دانشگاه حجاب 🇮🇷
#مهربانی_اجتماعی 👇🍃
#مهربانی_اجتماعی
#امر به معروف و #نهی ازمنکر
🍃 از خصوصیات مؤمن، #غیرت نسبت به دستورات خدا و #محبت بیحد به بندگان اوست.
لذا اگر کسی را درحال معصیت ببیند، #محبتش به او اجازه نمیدهد که آرام بنشیند و فردی را گرفتار خشم خدا ببیند. ❤️
پس اینگونه اقدام میکند:👇🏻
۱- از کاری نهی میکند که #خودش هم انجام ندهد و به کاری امر مینماید که #خودش انجام بدهد. ☝️
۲- طوری رفتار میکند که طرف مقابل بفهمد از روی #خیرخواهی به او تذکر داده. 💕
۳- لازم باشد، بخاطر صلاح فرد #سختی هم تحمل میکند. 💗
۴- تلاش میکند تا با خلاقیت، #مؤثرترین روش امر به معروف و نهی از منکر را به کار بگیرد. 😊
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
#اسباببازی
#تربیت_کودک
نقش اسباببازی در شکوفایی استعدادها🌱
#بمناسبت_نمایشگاه_اسباببازی_تهران
💠 فرزند استاد علی صفایی حائری تعریف میکند:
" ایشون قائل به خرید اسباببازی نبودن.
میگفتن: بچه باید یاد بگیره اسباببازی رو #خودش بسازه، باید بتونه با جهان خارج #ارتباط برقرار کنه و #نیازش رو برآورده کنه. دختر باید یاد بگیره خودش با پارچههای اضافیِ خونه برای خودش عروسک درست کنه."
✅😍
استدلالشون هم این بود که وقتی عروسکهای اروپایی با موهای بور و چشمهای رنگی بهش میدی به خود بهخود این #فرهنگ توی باورش رسوخ میکنه و از طرفی هم تفکرش #مصنوعی میشه!😞 👯
در حالی که وقتی خودش دست به کار بشه، هم ناچاره برای رسیدن به هدفش #فکر کنه و هم در اثر نیازی که احساس میکنه از خودش #خلاقیت نشون میده. 😍😍
اینجوری استعدادهای بچه به جریان میفته و رشد میکنه؛ نه این که هر چی خواست آماده و بدون معطلی در اختیارش باشه. 🛍
✅حجة الاسلام موسی صفایی حائری، فرزند مرحوم استاد شیخ علی صفایی حائری
📚 منبع: رد پای نور - جلد ۳ - ص ۱۰۳
🎓دانشگاه حجاب🎓
💕 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 💕
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_ودوم
ایوب فقط گفت:
_ "چشمم روشن...."
و هدی را صدا زد:
_"برایت #می_خرم بابا ولی #دوتاشرط دارد.
#اول اینکه #نمازت قضا نشود و #دوم اینکه هیچ #نامحرمی دستت را نبیند"
از خانه رفت بیرون و با دو تا #نوار_کاست و شعر و آهنگ ترکی برگشت.
آنها را گرفت جلوی چشمان هدی و گفت
_"بفرما، حالا ببینم چقدر می خواهی برقصی"
دوتا #لاک و یک شیشه آستون هم گرفته بود.
دو سه روز صدای آهنگ های ترکی و بالا پریدن های هدی، 💃توی خانه بلند بود.
چند روز بعد هم #خودش نوار ها را #جمع کرد و توی کمدش #قایم کرد.👌
برای 👈هر نماز با #پنبه و #استون می افتاد به جان ناخن هایش، بعد از #وضو 👈دوباره #لاک می زد و صبر می کرد تا نماز بعدی.😊
وقتی هم که توی کوچه می رفت، ایوب منتظرش می ماند تا خوب لاک هایش را #پاک کند.👌
بالاخره خودش خسته شد و لاک را گذاشت کنار بقیه #یادگاری ها...
توی خیابان، ایوب خانم ها را به هدی نشان می داد:
_"از کدام بیشتر خوشت می آید؟"
هدی به دختر های #چادری اشاره می کرد و ایوب محکم هدی را می بوسید☺️😘
✾࿐༅ eitaa.com/hejabuni 📚
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_ونه
چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم....
یک بار به #بهانه ی دستشویی رفتن، یک بار به بهانه ی پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش می کرد.
اما این بار شش دانگ #حواسش به من بود.
با هر قدم او هم دنبالم می آمد. تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. نگهبان در را نگاه کردم.
جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند. #چادرم را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در
صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم آمد.
او هم داشت می دوید.🏃😭
_"شهلا .......شهلا........تو را به خدا......."
بغضم ترکید.😭
اشک نمی گذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور می کنم.
نگهبان در را باز کرد.
ایوب هنوز می دوید.🏃😭
با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او به من، از در بیرون بروم.😣😞
ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود..
و داشت اشک هایش را پاک می کرد.
ایوب میله ها را گرفت، گردنش را کج کرد
و با گریه گفت:
_"شهلا......تو را به خدا......من را ببر.......تورو بخدا.....من را اینجا تنها نگذار"😢
چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود.😣😭
نمی دانستم چه کار کنم.
اگر او را با خود می بردم حتما به #خودش صدمه می زد.
قرص هایش را آن قدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم آرام و قرار نداشت.
اگر هم می گذاشتمش آن جا...
با صدای ترمز ماشین 🚙به خودم آمدم،
وسط خیابان بودم😨😣
📚•°✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni