Part21_جان شیعه اهل سنت.mp3
4.4M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(21)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#حاضر_جواب
🔰 سؤال و جوابهایی که تو تذکرهای لسانی بدردتون میخوره👌☺️
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
❌من آزادم هر کاری بخوام بکنم
✅ اگر هر کس آزاد باشه که هرررر کاری خواست بکنه ، سنگ روی سنگ بند نمیشه...
❌به شما مربوط نیست
✅به خدا که مربوطه من دستور خدا رو بیان کردم .
❌شما چه کاره هستید ؟
✅دوست شما☺️ ، مأمور خدا
❌مزاحم نشو
✅توصیه به نیکی مزاحمته؟خیر خواهی مزاحمته؟
❌برو به کار خود برس!
✅در حال حاضر مهمترین کارمن همینه☺️ چون خداوند منو به اون امر کرده
❌به خودم مربوط می شود!
✅به خدا مربوط نمیشه ؟
✅نفرماییدعزیزجان، اینجا محیط عمومیه و به همه مردم جامعه ربط پیدا میکنه.
❌لازم نیست شما ، ما را امر به معروف کنید
✅ولی خداوند لازم می دانه. تو چند جای قرآن هم به صراحت اومده.
❌مملکت صاحب دارد
✅ اتفاقاً صاحب مملکت امر به معروف رو واجب کرده
✅بله چون حساب و کتابی هست منهم به شما یادآوری کردم.
❌گناه من یک مسئله شخصی است
✅ اولاً گناهِ شخصی هم مخالفت با خداست و باید ترک بشه البته گناهی که در منظر عموم انجام بشه دیگه شخصی نیست!
❌ دوست دارم این کار و انجام بدم
✅اما خدا دوست نداره شما چنین کاری بکنید.
❌قلبت پاک باشد
✅بله قلب آدم مهم است ولی گناه کمکم قلب انسان رو هم آلوده و ناپاک میکنه.
❌نیازی به نصیحت ندارم
✅کسی که خطا می کنه نیازمند نصیحته... منم اگر اشتباهی کردم دیگران باید بهم تذکر بدن
❌دیگران بدتر از ما هستند.
✅بدتربودن دیگران مجوز گناه شما نیست... ✅اونها باید جوابگوی اعمال خودشون باشند و ما جوابگوی اعمال خودمان
❌تعصب نداشته باش
✅چرا به فرامین پروردگارم تعصب نداشته باشم؟
❌ما گرفتار شده ایم،کار از کار گذشته...
✅ولی همیشه امکان بازگشت وجود داره و مهم اینست که هنوز زنده ای و فرصت انتخاب درست رو داری 💚خدا منتظر و مشتاق برگشتن ماست
#کاربردی #بازنویسی
#امربهمعروفونهیازمنکر
#واجب_فراموش_شده
#تذکرلسانی
🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسجد متعلق به همه است ....
امر به معروف یعنی ،
آن کس که دعوت را اجابت نمیکند، امر کنیم...
❌ نشرحداکثری
#علی_تقوی_یگانه #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حاضر_جواب 🔰 سؤال و جوابهایی که تو تذکرهای لسانی بدردتون میخوره👌☺️ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
سلام سلاااااااام
به همه حاضر جوابااااا 😍👋
به حکم آفرینش، بین ما بانوان گرامی 😌 حاضرجواب کم نیست! 😎✌️
پس اگه شما هم جواب خوبی برای هرکدوم از حرفای بالا دارید به بقیه هم یاد بدید 😉
💢 هر کدوم از حرفهای اونها رو خواستید، بنویسید و جوابشو که باید فقط در حد #یک_جمله باشه برام بفرستید.
دقت کنید: فقط در حد #یک_جمله ☝️
👉 @Panahande
🔰 #بخوانید | هدیه از جیب مردم!
🔷 وزیر دربار و نزدیکترین فرد به #شاه روایت میکند...👇
❌ سرکار فریدهخانم هدیهای برای ندیمه خودشان، خانم سپهبد هاشمینژاد، خریده و پول آن را که مبلغ قابل توجهی بود، به دربار حواله دادهاند...
____
🔶 مجموعه لوح "خاطرات اسدالله خان" برشی از کتاب #جعبه_سیاه اثر #حجت_الاسلام_راجی
🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره مکالمه عربی
⬅️شروع ثبت نام جدید
✅دارای تعیین سطح
✅تدریس توسط استادی مجرب
✅برگزاری کلاس ها به صورت آفلاین
✅زیرنظر کانال معتبر دانشگاه حجاب
📌با شرکت در این دوره ، با کمترین هزینه عربی را به راحتی بیاموزید.
🍃eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
📣 ثبت نام ترم جدید 📣
🔻 اطلاعات بیشتر در کانال مکالمه عربی👇
💻 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔆 همه چیز درباره دیدار پوتین با رئیس جمهور آرژانتین / شکارچیان حقارت مشغول کارند! 1️
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴به روز باشیم
آیا انقلاب ایران توسط آمریکا انجام شد؟
🔆استاد رحیمپور از دانشجویی که از بختیار دفاع میکنه: شما کتاب نمیخونی چه کارت باید کرد؟ شما که کتاب نمیخونی باید محکومت کنن به کتابخونه و ۲۳ تا کتاب بخونی و نمره بالای ۱۵ بگیری، زیر ۱۵ قبول نیست تا دیگه درباره بختیار این طوری صحبت نکنی.
استاد ازغدی: میپرسند انقلاب ایران پروژه آمریکا بوده؟ خیلی سوال پیچیدهایه؟ غربیها چهار بار قصد ترور امام خمینی(ره) رو داشتن...
#دهه_فجر_مبارک
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_سی_و_دوم به روایت امیرحسین الان دقیقا یک ساعته که خیره شدم به س
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_سوم
به روایت حانیه
این خود درگیریه آخرش هم کار دستم میده. هوووووف. مامان دیشب گفت فردا میخواد بره خونه خاله مرضیه اینا و منم گفتم که میام . الان موندم که چرا گفتم میرم ؟ واقعا به خاطر یه تعارف فاطمه ؛ برم بگم بعد از 7.8 سال سلام. اونم چی با این تیپی که اصلا خانواده اونا قبول نداشتن. البته الان اوضاع یکم بهتر شده بود ولی بازم بلاخره حجابم کامل کامل که نبود. در یک تصمیم آنی دوباره تصمیم گرفتم که نرم.
_ ماااامااان. مااامااان. من نمیام.
مامان: دیگه چی؟ مگه من مسخره توام؟ به فاطمه گفتم که تو هم میای بچه کلی ذوق کرد. اجباری در کار نبود ولی وقتی بهشون گفتم که میای، باید بیای.
_ولی...
مامان: ولی نداره. میدونی بدم میاد حرفمو عوض کنم. .
.
.
همون مانتویی و روسری که گرفته بودم بایه شلوار پاکتی مشکی و البته برعکس همیشه فقط و فقط یه رژ کمرنگ تیپم رو تکمیل کرد.
یک ساعت بعد ماشین جلوی در کرم رنگ خونه فاطمه اینا ایستاد. خاطره های بچگیم اگرچه محو و گمرنگ ولی برام زنده شد ، هئیت های محرم ، دسته های سینه زنی که ماهم پدرامون رو همراهی میکردیم، مولودی ها ؛ همه و همه تو این کوچه و تو این خیابون بودن ، خاطره هایی که ناباورانه دلم براشون تنگ شده بود.
به خودم که اومدم، تو حیاط بودم و بغل پر مهر فاطمه. آروم خودم رو کنار کشیدم و به یه لبخند اکتفا کردم و بعد هم خیره شدم به خاله مرضیه تو چهارچوب در شیشه ای بالای پله ها وایساده بود و با همون لبخندی که صمیمیت و مهر توش موج میزد به ما نگاه میکرد؛ الان من باید ذوق کنم و سریع برم بغلش کنم ، ولی نمیدونم انگار که اعضای بدنم تحت فرمان خودم نبود و به جای اینکه به سمت خاله مرضیه برن کشیده شدن به سمت چپ حیاط یعنی در حسینیه.
تقریبا 7.8 سالم بود که پارکینگ این آپارتمان 3 طبقه که خیلی هم بزرگ بود به حسینیه تبدیل شد و از اون سال هرسال دهه اول محرم اینجا مراسم بود.
یه در کرکره ای ساده بود که بسته بود و توش معلوم نبود. رو به فاطمه گفتم :اینجا هنوز حسینیهاس ؟
فاطمه هم متعجب از اینکه به جای سلام و علیک با مامانش اول رفتم سراغ حسینیه و دارم سراغش رو میگیرم آروم جواب داد _ آ....ره
به محض ورود فاطمه دستم رو کشید و به سمت اتاقش برد و منم فقط فرصت کردم خیلی سریع و گذرا نگاهی به پذیرایی بندازم. چیزی از مدل قدیمی خونشون به خاطر نداشتم و فقط میدونستم که نوسازی کردن. اتاق فاطمه اتاق خوشگلی بود و حس خاصی رو به من القا میکرد ؛ حسی از جنس آرامش....
و این حس برام عجیب بود ؛ دیوار سمت چپ و بالای تخت یه قاب عکس خیلی شیک بود که عکس توش یه جای زیارتی بود. و روی دیوار سمت راست چند تا پوستر که معنی جملات روش برام گنگ و نامفهوم بود. پایین تخت به کتابخونه بود که طبقه اولش مفاتیح و قرآن و یه سری کتاب قطور دیگه قرار داشت و طبقه های دیگه کتاب هایی که حدس زدم باید کتابای مذهبی باش. کنار کتابخونه هم میز کامپیوتر بود که روی اون هم یه تابلو کوچیک بود که روش به عربی چیزی نوشته شده بود.
با صدای فاطمه دل از برانداز کردن خونه برداشتم و به سمت تخت که روش نشسته بود ، برگشتم.
فاطمه_ خوب بیا بشین اینجا تعریف کن ببینم.
و بعد به روی تخت جایی کنار خودش اشاره کرد. کنارش نشستم و گفتم
_ چیو تعریف کنم؟
فاطمه:همه این 10.11 سال رو. همه این 10 سالی که قید دوست صمیمیت رو زدی نامرد.
_ همشو؟
فاطمه:مو به مو
_اومممم. خب اول تو بگو.
فاطمه: حانیه خیلی دلم برات تنگ شده بود.
این جمله مصادف شد با پریدنش تو بغل من و آزاد کردن هق هق گریش.
_ فاطمه، چی شدی؟؟
فاطمه: کجا بودی نامرد ؟ کجا بودی؟
آروم از بغلم کشیدمش بیرون سرش رو انداخت بالا. دستمو بردم زیر چونش و سرشو اوردم بالا.
_ فاطمه. به خاطر من گریه میکنی ؟ آره؟
فاطمه: به خدا خیلی نامردی حانیه. چند بار با مامان اومدیم خونتون ولی تو نبودی. کلی زنگ زدم ، هربار مامانت میگفت خونه عموتی یا با دوستات بیرونی. حتی یک بار هم سراغی از من نگرفتی.
_ قول میدم دیگه تکرار نشه. حالا گریه نکن . باشه؟
فاطمه : قول دادیاااااا
_ چشششم.
با لبخند من فاطمه هم لبخند زد و گفت: چشمت بی بلا آبجی جونم.
با تعجب پرسیدم _ آبجی؟؟؟😳
فاطمه: اره دیگه. از این به بعد ابجیمی☺️.
_ اها از لحاظ صمیمیت و اینجور چیزا میگی؟
فاطمه خندید و گفت: اره دیگه. حالا این ابجی خانم ما افتخار میدن شمارشون رو داشته باشیم؟
_ بلی بلی. اختیار دارید.
بعد از دوساعت و کمی مرور خاطرات و گفتن از این چند سال گذشته ، مامان امر به رفتن صادر کرد. بلاخره با کلی تهدید فاطمه که اگه زنگ نزنی میکشمت و اگه دیگه نیای اینجا من میدونم و تو خداحافظی کردیم.
_ مامان. میشه شما رانندگی کنید.
مامان : باشه.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓