#لطف_خدا
🔸مدتی پیش سوار بر ماشین حدود ساعت ۲ بعد از ظهر بود که خانمی رو دیدم با ظاهر نامناسب و #آرایش_غلیظ با دوتا بچه کوچیک؛ یکی به بغل یکی به دست...
ترمز زدم...
- پرسیدم: کجا میری؟
آدرسو داد...
💥خودمم خسته و کوفته و گرسنه از کلاس برمیگشتم و خانواده هم منتظر که برم براشون ناهار آماده کنم!😫😫
📌شیطونه میگفت ولش کن بابا! تا سر خیابون بردیش بذار خودش میره... ولی دیدم خیلی وضع ظاهریش خرابه😔 با خودم گفتم سوار ماشین کی بشه اونم با دوتا بچه... گفتم تو راهم امر به معروفش کنم که موهاشو بپوشونه...
- تو فکر بودم که خودش بعد از چند ثانیه پرسید: خانم شما #بسیجی هستید؟!
- گفتم: بله قبلا خیلی فعالیت داشتم تو بسیج ولی الان مشغلم زیاد شده دیگه نمیتونم برم!
بعد؛ از کلاسهای بسیج براش گفتم که چقدر خوبه و میتونه شرکت کنه و...
- بعد از کمی صحبت که زمینه رو مناسب دیدم گفتم: عزیزم شما خودتون #خوشگل هستید دیگه احتیاج به این همه #آرایش ندارید!
- گفت: همسرم بهم خیانت کرده؛ مجبورم قشنگ بگردم! اونم دوست داره و ازم میخواد اینطوری باشم...
- گفتم: عزیزم در حکم #خدا فقط باید حرف خدا رو گوش بدی و حرف همسرت در این زمینه نباید برات اهمیت داشته باشه.
- گفت: شیک میپوشم که همسرم به خانوم دیگهای نگاه نکنه!!!
- گفتم: مگه نمیتونی تو خونه شیک بپوشی؟! اونجا بهترین باش برای همسرت نه تو خیابون!!! هر نگاهی که یه #مرد_نامحرم به تو بندازه مطمئن باش همسرت هم یک نگاه به زن نامحرم دیگه میکنه... برای این که همسرت رو به دست بیاری باید #عفیف و #پاکدامن باشی نه این که دل مردهای غریبه رو ببری و اونا رو به زندگیشون سرد کنی... تو مادر دوتا دختر هستی. تو الگوی بچه هات میشی. دوست داری چند سال دیگه دخترات تو سنین #نوجوانی همین تیپ رو بزنن و بایه #پسر دوست بشن؟؟!!
- گفت: واااای نه!!😱
- گفتم: ولی تو با این تیپ و آرایش داری اینو بهشون مستقیم یا غیر مستقیم یاد میدی!
- گفت: آره یه موقعهایی خودمم #عذاب_وجدان میگیرم ولی چاره ای ندارم!!!
- گفتم: چارهات فقط گوش کردن به حرفهای خداست... تو حرف خدا رو گوش بده؛ ببین به چه آرامشی میرسی. تو خدا رو از خودت #راضی نگهدار؛ خدا هم یه کار میکنه محبتت تو دل شوهرت چندین برابر بشه و بهت #وفادار بمونه... عزیزدلم تو داری #نگاه مردا رو میدزدی، اونوقت توقع داری خانمهای بیرون نگاه شوهرتو ندزدن⁉️
همه رو تأیید میکرد و با حالت حزن به حرفهام گوش میکرد...😔😔
رسیدیم به مقصد!
- گفت: شک ندارم که خدا شما رو سر راهم قرار داده که این حرفها رو بهم بزنی!! شمارتو بهم میدی تا بیشتر باهات حرف بزنم؟!
- گفتم: بله عزیزم صد البته!
- شمارمو بهش دادم و بهش گفتم: از همین الانم شروع کن! موهاتو کامل بپوشون!
موهاشو پوشوند و با #مهربانی و #محبت با هم خداحافظی کردیم...
الان چند روزه هی بهم پیامک محبت آمیز میده و با هم گپ میزنیم...
امروزم بهش زنگ زدم و کلی با هم صحبت کردیم...
- بهم گفت: تو آبجی منی...
♻️برنامهریزی کردم که بیشتر باهاش صحبت کنم و حسابی بتونم باهاش صمیمی بشم و به لطف خدا کمکش کنم تا راه درست رو در پیش بگیره...
✅ سه نکته از این خاطره:
1⃣ همه این افرادی که سر راهمون قرار میگیرن، شک نکنید که یک #نعمت و لطفی از جانب خداوند هستن و خداوند این #توانایی رو در ما دیده که بتونیم با #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر براش بندگی کنیم ...
2⃣ از ظاهر افراد #قضاوت نکنیم! بعضیها واقعا با یه #تلنگر منتظر برگشت به سمت خدا هستن و چه خوبه که این تلنگر از جانب ما باشه؛ که ما هم ثوابی از این موهبت برده باشیم...
3⃣ سعی کنیم حرف شیطونو اصلا گوش ندیم!! چون هی به من میگفت بذارش سر خیابون! بذار خودش بره... که اگه اینطوری میشد دیگه با هم دوست نمیشدیم...
@vajebefaraamooshshodeh
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
#پرسش_پاسخ #جلب_توجه 🤔 سوال‼️ 📜به نظرم حجاب باعث جلب توجه میشه چون دیگه الآن کسی با حجاب کامل توی
#پرسش_پاسخ
#جلب_توجه
🤔 سوال‼️
📜به نظرم حجاب باعث جلب توجه میشه چون دیگه الآن کسی با حجاب کامل توی جامعه ظاهر نمی شه یا این افراد انگشت شمارند😳
✍️ جواب :
1️⃣ اولا کی گفته #محجبه ها انگشت شمارن ؛ اتفاقا خیلیم بیشتر از #شل_حجاب ها هستن ؛ ما کم نداریم خانوم های مانتویی یا چادری که حجاب کامل دارن
2️⃣ دوما هر جلب توجهی اینطور نیست که اشکال داشته باشه بلکه چه بسا توجهاتی که مردم رو بیشتر یاد خدا میندازه ، حتی #پوشیه زدن با اینکه توی کشورمون خیلی زیاد نیست ولی بازم زدنش اشکالی نداره چون به اصطلاح لباس عفاف هست و لباس شهرت محسوب نمیشه (1)
3️⃣ سوما اصلا #قرآن میگه محجبه بشید که شناخته بشید , شناخته بشید به پاکی و عفاف ؛ که بددلان فکر بد نکنن پس هر شناخته شدن و جلب توجهی بد نیست (2)
4️⃣ چهارما حجاب داره جلب توجه به #انسانیت میکنه نه جنسیت به نظر شما جلب توجه به جنسیت بشه بهتره یا به انسانیت؟!
5️⃣ پنجما با این استدلال شما دیگه هیچ کار خوبی نباید انجام بدیم چون جامعه یه طوری شده که کار خوب کنی #انگشت_نما میشی
☘️ اگر در محیطی زندگی میکنید که محجبه ها کمترن باز هم دلیل بر همرنگ شدن نمیشه ؛ به جای اینکه بگیم "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" باید اینطور بگیم : "خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو"
❤️ چه قدر خوبه پوششی رو انتخاب کنیم که جدای از #اطاعت دستور خدا ؛ هم خودمون رو رشد میده هم جامعمون رو . پوششی که نه تنها #نگاه_جنسی رو توی جامعه کاهش میده که نماد اطاعت و #محبت خدا هم هست
(1) سایت رهبری : https://www.leader.ir/fa/book/138/www.leader.ir
(2) ... يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً «احزاب/ 59 »
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 #دوست_داشتنِ_این_شکلی
💠 بعضی وقتها حرفهایی می زد که همان میشد #مبنای زندگیمان یکبار رو به من کرد و گفت: "من تو رو برای #خودت دوست دارم، نه برای خودم تو هم بهتره من رو به خاطر #خودم دوست داشته باشی نه به خاطر خودت."
💠 همین جمله باعث شده بود در مواقع خاص، خودم را جای #ایشان بگذارم و بعد تصمیم بگیرم؛ و طبیعی بود که با این نگاه، زندگیمان دارای تحکیم، #محبت و مودت بیشتری میشد.
#شهید_رجایی
📙 سیره شهید رجایی، ص۵۸
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❤️نحوه ی #صدا کردن #همسر❤
🌹حضرت #امیر (ع) وقتی میخواستند حضرت زهرا «س» را صدا کنند میفرمودند:
🍃نفسی لک الفدا (جان علی به فدایت)
#حبیبتی زهرا، #بنت رسول الله، #زهرا جان
و...
🌹جوابی که از حضرت #زهرا«س» میشنیدند:
🍃روحی لک الفدا(روحم به فدایت علی)
#ابوتراب، #ابالحسن، #علی جان
🌸زیبا صداکردن زن و مرد، بهترین شیوه برای ابراز #محبت است و نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است🌸
💚#پیامبراکرم«ص» فرمودند:
🌼سه چیز است که #محبت شخص را درباره دیگری #خالص میکند.
یکی از آنها این است که طرف مقابل را به #اسمی صدا بزند که وی میپسندد...
📚اصول کافی، جلد۲، صفحه۶۴۳
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
#ف_پناهنده
☀️ بنامخدا - بیادخدا - برایخدا
سلام و دورود و سهرود بر شما عزیزان دل 🌟😍
ایشالآ که حال و احوالتون عالی باشه 🌹
امشب میخوایم بریم شمال غرب ایران و یه سری بزنیم به یکی از نقاط #معروف تاریخی و گردشگری ایران عزیزمون 🏞
اینجا #تبریز است
تفرجگاه "ائلگلی"
صدای #گروه_آمرین آذربایجان شرقی 🌹
برنامه این عزیزان در روز ۲۱تیر (روز عفاف و حجاب) این بوده که حضور پررنگی در تفرجگاه "ائلگلی" داشته باشن و...
بذارید بقیشو از زبون خودشون بشنویم 😍👇🏻
ما چون گروه نوپایی هستیم برای #اولین کار عملی با همفکری هم تصمیم گرفتیم یه #رژهی_حجاب تو روز حجاب تو یکی از مکانهای با وضعیت بدِ حجاب انجام بدیم و #شرایط رو بسنجیم و یه سری #تجربیاتی بدست بیاریم که الحمدلله خیلی برای فعالیتهای آیندمون مفید بود. 😍
ولی کار از اونی که فکر میکنیم سختتره. 💪🏻 واقعا ما خیلی تو امربمعروف و نهیازمنکر #کمکاری کردیم... 😔
ولی اینو بگم که ما با #دخترکوچولوهای محجبهمون که حضور پیداکرده بودیم حجاب این فرشتههای ناز و پاک خیلی تاثیرش بیشتر بود🤩 اونم به خاطر پاکی درونشون بود که نگاههای زیادی به حجابشون جلب میشد و حتی #ابراز_لطف و#محبت هم شاهد بودیم ... ❤️❤️
ان شاءالله تصمیم گرفتیم این حرکت رو منحصر به یک روز در سال #نکنیم ...😍
هفته ای یه بار تو پارکهای مختلف شهر بالخصوص تو #پارک_بانوان شهر که با اینکه دیوارکشی داره نگهبانش آقاست😐 وبا پوششهای #خیلی_بد تردد میکنند؛ حضور پیدا کنیم ...
به امید ظهور مولامون 🤲🏻
همچنان منتظر ارسال ایدههای قشنگتونیم. @Panahande
……………………
🌸 @hejabuni|دانشگاهحجاب 🎓
💞 حافظ یکدیگر
❤️ #همسرداری
🔸حضرت آیتالله خامنهای:
زن و شوهر از همین اول ازدواج که خدا یک #محبتی هم در دلشان قرار داده، این #محبت را نگه دارند و زیادش کنند. راهش هم این است که به هم #باوفا و #صادق باشند و همدیگر را حفظ کنند؛ مثل دو تا شریک واقعاً مصالح هم را رعایت کنند. حواستان جمع باشد، اسرار هم را حفظ کنید؛ ظاهر را هم حفظ کنید.
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💔مرا دل نگران کردی💔
آقاا ...
🔸فرض کن یه سِمَتِ خیییلی مهم تو مملکت داری که پیر و جوون میشناسنت😎 ...
از طرفی خییییلی هم دقیق و منظمی
جوری که برای هر دقیقه از شبانه روزت برنامه داری🕒🕧🕘
🔸حالا با این اوصاف ، یه روزی همسرت میره به مهمونی اونم تو دیار غریب ، دو ساعتی هم دیر میکنه...⏰
🤔اون وقت شما وقتی همسرت بیاد خونه چه میکنی⁉️
خدایی عصبانی نمیشی❓یه تَشَر اساسی نمیزنی بهش❓ شایدم قهر میکنی باهاش حرف نمیزنی😡
اما این اتفاق برای امام در فرانسه پیش اومد...
🔸حالا باقی ماجرا رو از زبون خانم #حدیدچی بشنوید :
🔰 #امام_خمینی(ره) که در فرانسه همه کارهایشان رو با ساعت و دقیقه تنظیم می کردند، در این دو ساعت، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسیدند:«خانم نیامدند؟» دفعه سوم فرمودند: «نگران شده ام، شما نمی توانید وسیله ای پیدا کنید که تماس بگیریم؟» تا این که #خانم آمدند. وقتی ایشان آمدند...
با #محبت خاصی رو به روی خانم نشستند
و فقط گفتند: «مرا دل نگران کردی»*💔
✓یاد بگیریم😇
✓الگو برداری کنیم
✓ایشون معمار کبیر انقلابمون بودند🌹
*برداشت هایی از سیره امام خمینی ره، ج۱، ص۷۸
#همسرخوبم
#تولیدی_کامل
🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_شش زینب خیلی از روزهای گرم تابستان پیش مادرم می رفت و خانه ماد
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_هفت
با اینکه میدانستم از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش را نمیگرفتم.
خانه مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شب ها روی پشت بام کاهگلی می خوابید. مادرم هر سال ده یا پانزده روز جلوتر از ماه #رمضان به پیشواز میرفت.
شب اولی که #زینب به آنجا رفت به مادرم سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز برود مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند.
نصف شب آرام و بیصدا از روی پشت بام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که زینب خواب است.
زینب از لبه ی پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت: مادربزرگ، چرا برای سحری صدایم نکردی؟ فکر میکنی سحری نخورم #روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم. اشکالی ندارد؛ بی سحری روزه میگیرم.
مادرم از خودش خجالت کشید برگشت به پشت بام و زینب را بوسید و خواهش کرد که با او به پایین برود و سحری بخورد.
مادرم به زینب گفت: به خدا هر شب صدایت میکنم ولی جان مادربزرگ بی سحری روزه نگیر.
آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ده روز هم پیشواز رفت.
من در آن سالها به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی بود که مرتب مریض میشدم
زینب خیلی غصه من را میخورد .آرزوی زینب این بود که برای من تخت بخرد و پرستار بگیرد.
میگفت: بزرگ که بشوم نمیگذارم تو زحمت بکشی، یک نفر را می آورم تا کارهایت را انجام دهد.
مهرداد مدتی با رادیو نفت آبادان کار میکرد و مرتب توی خانه #نمایش تمرین میکرد .
در یکی از نمایشها "پهلوان اکبر" ی هست که میمیرد
زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی میکرد. در نمایش "سربداران" هم نقش "مورخ" را با مهرداد بازی کرد.
آنها در خانه لباس نمایش تنشان می کردند و با هم تمرین میکردند. من هم مینشستم و نمایش آنها را نگاه میکردم.
زینب و مهرداد به #شعر هم علاقه داشتند. مهرداد شعر میگفت و زینب با لذت به شعرهای مهرداد گوش میداد.
مهران و مهرداد همیشه حواسشان به خواهرهایشان بود.
مهران از زنهای لاابالی و سبک بدش می آمد و همیشه به دخترها برای رفتارشان تذکر میداد . اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون می رفتند حتما جوراب های ضخیم پایشان میکردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمی برد
زینب به برادرها و خواهرهایش علاقه داشت. گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش، لباسهای مهران را میشست.
جوراب های مهرداد را میشست. دلش میخواست به یک شکلی #محبت خودش را به همه نشان دهد.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_نه زینب فعالیتهای #انقلابی خود را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبا
#داستان_واقعی.... ✨
#راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_سی
بعضی مواقع مهری و مینا، زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی می بردند.
خانواده ی کریمی هم بعد از #انقلاب بیشتر فعالیت می کردند. زهرا خانم مرتب به بچه ها کتاب های دکتر #شریعتی و #مطهری را می داد.
زینب هم با علاقه کتابها را می خواند. من وقتی می دیدم بچه هایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک می شوند، ذوق می کردم و به خاطر عشقی که به انقلاب و امام داشتیم، همیشه از فعالیت های دخترها حمایت می کردم.
گاهی بابای مهران از رفت و آمد دخترها عصبانی میشد ، ولی من جلویش می ایستاد، یادم هست که بعد از انقلاب آبادان سیل آمد، مهری و مینا برای کمک به #سیل_زده_ها رفتند.
بابای مهران صدایش در آمد که"دخترهای من چه کاره اند که برای کمک به سیل زده ها می روند؟"
او با مهران دعوای سختی کرد. ولی من ایستادم و گفتم: دخترهایم برای خدا کار می کنند. تو حق نداری ناراحتشان کنی.
کمک به روستا های سیل زده ثواب داد.
بعد از #انقلاب در مدارس آبادان،معلم
ها دو دسته شده بودند. گروهی طرفدار انقلاب و با حجاب و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند.
بعضی از معلم های مدرسه راهنمایی شهرزاد که هنوز #حجاب را قبول نکرده بودند و با انقلاب همراه نشده بودند ، به امثال زینب نمره نمی دادند و آنها را اذیت می کردند.
زینب روسری و #چادر میزد. شهلا هم در همان مدرسه بود. شهلا یک روز برای ما تعریف کرد که معلم علوم زینب، وقتی میخواسته درس ستون فقرات را بدهد، دست روی کمر زینب گذاشته و درس را داده است.
زینب
آنقدر لاغر بود که بچه های کلاسش می گفتند:از زینب می شود در کلاس درس علوم استفاده کرد.
زینب بعد از انقلاب تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به #حوزه_علمیه برود و طلبه بشود. به رشته علوم انسانی ،به درس های دینی، تاریخ و جغرافیا علاقه زیادی داشت. او می گفت: ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.
در آن زمان، زینب دوازده سال داشت و نمی توانست به حوزه علمیه برود. قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد، به حوزه ی علمیه قم برود.
شاید یکی از علتهای تصمیم زینب وجود
#کمونیست ها در آبادان بود. بچه های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده می کردند تا با آنها بحث کنند و از آنها کم نیاورند.
زینب به همه ی آدم های اطرافش علاقه داشت. یکی از غصه هایش عوض کردن #آدمهای_گمراه بود.
بقیه دخترهایم به او می گفتند: تو خیلی خوش بین هستی به همه اعتماد می کنی. فکر میکنی همه ی آدم ها را می شود اصلاح کرد؟
اما این حرفها در زینب اثر نداشت.
زینب بیشتر از همه ی افراد خانواده به من مادربزرگش #محبت می کرد. دلش می خواست مادربزرگش همیشه پیش ما باشد.
از تنهایی او احساس عذاب وجدان می کرد. یک سال از انقلاب گذشته بود که بیماری آسم من شدت گرفت. خیلی اذیت شدم. نمی توانستم نفس بکشم.
تابستان که هوا گرم و شرجی می شد بیشتر به من فشار می آمد. دکتر به بابای مهران تاکید کرد که حتما چند روزی مرا بیرون از این آب و هوا ببرد تا حالم بهتر شود.
بعد از بیشتر از بیست سال که با جعفر عروسی کرده بودم، برای اولین بار پایم را از آبادان بیرون گذاشتم و به یک سفر زیارتی #مشهد رفتیم.
از بچه ها زینب و شهرام را با خودمان بردیم. مادرم پیش بچه ها در آبادان بود که آنها نبودن ما را احساس نکنند.
من که آتش زیارت #کربلا در دوران بچگی توی جانم رفته بود و هنوز خاموش نشده بود، زیارت امام رضا(ع) را مثل رفتن به کربلا می دانستم.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❤️🌱مرد در کشاکش زندگی، احتیاج به لحظهی #آرامشی دارد تا بتواند راه را ادامه بدهد.
❓آن لحظه آرامش کِی است؟
💗✨همان وقتی است که او در محیط سرشار از #محبت و عطوفت خانوادگی قرار میگیرد.
با #همسرش که به او #عشق میورزد، با او و در کنار اوست و با او احساس یگانگی میکند.
•/ رهبر انقلاب /•
•خطبهی عقد مورخهی ۱۳۸۱/۶/۰۶•
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_ام
مامان با اینکه وسواس داشت، اما به ایوب #فشار نمی آورد.
یک بار که حال ایوب بد بود، همه جای خانه را دنبال #قرص_هایش، گشت حتی توی کمد دو در قدیمی مامان.
ظرف های چینی را شکسته بود.😒
دستش بریده بود و کمد خونی شده بود.😣
مامان #بی_سروصدا کمد را برد حیاط تا اب بکشد.
حالا ایوب خودش را به آب و آتش می زد تا محبتشان را #جبران کند.
تا می فهمید به چیزی احتیاج دارند حتی از #راه_دور هم آن را تهیه می کرد.
بیست سال از عمر #یخچال مامان می گذشت و زهوارش در رفته بود.
#بدون_آنکه به مامان #بگوید برایش یخچال قسطی خریده بود و با وانت فرستاد خانه😊❤️
ایوب فهمیده بود آقاجون هر چه می گردد کفشی👞 که به پایش بخورد پیدا نمی کند،
تمام #تبریز را گشت تا یک جفت کفش مناسب برای آقاجون خرید.☺❤️
ایوب به همه #محبت می کرد.
ولی گاهی فکر می کردم بین محبتی که به #هدی می کند، با #پسرها فرق دارد.
بس که قربان صدقه ی هدی می رفت.
هدی که می نشست روی پایش ایوب آنقدر میبوسیدش که کلافه می شد، بعدخودش را لوس می کرد و می پرسید:
-بابا ایوب، چند تا بچه داری؟
جوابش را خودش می دانست، دوست داشت از زبان ایوب بشنود:
_من یک بچه دارم و دو تا پسر.😍
هدی از مدرسه آمده بود.
سلام کرد و بی حوصله کیفش را انداخت روی زمین
ایوب دست هایش را از هم باز کرد:
_"سلام #دختر بانمکم، بدو بیا یه بوس بده"
هدی سرش را انداخت بالا
_"نه،دست و صورتم را بشویم ،بعد"
_نخیر، من این طوری دوست دارم، بدو بیا
و هدی را گرفت توی بغلش.. مقنعه را از سرش برداشت.
چند تار موی افتاد روی صورت هدی
ایوب روی موهای گیس شده اش دست کشید و مرتبشان کرد.
هدی لب هایش را غنچه کرد و سرش را فشرد به سینه ی ایوب
_"خانم معلممان باز هم گفت باید موهایم را کوتاه کنم."💇🙁
موهای هدی تازه به کمرش رسیده بود.
ایوب خیلی دوستشان داشت، به سفارش او موهای هدی را میبافتم که اذیت نشوند.
با اخم گفت:
_"من نمیگذارم، آخر موهای به این مرتبی چه فرقی با موهای کوتاه دارد؟ اصلا یک نامه می نویسم به مدرسه، می گویم چون موهای دخترم مرتب است، اجازه نمی دهم کوتاه کند.
فردایش هدی با یک دسته برگه آمد خانه
گفت:
_معلمش از #دست_خط ایوب خوشش آمده و خواسته که او اسم بچه های کلاس را برایش توی لیست بنویسد😊✍
✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni🌺