👌کار فرهنگی یکی از آرایشگاه های زنانه در تهران
#اگربخوایممیشه 😉
#احکام_کاشت_ناخن
🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⭕امروز زنان و دختران غرب
به خیابان آمدهاند و فریاد می زنند
#زن_کالا_نیست!
آنها در انتهای دردناک مسیری پوچ هستند
که برخی زنان ایرانی با شعار
#زن_زندگی_آزادی
تازه آن را آغاز کردهاند...
#Metoo
#Women_not_objects
🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 166ستاره سهیل ستاره بغض کرده چند قدم جلو رفت، در حالی که فکش از سرما و افتفشار میل
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
167ستاره سهیل
بعد از آن شب تلخ، که برایش اندازه چند قرن گذشت دوباره به روال زندگیاش برگشته بود.
خودش را مشغول درس و دانشگاه کرد. به دور از چشم عمو، در مراسم شکرگزاری و جلسات روشنگری شرکت میکرد.
اینکه رفتار عمو فرقی با قبل از دستگیریشان نداشت، تا حدی خیالش را راحت میکرد.
فعالیتشان در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی گستردهتر شده بود. مدام از کشتههای اعتراضات حرف میزدند و خبر پخش میکردند.
-بچهها، ما به جز کیان و دلسا خیلیهای دیگه رو از دست دادیم... نباید فقط به این دوتا بپردازیم، بقیه شهدای ما مظلوم واقع شدن... مثلا سارا... این عکسو ببینین، چقدر این دختر خوشکله...
ستاره پیامها را خواند و عکس را باز کرد. دختری با موهای طلایی که دوطرف سرش آنها را خرگوشی بسته بود و بنظر شانزده سالش میرسید.
-سارا رو تا حد مرگ شکنجهاش کردن... و بعد به کما میخوره، وقتی هم که میمیره جسد شو به خانوادهاش تحویل نمیدن.
و دوباره عکسی را باز کرد که مینو زیرش نوشته بود، بعد از شهادتش.
حالش از دیدن صورت له شدهای که هیچچیزش مشخص نبود بهم خورد. دندانهایش را به هم میسایید.
-قاتلای عوضی... این دختر خیلی بچه است، اگه دختر خودتونم بود همین کارو میکردین؟
وجودش پر از خشم شد.
صفحه واتساپ را که خاموش شده بود، با حرکت سر انگشتش باز کرد.
-مینو، این سارا کیه؟ تو گروه خودمون بوده؟
جواب رسید.
-یه بدبختی، مثل کیان! حتماً باید تو گروه خودمون باشه، گفتم که به اینا بیشتر ظلم شده چون حرفی ازشون نیست، گمنامن... با همین شهدای گمناممون که کسی نمیشناسشون زیاد مثل کیان، باید تب انتقاممون از رژیمو
داغ نگه داریم.
همیشه با حرفهای مینو خیلی زود قانع میشد و خودش را از فکر کردن، راحت میکرد.
چند وقتی بود که ارتباطش را با بسیج، به بهانه درس هایش قطع کرده بود.
احساس می کرد اگر با اینجور آدمها، رفت و آمد داشته باشد در خون کیان و دلسا و خیلیهای دیگر شریک میشود. رابطهاش با محراب هم بیشتر شده بود و این موضوع را زمانی که با مینو به کافه رفته بود، در میان گذاشت.
-خاک تو سرت، یعنی من این همه زحمت کشیدم تو از همه چیز کنده بشی و تو عرفان اوج بگیری... رفتی اَد، دل دادی به محراب؟ خُله! عشق و عاشقی تو کار مجاهدت سمه، میفهمی؟
ستاره نگاه پر مهری به فنجان قهوه روبرویش انداخت.
-آخه، محراب با همه فرق داره... جنسش یه جور خاصیه... نمیدونم چه جوری بگم... یه حس حمایتگری داره که تا حالا هیچ پسری، بهم این حسو نداشته.
مینو شکلات خوری را به طرف خودش کشید.
- حالا شدیم ما نفهم!
-منظورم این نبود.
-منظورت هرچی که بود،با احتیاط برو جلو. به نظر من که محراب زیادم بهت علاقه نداره. این توهمات ذهن خودته. هرکی به فکر هرکی بود، یعنی دوستش داره؟ مثلاً یه بار تو پارتی برای مایکی غذا آورد، یعنی مایکی باید عاشقش بشه؟
از این حرف چهرهاش درهم رفت.
-خیلی لوسی، مینو! من دارم جدی باهات حرف میزنم.
خنده مینو، مثل استارت ماشین توی ذوق زد.
-برو، بابا! هوا برت داشته.
ستاره لب برچید و به مایع قهوه ای داخل فنجان اش خیره شد.
ف.سادات {طوبی}
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 167ستاره سهیل بعد از آن شب تلخ، که برایش اندازه چند قرن گذشت دوباره به روال زندگیاش
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
168ستاره سهیل
لب برچید و به مایع قهوه ای داخل فنجانش خیره شد.
-باشه بابا! قهر نکن. شایدم این رابطه، یه روز به درد بخوره... شاید خودم پا پیش بذارم برا خواستگاری.
بعد سرش را بالا گرفت و شروع کرد به قهقه زدن.
-راستی ستاره، فردا یه ماموریت خیلی مهم داریم، فردا کلاس داری؟
- آره، چه ماموریتی؟
-فردا کلاس نرو، باید باهم بریم یه جایی چند تا عکس و فیلم بگیریم. چند تا سوژه پیدا کردم، عالیان. اینو تحویل بدیم یه سورپرایز عالی داریم از طرف گیلاد.
دستش را زیر چانهاش گذاشت.
-اوکی، سورپرایزش چی هست حالا؟
-اسمش روشه دیگه... حالا خودت کمکم میفهمی. بجز اون خودمم یه چیز عالی برات در نظر دارم.
چشمکی تحویل ستاره داد.
-یه چیزیه که خیلی دوست داری.
-داری اذیتم میکنیا بگو دیگه.
-نچنچ... میگم عموت که اینروزا بهت گیر نمیده، میده؟
-دست نذار رو دلم، که خیلی دلم پره.
ستاره شروع کرد به تعریف کردن بحثش با عمو بخاطر اعتراضات مردم به بنزین و نظرات متفاوت عمویش.
همینطور که حرف میزدند، از کافه بیرون رفتند و سوار ماشین شدند.
خواست از ماشین پیاده شود که مینو بازویش را از روی مانتوی جگریاش کشید.
- خوشگل! فردا می خوام یه تیپ ویژه بزنیها!
ستاره خندهاش گرفت.
-چرا؟ میخوای بری برام خواستگاری؟
مینو سری کج کرد.
-خودمونیما! هوشت به خودم رفته... یه جورایی... شال فسفری تو بپوش، چتریهاتو بریز تو پیشونیت... موهاتو از پشت دماسبی ببند، میکاپ ویژه هم یادت نره، که میخوام از محراب حسابی دل ببری.
ستاره زد زیر خندید. ردیف دندانهای سفیدش پیدا شد.
-ما بریم خواستگاری؟
-چرا که نه؟ حالا ببین چه برنامهای برات دارم.
از ماشین پیاده شد و با فکر محراب در خانه را باز کرد. محراب پسر خوبی بود. اگر عمو او را میدید، حتما با ازدواجشان موافقت میکرد.
صبح روز بعد، وقتی که مطمئن شد عمو و عفت از خانه بیرون رفتند، بهترین لباسهایش را پوشید که پیامی از طرف مینو روی گوشیاش آمد.
- چه خبرا عروس خانم؟ خوشگل کردی حسابی؟
-بله خانم ساق دوش.
-چند تا عکس خوشگل برام بفرست.
ستاره روی صندلی نشست و چند عکس با شال فسفریاش گرفت.
-وای! عین ماه شدی، تو عروس بشی چی میشی؟... چندتا بدون شالم بفرست.
- چرا؟
-میخوای به محراب برسی یا نه؟
دودل شده بود. کمی قدمی زد. خودش را در آینه نگاه کرد.
"اگه محراب این شکلی ببینم، شاید دلش بلرزه و زودتر بیاد خواستگاریم... چی میشه مگه؟"
دوباره قدم زد، لبش را گزید و با خودش حرف زد تا وجدان نیمه بیدارش را خاموش کند.
تصمیمش را گرفت و چند عکس بدون شال، از خودش برای مینو فرستاد.
-ای جان! خوراکمه این... حالا زودتر بیاد که خیلی کار داریم.
-چشم، ساق دوش خانم، دارم میام. همینطور که خودش را بررسی میکرد و لباسهایش را پایش به لبهی آستین سدریاش به دستگیره گیر کرد و تعادش را از دست داد.
-اَه... آخه الان وقتش بود؟ حالا چکار کنم!
دوباره به اتاق برگشت و مانتو سفیدی را تنش کرد و از خانه بیرون زد.
کرایه تاکسی را کارت به کارت کرد و پیاده شد. سرش را به دو طرف چرخاند. به مینو زنگ زد.
-رسیدم، کجایی پس... ماشینتو نمیبینم.
-بیا جلو میوهفروشی تو پژو سبز، تاکسی، نشستم.
نمیدانست چرا دلش شور میزد، بجای اینکه خوشحال باشد.
دستی به سطح صیقلی گردنبندش کشید و زیر لب اسم محراب را صدا زد.
دستگیره مشکی پژو را کشید و کنار مینو نشست.
-سلام، چرا با ماشین خودت نیومدی؟
-خراب بود دیگه عجله داشتم... خانم لطفاً حرکت کنین.
نگاهی به صورت رنگ پریده مینو انداخت.
-خوبی؟
-نه زیاد، دیشب با گیلاد بیرون بودم... ساندویچ خوردم از صبح خیلی دل دردم... فکر کنم مسموم شدم.
-خب کنسلش میکردی!
-نه چیزی نیست. تو چطوری؟ آمادهای برای سوپرایز ویژه؟
نگاهی به پاهای مینو انداخت که مدام تکانشان میداد و نگاهش را از او میدزدید.
ف.سادات {طوبی}
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
موج کره ای.mp3
12.91M
موج کره ای 🇰🇷
💠 جلسه دوم
🎧 #پادکست_صوتی
📎 #بی_تی_اس #کیپاپ #kpop
🎧 بی تی اس (BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK)
🔴 نفوذ موسیقی کره ای میان دانش آموزان خصوصا دختران ، تدریس شده توسط استاد مجید دهبان
🔺ادامه دارد...
🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
به نام خدا
تو ایام اغتشاشات، ضدانقلابها دو سه ماه هرشب میرفتن بالای پشت بوم یا از توی پنجره، شعار که نه، رسما به آقا و روحانیت و سپاه و... فحش میدادن و توهینای بدی میکردن.
اما در مقابل، بعضی افراد هستن که اسم خودشون رو میذارن مذهبی یا انقلابی ولی در طول سال، همین یک شب رو حتی برای چند دقیقه تکبیر نمیگن.
هروقت دیدید اینا از وضعیت مملکت شکایت کردن، بهشون بگید: تو یکی حرف نزن! از همه انتظار داری تمام وظایفشونو انجام بدن، ولی خودت یه الله اکبر نمیگی...
امشب هرکی دور و برتون هست رو بردارید ببرید پشت بوم یا از توی پنجره الله اکبر بگن.
انشالله این الله اکبر یه ربعه، تمام چند ماهه اخیر رو میشوره میبره...
ما هم مشهد دعاگوتونیم
#بانگ_الله_اکبر
یاعلی