eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 #حجاب‌کودکان #قسمت_هشتم ⁉️ چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم؟ 🤔 💡
⁉️چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم!؟ 🤔 💡با کودکتون با احترام رفتار کنید و عزت نفس و اعتماد به نفسش رو بالا ببرید و بهش شخصیت بدید. ✅ وقتی عزت نفس داشته باشه، اصلا به دنبال بی‌بند و باری و بی حجابی نمیره؛ چون اونقدر خودش رو عزیز می‌دونه که می‌فهمه با بد حجابی عزت، زیبایی و ارزشی به دست نمیاره. 9⃣1⃣ از علاقه اش💓 به پوشش در جمع صحبت کنید و رضایتمندی خودتون رو اعلام کنید. _مواظب سرزنش هایی که گاهی اوقات از اطرافیان به خاطر حجابش میشنوه باشید. 0⃣2⃣ از مدت ها قبل به دخترتون وعده بدید که در صورت کسب فلان موفقیت یا نمره و...براش چادر میخرید. پس از خرید بهش بگید که فعلا همه جا نمیتونه ازش استفاده کنه و باید کمی صبر کنه. شرط گذاشتن باعث میشه که اهمیت چادر در نظر فرزند بالا بره 💎 و اون رو برای استفاده از چادر مشتاق کنه😍 1⃣2⃣ عادت به نماز، عادت به پوشش رو راحت می کنه مراقب نمازش📿 باشید. 2⃣2⃣ ممکنه گاهی اوقات چادر و روسری رو فراموش کنه، میتونید با لحنی ملایم😊 بهش یاد اوری کنید. 🔚 موضوع: نوع محتوا: رده سنی: مخاطب: 🌸 @hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_شصت_و_ششم تو رحمت خدایی . اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز
🔥 👣🔥 خوشبخت ترین مرد دنیا قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... . من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ... اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ... من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... . مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ... . زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ... من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه .... من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ... و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ... اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست نویسنده: 🌼 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
تجربه پس از مرگ 🎵جلسه نودو چهار #شرح_و_بررسی_کتاب_سه دقیقه‌_درقیامت #براساس واقعیت 🔺تجربه نزدی
سه دقیقه در قیامت 95.MP3
38.05M
تجربه پس از مرگ 🎵جلسه نودو پنج (قسمت،اخر) # شرح_و_بررسی_کتاب_سه دقیقه‌_درقیامت واقعیت 🔺تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز 👤استاد امینی خواه 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓ک
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معجزه جانم به لب
✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part18_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
17.52M
📗کتاب صوتی آیه عصمت، مادر خلقت قسمت 8⃣1⃣ "نسخه های فاطمی" 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
Part05_سید ابراهیم.mp3
24.93M
📗 کتاب صوتی خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 5⃣ ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دختران آفتاب ۱۱۳-۱۱۵.mp3
17.3M
📗کتاب صوتی بخش ۱۱۳ تا ۱۱۵ 📚کتاب" دختران آفتاب" داستانی بلند درباره دختران ایران کتاب تقریظ شده رهبر انقلاب 🔆🔆پایان ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
Part03_ایران مقتدر.mp3
10.91M
📗کتاب صوتی "ایران مقتدر" خلاصه ای از کتاب قسمت 3️⃣ * آشنایی با زیست بوم فناوری و نوآوری ایران *پیشرفت های زیرساختی ، صنعتی و انرژی * بررسی حوزه حمل و نقل، انرژی و صنعت * بررسی حوزه کرامت زن *مقایسه وضعیت زنان در قبل و بعد انقلاب * بررسی حوزه عزت و اقتدار ایران *پیشرفت ها و دستاوردهای نظامی ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
Part28_طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن.mp3
20.68M
قسمت 8⃣2⃣ جلسه بیست و هشتم : در پیرامون ولایت ۳ (هجرت) 🌿صفحات ۷۹۲ تا ۸۱۸ ✅ "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن" اثر حضرت آیت الله خامنه ای ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872