eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
حسن شدی که کریمان فقط دوتا باشند دوتا کریم در عالم برای ما باشند حسن شدی که اگر از بقیع برگشتند کبوتران همه راهی سامرا باشند 🥀 شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد. 🖤🥀|°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 76👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 76👇 دوست داشتم زودتر زمان بگذره و روز موعود برسه برنده شدنم توی این دو مرحله، بیشتر از قبل امیدوارم کرده بود. به قول فائزه : تو همینجوریش تا قبل آزمون کارت از اعتماد به نفس گذشته و به سقف رسیده بود! الان که دیگه توی ابرا سیر میکنی! البته ناگفته نمونه استرس دور نهایی رو هم داشتم. خیر نبینه اون خواستگاری که دارم واسش بار استرس رو تحمل میکنم! بالاخره اگه واس خاطر اون نبود که لازم نبود اصلا توی آزمون شرکت کنم! تهش یه کل کل دوستانه میبود که اونم اونقدرا استرس نداشت! داشتم به این فکر میکردم که رقبای این مرحله حتما خیلی باس، مخ باشن! بالاخره با اون همه سوالای سخت اصلا ممکن نیست کسی شانسی تا این مرحله برسه.. توی هپروت داشتم خیال پردازی میکردم که در اتاقم زده شد. - هانیه جان. - بله مامان. بیاید تو. در باز شد. مامان نیم خیز سرش رو داخل کرد و گفت: - حاضر شو که شب مهمون داریم. - مهمون...؟! کی؟! در بییشتر باز شد و مامان توی چهارچوب در ایستاد و دست به دستگیره گفت: - یکی از دوستای قدیمی بابات هست با پسرش میخواد بیاد. - دوست بابا؟ با پسرش؟ خب دوست بابا با بابا کار داره دیگه! به من چه کار داره! مامان ابرویی کج کرد و گفت: - خنگ بازی در نیار هانیه! واسه پسرش داره میاد دیگه! چشام گرد شد! - مامان احیانا واسه خواستگاری که نیست؟!! - نه بابا خواستگاری کجا بود! نه اینکه خیلی معروفی، میخواد 2 تا عکس یادگاری باهات بگیره قاب کنه گوشه اتاقش! نگران نباش! یه عکس و امضا بدی تمومه! الان اصلا حال شوخی موخی نداشتم! بیشتر فقط حرصم در میومد رو چهرم میریخت! - مااامااان! مگه قرار نبود خواستگار راه ندین! گفتین اگه برنده بشی فلان و پشمدان! هنوز 2 روز نشده یادتون رفت؟! اینه رسمش؟! مام چشم غره ای بهم رفت و گفت: - خب حالا دور بر ندار برا من! گفتم اگه برنده شدی! هنوز که برنده نشدی! - یه کم صبر میکردین میشدم! - قرار نبود صبر کنم که! گفتم اگه شدی. اونم که هنوز نشدی. با منم کل کل نکن وقت ندارم. پاشو که الانه میرسن! این رو گفت و در رو بست و رفت. سریع دنبال مامان رفتم و خودم رو بهش رسوندم. همینطوری که از پله ها پایین میرفتیم با حالت خواهش و التماس گفتم: - مامان خواهش میکنم... اینطوری ذهنم به هم میریزه! باید واسه آزمون تمرکز داشته باشم. - بااابااا تمرکز! حالا امروز تمرکز نکن! این یکی رو تو کوتاه بیا. نشد نه بگم... آخ که گاهی مامانا بدجوری حرص درآر میشن! جور نه نگفتن دیگران رو من باید بکشم؟ ✍️ مجتبی مختاری 🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355 ═ೋ❅📚❅ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_شیعه_از_کجا_میگه_امام_زمان_زنده_است_حجت_الاسلام_عالی.mp3
3.35M
♨️شیعه از کجا میگه (عج) زنده است 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شهادت مظلومانه یازدهمین اختر تابناک امامت و ولایت، ابو المهدی حضرت امام حسن عسکری سلام الله علیه بر قلب داغدار فرزندش حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت باد ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅نشانه های شیعه در کلام امام حسن عسکری علیه السلام 🏴 سالروز شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام بر حضرت ولیعصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه و همه شیعیان تسلیت باد🖤 🔰 ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🌸برچینی بشکستۀ دل بند زدند 🌸ما را به ولایت تو پیوند زدند... 🌸آغاز امامت تو گویی به بهشت 🌸زهرا و علی ز شوق لبخند زدند... ✨آغاز امامت و ولایت قطب عالم امکان، فخر‌زمان، امام مردمان، غایب دوران عجل الله بر منتظرانش مبارک✨ ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 77👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 77👇 وقتش بود منم اذیت کنم! به آشپزخونه رسیده بودیم. رو کردم سمت مامی و خیلی جدی و رسمی گفتم: - ببین مادر من! شما سنی ازتون گذشته! زندگی با خجالت اصلا قشنگ نیست تا کی میخواید اینطوری پیش برید؟ بر ترستون غلبه کنید! قدرت نه گفتنتون رو تقویت کنین! چرا باید مادر من، از نه گفتن واهمه داشته باشه! نگید نیم وجب بچه اومده به من چیز یاد بده! این حرف ها رو شاید هیچکی بهتون نگه این کلید موفقیت فرداتونه. قدرش رو بدون مامان. من مطمئنم تو میتونی! قوی باش مامان! چرا از فردا؟ از همین الان شروع کن. گوشی رو بردار زنگشون بزن! خیلی محکم و با صدای بلند بهشون بگو من ازتون نمیترسم. بگو مامان. بگو که نمیخوای امشب بیان خواستگاری! ترس به دلت راه نده! حتما میتونی. منم حمایتت میکنم. مامان داشت چیزی میخورد و الا نمیشد این همه پشت سر هم حرف بزنم! کوکب خانم هم توی آشپزخونه مشغول کار بود و ریز ریز میخندید. زنی فهمیده و فرهیخته بود و توی دعوای مادر دختری دخالت نمیکرد! مام که دهنش خالی شد رو کرد به من و صریح و بی پرده گفت: - چه قدر فک زدی هانیه! یه دقیقه نذاشتی بفهمم چی از این گلوم رفت پایین! جوگیر نشو! برای منم کلید پلید نکن. نه گفتنمم تقویت کردم که به تو میگم نه! موفقیت منم توی اینه که پر تو رو وا کنم. بلکه بختت باز بشه بری راحت بشم! - خیلی ممنون مامان! هم برا این همه محبت مادرانه! همم واسه تقویت نه گفتنتون! میگم خوبه من رو دارین! و الا تمرین نه گفتن براتون مشکل میشد! - زود حاضر شو. منم کلی کار دارم. اینقدم در گوش من قصه نخون! تا یه ساعت دیگه میرسن. عجله کن - مامان من شرائطشو ندارم! - رو مخی هانیه! الان وقت بحث کردن نیست! برو حاضر شو که الانه میرسن. معطل نکنی زشته. هاج و واج فقط نگاه میکردم! - اصلا الان باید به من بگید که حاضر بشم؟! فکر نمیکنید یه کم دیره؟! - یه دفعه ای شد. منم فراموش کردم بهت بگم الانم وقت رو تلف نکن. بپر تو اتاقت به خودت برس تا دیر نشده. تنها جمله امیدوار کننده اون روز مامانم این بود: - قول میدم تا آزمونت دیگه کسیو راه ندم. ولی الان دارم بهت میگم بعدا برا من قصه حسن کرد شبستری نخونی! ولی به حالت فردا بگی قول دادی چرا نه نگفتی و اینا! خوب گوشات رو باز کن! فقط تا آزمونت صبر میکنم! بعد بخوای نخوای خواستگار راه میدم. تنها راه نجاتم برنده شدن توی آزمون بود. که اونم مامان مسلم گرفته بود که قبول نمیشم! ✍️ مجتبی مختاری 🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355 ═ೋ❅📚❅ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدی رسولی-آغاز امامتت مبارک.mp3
13.76M
آغاز امـــــــامتت مبارکـــــــ🥳🎊 🎉 😍 ▫️ ▫️ ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚آقــا... ردای سبز امامَت مبارکتــــــــ 💚سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ۱۴شاخه گل صلوات🕊✨ ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 78 👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 78👇 زمان زیادی برای آماده شدن نداشتم. حتی فرصت دوش گرفتن نبود! تا قبل اومدن مهمونا آماده نمیبودم مامان کلم رو میکند. در کمد رو باز کردم... چند دست لباس انتخاب کردم و روی تخت ریختم. وقت فکر کردن نبود! اولی رو که تن زدم، دیگه وسواس به خرج ندادم و روی ست همون کار کردم. از سرشون هم زیاده! ناراحت نشیدا! ولی یه حرکت مدنی میخوام بزنم! به نشونه اعتراض که وقتی میگم چی پوشیدم، بعضیا ایش و پیش میکنن؛ این بار اصلا نمیگم چی پوشیدم. باشد تا دیگر پشت سر هانیه خانم حرف نزنید! یک ساعتی گذشت و سر و کله مهمونا پیدا شد. سوپرایز شدم. اصلا فکر این یکی رو نمیکردم! خواستگار این سری با بقیه دفعه ها فرق داشت! شاید باورتون نشه ولی یه پسر مذهبی! از اونایی که کت نمیپوشن و دکمه بالا بالائی پیراهنشون همیشه بسته هست. البته این یکی اون دکمه پیراهنش باز بود. فکر کنم یادش رفته بود ببنده! ولی کت مت نداشت. خواستگار این مدلی کم داشتم که به لطف مامانم، لیست آرشیو خواستگارام تکمیل شد! منم نه گذاشتم، نه برداشتم. اصلا به روی خودم نیاوردم که طرف به اصطلاح مذهبی هست. با همون ظاهری که واسه خواستگارای قبلی میومدم و مناسب یه پسر مذهبی نبود توی مهمونی حاضر شدم. دندش نرم. مشکل خودشه! من که مجبورش نکردم بیاد خواستگاریم! اصلا میخواست نیاد! هنوزم دیر نشده. پشیمونه پاشه بره! والاا! پسره ظاهرش هیکلی و ورزش کار بود. قدش هم بزنم به تخته خیلی بلند بود! بعد پذیرایی و اینا، طبق رسم جلسات خواستگاری رفتیم توی اتاق تا مثلا دو نفری حرفامونو بزنیم. یه پیراهن فیروزه ای رنگ با یه شلوار روشن مایل به کرمی تنش بود. برخلاف انتظارم از یه پسر مذهبی موقع صحبت ها سرش اصلا پائین نبود! از اول تا آخر به جمال دلربای هانیه خانم زل زده بود! حالا برای من زیاد مهم نیست که بهم نگاه کنه یا نه. ولی فکر میکردم برای اون مهم باشه! چند دقیقه ای با هم حرف زدیم. لارج تر از اونی بود که جلو خونوادش نشون میداد. نگاهش. طرز حرف زدنش. تفکراتش! حتی عکس بگ گراند گوشیش! انگاری از مذهب فقط ریشش رو داشت! واعضان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر مکینند. اگه مادربزرگم اهل دین نبود و دوستایی مثل زهرا نمیداشتم، حتما فکر میکردم واقعا مذهبی ها همه همینطورن! واقعا حیف دین که اینجور آدما جانمازش رو آب میکشن و آدما رو ازش زده میکنن. جاتون خالی. نیم ساعتی فک زد و حرف زدم. اون رو نمیدونم ولی من بی پرده واقعا همونی که بودم رو گفتم. نه کمتر نه بیشتر! به دخترای گل پیشنهاد میکنم شما هم حتما صاف و صادق باشید. جلسه خواستگاری که جای فیلم و سیانس بازی کردن نیست. صحبتاش که تموم شد. گفت خب! خیلی خوبه. من موافق این ازدواجم! اگه شمام حرفی ندارین که بریم. کار داشت بیخ پیدا میکرد! نبریده، دوخت و تنش هم کرد! مثل همیشه 50 درصد کار حل بود و فقط مونده بود نظر من! ✍️ مجتبی مختاری 🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355 ═ೋ❅📚❅ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا