دانشگاه حجاب
🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 #حجابکودکان #قسمت_هشتم ⁉️ چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم؟ 🤔 💡
#حجاب_کودکان
#قسمت_نهم
⁉️چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم!؟ 🤔
💡با کودکتون با احترام رفتار کنید و عزت نفس و اعتماد به نفسش رو بالا ببرید و بهش شخصیت بدید.
✅ وقتی عزت نفس داشته باشه، اصلا به دنبال بیبند و باری و بی حجابی نمیره؛ چون اونقدر خودش رو عزیز میدونه که میفهمه با بد حجابی عزت، زیبایی و ارزشی به دست نمیاره.
9⃣1⃣ از علاقه اش💓 به پوشش در جمع صحبت کنید و رضایتمندی خودتون رو اعلام کنید.
_مواظب سرزنش هایی که گاهی اوقات از اطرافیان به خاطر حجابش میشنوه باشید.
0⃣2⃣ از مدت ها قبل به دخترتون وعده بدید که در صورت کسب فلان موفقیت یا نمره و...براش چادر میخرید. پس از خرید بهش بگید که فعلا همه جا نمیتونه ازش استفاده کنه و باید کمی صبر کنه.
شرط گذاشتن باعث میشه که اهمیت چادر در نظر فرزند بالا بره 💎 و اون رو برای استفاده از چادر مشتاق کنه😍
1⃣2⃣ عادت به نماز، عادت به پوشش رو راحت می کنه مراقب نمازش📿 باشید.
2⃣2⃣ ممکنه گاهی اوقات چادر و روسری رو فراموش کنه، میتونید با لحنی ملایم😊 بهش یاد اوری کنید.
🔚 #پایان
#تولیدی_کامل
موضوع: #حجاب_کودکان
نوع محتوا:#عقلی
رده سنی: #کودک #بزرگسال #متأهل
مخاطب:#کم_حجاب #محجبه
🌸 @hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_شصت_و_ششم تو رحمت خدایی . اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_شصت_و_هفتم
#قسمت_آخر
خوشبخت ترین مرد دنیا
قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... .
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ...
اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ...
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... .
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ... .
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ...
من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ....
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ...
و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ...
اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست
#پایان
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
🌼 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
تجربه پس از مرگ 🎵جلسه نودو چهار #شرح_و_بررسی_کتاب_سه دقیقه_درقیامت #براساس واقعیت 🔺تجربه نزدی
سه دقیقه در قیامت 95.MP3
38.05M
تجربه پس از مرگ
🎵جلسه نودو پنج (قسمت،اخر)
# شرح_و_بررسی_کتاب_سه دقیقه_درقیامت
#براساس واقعیت
🔺تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز #مدافع_حرم
👤استاد امینی خواه
#پایان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓ک
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part05_سید ابراهیم.mp3
24.93M
📗 کتاب صوتی
#سید_ابراهیم
خاطرات شهید مدافع حرم
#سید_مصطفی_صدرزاده
قسمت 5⃣ #پایان
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
زندگانی فاطمه زهرا 3.mp3
5.36M
📗 بخش هایی از کتاب
#زندگانی_فاطمه_زهرا (س)
اثر استاد #سید_جعفر_شهیدی
بصورت #گزیده
قسمت 3⃣
#پایان
#ویژه_روز_زن
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دختران آفتاب ۱۱۳-۱۱۵.mp3
17.3M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۱۱۳ تا ۱۱۵
#پایان
📚کتاب" دختران آفتاب"
داستانی بلند درباره دختران ایران
کتاب تقریظ شده رهبر انقلاب
🔆🔆پایان
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
Part03_ایران مقتدر.mp3
10.91M
📗کتاب صوتی
"ایران مقتدر"
خلاصه ای از کتاب #صعود_چهل_ساله
قسمت 3️⃣
* آشنایی با زیست بوم فناوری و نوآوری ایران
*پیشرفت های زیرساختی ، صنعتی و انرژی
* بررسی حوزه حمل و نقل، انرژی و صنعت
* بررسی حوزه کرامت زن
*مقایسه وضعیت زنان در قبل و بعد انقلاب
* بررسی حوزه عزت و اقتدار ایران
*پیشرفت ها و دستاوردهای نظامی
#پایان
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
Part28_طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن.mp3
20.68M
قسمت 8⃣2⃣
جلسه بیست و هشتم : در پیرامون ولایت ۳ (هجرت)
🌿صفحات ۷۹۲ تا ۸۱۸
#پایان
✅ "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن"
اثر حضرت آیت الله خامنه ای
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872