eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.3هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
15.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨❤️﷽❤️✨ 📽سلسله مباحثِ "آنالیز حجاب از منظر علم"🧕🏻⚛🔬 📂در ۶۰ قسمت🖥 📚این مباحث ، جمع‌آوری و ترکیبی از پژوهش‌های تک‌رشته‌ای و میان‌رشته‌ای در حوزه الهیات و علوم انسانیِ‌نظری و علوم پزشکی و علوم فنی‌مهندسی در باب حجاب و عفاف است. 🔬🧬اهم این دانش‌ها عبارتند از👇🏻 🟡1⃣💥🧠(عصب‌شناسی) و زیرشاخه‌های آن : ۱.نوروبیولوژی(عصب‌زیست‌شناسی) ۲.نوروسایکولوژی(عصب‌روانشناسی) ۳.نوروبیوسایکولوژی(نورو + بیو + سایکو _ لوژی = زیست‌روانشناسیِ عصبی) 🟣2⃣🔐🧠(روانشناسی) و روانکاوی و سایکیاتری(روانپزشکی) 🟠3⃣📊📰(جامعه‌شناسی) و فلسفه و تاریخ و آمارِ جغرافیایی و فیوچرلوژی(آینده‌پژوهی) 🔴4⃣🇬🇧🕎(ماسون‌شناسی) و زایونولوژی(صهیون‌شناسی) ⚪️5⃣🫀🔮(و علوم ماورائی) 🔵6⃣⚡️✨ اُپتیک(نورشناسی) و الکترومغناطیس(مهندسی برقِ مخابرات) 🟤7⃣🧪💅🏻 و دِرماتولوژی(پوست‌‌شناسی) 🟢8⃣🦠🧬(زیست‌شناسی) و ویرولوژی(ویروس‌شناسی) و سکسولوژی(کامش‌شناسی) و زولوژی(حیوان‌شناسی) و اِتنواِنتومولوژی(حشره‌شناسیِ انسانی) و سوسیوبیولوژی(زیست‌شناسی اجتماعی) 📤بارگذاری شده در کانال آرشیو👇 ╭┅┅─●─┅┅─●─┅┅╮ 🧕🏻@hijab_and_science🔬 ╰┅┅─○─┅┅─○─┅┅╯
✨﷽✨ 🗂آرشیو مباحث دوره حجاب و علم🔬🧕🏻 🗃بایگانی مطالب ۶۰ جلسه دوره حجاب از منظر علوم نوین به ترتیب سیرِ مباحثِ بارگذاری شده در مدت ۲ ماه 🔍جستجوی مباحث با کلیک بر روی هشتگ👇🏻 🧕🏻🔬 💠دسترسی آسان به جلسات👇🏻 1⃣جلسه اول 2⃣جلسه دوم 3⃣جلسه سوم 4⃣جلسه چهارم 5⃣جلسه پنجم 6⃣جلسه ششم 7⃣جلسه هفتم 8⃣جلسه هشتم 9⃣جلسه نهم 🔟جلسه دهم 1⃣1⃣جلسه یازدهم 2⃣1⃣جلسه دوازدهم 3⃣1⃣جلسه سیزدهم 4⃣1⃣جلسه چهاردهم 5⃣1⃣جلسه پانزدهم 6⃣1⃣جلسه شانزدهم 7⃣1⃣جلسه هفدهم 8⃣1⃣جلسه هجدهم 9⃣1⃣جلسه نوزدهم 0⃣2⃣جلسه بیستم 1⃣2⃣جلسه بیست و یکم 2⃣2⃣جلسه بیست و دوم 3⃣2⃣جلسه بیست و سوم 4⃣2⃣جلسه بیست و چهارم 5⃣2⃣جلسه بیست و پنجم 6⃣2⃣جلسه بیست و ششم 7⃣2⃣جلسه بیست و هفتم 8⃣2⃣جلسه بیست و هشتم 9⃣2⃣جلسه بیست و نهم 0⃣3⃣جلسه سی‌ام 1⃣3⃣جلسه سی و یکم 2⃣3⃣جلسه سی و دوم 3⃣3⃣جلسه سی و سوم 4⃣3⃣جلسه سی و چهارم 5⃣3⃣جلسه سی و پنجم 6⃣3⃣جلسه سی و ششم 7⃣3⃣جلسه سی و هفتم 8⃣3⃣جلسه سی و هشتم 9⃣3⃣جلسه سی و نهم 0⃣4⃣جلسه چهلم 1⃣4⃣جلسه چهل و یکم 2⃣4⃣جلسه چهل و دوم 3⃣4⃣جلسه چهل و سوم 4⃣4⃣جلسه چهل و چهارم 5⃣4⃣جلسه چهل و پنجم 6⃣4⃣جلسه چهل و ششم 7⃣4⃣جلسه چهل و هفتم 8⃣4⃣جلسه چهل و هشتم 9⃣4⃣جلسه چهل و نهم 0⃣5⃣جلسه پنجاهم 1⃣5⃣جلسه پنجاه و یکم 2⃣5⃣جلسه پنجاه و دوم 3⃣5⃣جلسه پنجاه و سوم 4⃣5⃣جلسه پنجاه و چهارم 5⃣5⃣جلسه پنجاه و پنجم 6⃣5⃣جلسه پنجاه و ششم 7⃣5⃣جلسه پنجاه و هفتم 8⃣5⃣جلسه پنجاه و هشتم 9⃣5⃣جلسه پنجاه و نهم 0⃣6⃣جلسه شصتم 🔰آغاز و پایان هر جلسه به وسیله‌ی یک استیکر از جلسات دیگر تفکیک گردیده است✅ ╭┅┅───┅┅───┅┅╮ 🧕🏻@hijab_and_science🔬 ╰┅┅───┅┅───┅┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
با عرض سلام و اهدای ادب و درود و احترام خدمت شما سرور بزرگوار وقت شریفتان به‌‌خیر باشد خسته نباشید🙏
. باعث افتخار و مباهات کانال دانشگاه حجابه که همچین همراهان فرهیخته‌ای داره🙂 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت چند روز مانده به مراسم عقدمان،💞ایوب رفت به و دیرتر از موعد برگشت. به وقتی که از ای برای گرفته بودیم نرسیدیم. عاقد خبر کردیم تا توی خانه خطبه بخواند. دو شاهد لازم داشتیم. رضا که منطقه بود. ایوب بلند شد. _ میروم شاهد بیاورم. رفت توی کوچه، مامان💎چادر سفیدی💎 که زمان خودش سرش بود برایم اورد. چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد. ایوب با دو نفر برگشت. _ این هم شاهد از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از جبهه برگشته اند. یکی از آنها به لباسش اشاره کرد و گفت + آخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی! _ خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید. نشست کنارم. مامان اشکش را پاک کرد😢 و خم شد، از توی قندان دو حبه قند برداشت. عاقد شروع کرد. صدا خرت خرت قندی ک مامان بالای سرم میسایید بلند شد. 💞🌷💞🌷 آقا جون راننده بود، همیشه قبل از اینکه از خانه بیرون برود، همه ی ما بچه ها را می بوسید و بعد پیشانی مادر را😍 یک بار یادش رفت... چنان قشقرقی به پا کردیم که آقاجون از ترس آبرویش برگشت و پیشانی مامان را بوسید و رفت.☺️ برای خودشان لیلی و مجنونی💞 بودند. برای همین مامان خیلی عصبانی شد، بعد از هنوز ایوب را "برادر بلندی" صدا می زنم. با دلخوری گفت: _ گناه دارد شهلا، جلویش با چادر که می نشینی، مثل غریبه ها هم که صدایش می زنی. طفلک برادرت نیست، شوهرت است. ایوب خیلی زود با من صمیمی شد، یک بار بعد عقدمان جلوی مامان گفت: _ لااقل این جمله ای که می گویم را تکرار کن، دل من خوش باشد. گفتم: + چی دل شما را خوش می کند؟ گفت: _ به من بگو، مثل بچه ای که به مادرش محتاج است، به من احتیاج داری. شمرده شمرده گفت که خوب کلماتش را بشنوم. رنگم از خجالت سرخ شد.🙈 چادرم را زیر گلویم محکم گرفتم و عین کلمات را تکرار کردم. همان فردای عقدمان هم رفته بود ، یک روزه برگشت؛ با دست پر. از اینکه اول کاری برایم آورده بود، ذوق کرده بودم. قاب عکس بود. از کادو بیرون آوردم، خشکم زد. عکس خودش بود، درحالی که می خندید. + چقدر خودت را تحویل می گیری، برادر بلندی! ایوب قاب را ازدستم گرفت، روی تاقچه گذاشت. یک گلدان کوچک هم گذاشت کنارش. _ منو هر روز می بینی دلت برام تنگ نمیشه. ‎‌✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni🌺
دانشگاه حجاب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت دوست هایم وقتی توی خیابان من و ایوب را با هم می دیدند، می گفتند: "تو که می خواستی با جانباز ازدواج کنی پس چی شد؟؟" هر چه می گفتم ایوب هم است، باورشان نمی شد. مثل خودم، روز اول خواستگاری.☺️ بدن ایوب پر از تیر بود و هر کدام هم برای یک عملیات.😔 با های توی سینه اش مشهور شده بود. ✨آنها را از با خودش داشت. ✨از وقتی ترکش به قلبش خورده بود تا اتاق عمل، چهل و پنج دقیقه گذشته بود و او زنده مانده بود. ✨روزنامه ها📰 هم خبرش را نوشتند، ولی بدون اسم تا خانواده اش نگران نشوند. ✨همان عملیات فتح المبین تعدادی از ها زیر آتش خودی و دشمن گیر می افتند،طوری که اگر به توپخانه یک گرای اشتباه داده می شد، رزمنده های خودمان را می زد. ✨ایوب طاقت نمی آورد، از فرمانده اجازه می گیرد که با ماشین برود جلو و بچه ها را بیاورد... چند نفری را می رساند و بر می گردد. ✨به مجروحی کمک می کند تا از روی زمین بلند شود، کنارشان منفجر می شود.ترکش ها سرِ آن مجروح را می برد و بازوی ایوب را. ✨موج انفجار چنان ایوب را روی زمین می کوبد که اشهدش را می گوید. سرش گیج می رود و نمی تواند بلند شود. ✨کسی را می بیند که نزدیکش می شود.می گوید 🌟بلند شو.🌟 و . ایوب بازویش را که به یک پوست آویزان شده بود، بین کش شلوار کردیش می گذارد و تا خاکریز می رود می گفت: _ من از بازمانده های هستم. این را هر بار می گفت...، صدایش می گرفت و اشک در چشمانش حلقه میزد. 😢 دکترها می گفتند سردرد های ایوب برای آن است که توی سرش جا خوش کرده اند... از شدت درد می شد و چشمانش را می پوشاند.😖 برای آنکه آرام شود سیگار می کشید. روز خواستگاری گفتم که از سیگار بدم می آید، قول داد وقتی عمل کند و دردش خوب شود، سیگار را هم بگذارد کنار. دکترها موقع عمل به جای سه تا، پنج تا ترکش دیدند که به قسمت حساسی از نزدیک بودند.😥 عمل سخت بود و یک اشتباه کوچک میتوانست ایوب را بگیرد. وقتی عمل تمام شد،... دکتر با ذوق دور ایوب تازه به هوش آمده می چرخید. عددهایی را با دست نشانش می داد و ایوب که درست می گفت، دکتر بیشتر خوشحال می شد😊 ‎‌✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
talagh-1.mp3
15.31M
🔸نظام حقوق زن در اسلام🔹 طلاق ۱ جلسه ۲۲ دکتر علی غلامی ‎‌✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni🌺
*❤️حدیث دل❤️* زن بارداری از شوهرش می‌پرسد: «چه انتظاری داری؟ دلت دختر می‌خواهد یا پسر؟» شوهر پاسخ می‌دهد: "اگر پسر باشد ، به او ریاضی یاد می‌دهم ، با هم ورزش می‌کنیم، ماهیگیری را به او یاد می‌دهم و ........." ” زن با خنده می‌پرسد: اگر دختر باشد چه؟ ”شوهر لبخندی می‌زند و می‌گوید: «اگر دختر باشد ، مجبور نیستم چیزی به او یاد بدهم». او همه چیز را به من خواهد آموخت: چگونه لباس بپوشم ، چگونه غذا بخورم ، چه بگویم و چه نگویم. خیلی زود ، او برای من مثل یک مادر دوم می‌شود و حتی بدون انجام کار خاصی ، همیشه من را قهرمان خود می‌داند. وقتی به او نه می‌گویم ، او درک بالایی دارد و متوجه می‌شود چرا. او همواره شوهر آینده‌اش را با من مقایسه می‌کند. مهم نیست چند سالش می‌شود ، همیشه از من می‌خواهد که مثل شاهزاده خانم کوچک با او رفتار کنم. او برای من علیه دنیا می‌جنگد و اگر کسی به من صدمه بزند هرگز او را نخواهد بخشید. ” زن که کمی کنجکاو شده بود می‌پرسد: منظورت این است که دخترت همه این کارها را انجام می‌دهد ، اما پسرت نه؟ ” شوهر می‌گوید: "نه ، نه! پسر من هم می‌تواند این کار را انجام دهد ، اما باید گذشت زمان به او یاد دهد. ولی ، دختران با این ویژگی‌های ذاتی به دنیا می‌آیند. پدر دختر بودن یک افتخار واقعی است ، برای هر مردی! زن لحظه‌ای اندیشید و گفت: اما او برای همیشه با ما نخواهد بود. شوهر با مهربانی پاسخ داد: "بله ، اما ما همیشه با او خواهیم بود ، در قلب او ، هر کجا که او برود." *”دخترها فرشته‌اند ... آنها با عشق و مراقبت بی‌قید و شرط ، به دنیا می‌آیند ، این عشق و مراقبت‌ محدود به دوران کوتاهی نیست، بلکه برای همیشه و همیشه خواهد بود!* 🔥 درود بر شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا