود به دیگران عادت کرده باشد!
بعد از رسیدن به «سن تکلیف» نیز به حجاب رغبت نشان نمیدهد.
بنابراین لازم است با مقدمه چینی او را به حجاب #عادت بدهید.
✳️ برخی معتقدند باید فرزندان را در #انتخاب نوع پوشش و سبک زندگی آزاد گذاشت تا خودش با #میل و اراده حجاب و دین را انتخاب کند.
اما در شرایطی که عده ای با ابزارهای تبلیغاتی و رسانه ای دائما درحال تبلیغات منفی علیه دین و خصوصا #حجاب هستند،
چطور میتوانیم فرزندانمان را در دریایی از #شبهات و تبلیغات رهاکنیم؟
✳️ در فرمایشات امام صادق(ع)به این موضوع تاکید شده
که تاقبل ازاینکه«گروه های منحرف»اعتقادی به فرزندانتان تعلیم دهند،
آنان را باموضوعات #عقیدتی آشناکنید.
«در یاددادن حدیث به فرزندان خودشتاب ورزید،
پیش از آن که #مرجئه _از گروه های منحرف اعتقادی_ در تعلیم آنان بر شما #سبقت گیرند؛
(ودلهای کودکان شما را باسخنان نادرست خویش مشغول نمایند.)»
📚امالی-شیخ صدوق
هدایت شده از سلمان ری
🔴تو برای خدا باش خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود!
🤲 #نماز_اول_وقت_و_رعایت_ محرم_و_نامحرم
@salmanerey🇮🇷
✍آیت الله شیخ محمدتقی بهلول می فرمودند:
ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» میرفتیم.وقت نماز شد.
🌹مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت:
کاروان را نگهدار میخواهم «اول وقت» نماز بخوانم.
🧙کاروان دار گفت:
بیبی! دوساعت دیگر به فلان روستا میرسیم.
آنجا نگه میدارم تا #نماز بخوانیم.
🌹مادرم گفت:نه! میخواهم «اول وقت» نماز بخوانم.
🧙کارواندار گفت:«نه مادر.الان نگه نمیدارم.»
🌹مادرم گفت: «نگهدار.»
🧙کاروان دار گفت:
«اگر پیاده شوید، شما را میگذارم و میروم.»
🌹مادرم گفت: «بگذار و برو.»
👤من و مادرم پیاده شدیم.کاروان حرکت کرد.
وقتی کاروان دور شد #وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟
👤من هستم ومادرم.
دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا میرسد وممکن است حیوانات حمله کنند.
🌹ولی مادرم با خیال راحت با کوزهی آبی که داشت،
#وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد،
رو به قبله ایستاد و #نمازش را خواند.
😱لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد.
در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.
🎠دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان میآید.
کنار جاده ایستاد و گفت: «بیبی! کجا میروی؟»
🌹مادرم گفت:«گناباد.»
او گفت: «ما هم به گناباد میرویم.بیا سوار شو.»
یک نفس راحتی کشیدم وگفتم: خدایا! شکر.
مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.
🎠به سورچی گفت: «من پهلوی مرد #نامحرم❌ نمی نشینم.»
🎠 سورچی گفت:«خانم! فرماندار گناباد است.»
⚠️ بیا بالا. ماندن شما اینجا #خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.
🌹 مادرم گفت: «من پهلوی مرد #نامحرم❌ نمینشینم!»
💚در دلم میگفتم: مادر! بلند شو برویم.
#خدا برایمان درشکه فرستاده است...
🌹 ولی مادرم راحت رو به #قبله نشسته بود و تسبیح میگفت!
🎩آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست.
گفت: مادر! بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است.
مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم.
دربین راه از کاروان #سبقت گرفتیم و #زودتر به گناباد رسیدیم...
🕋 اگر انسان «بندهٔخدا» شد؛
و در همه حال #خشنودی خدا را در نظر گرفت،
☂#بيمه مىشود!
و خداوند تمام امور اورا #كفايت و #كفالت مىكند.
🌼«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶
«آیا خداوند برای بنده اش #کافی نیست؟»
whatsapp.com/KvAm4RnDDRgFsAbSLIkHgw