#پرسش_پاسخ
#مطالبه_منفی
❓دلیل رواج یافتن لباس های نامناسب چیست؟ چه عواملی موثر است؟
🛍این روزا اکثر دوستان و اقوام رو می بینیم که رفتن سراغ کسب و کار اینترنتی و پیج فروش لباس زدن
دوتا از دوستان مذهبی خودم هم وارد این عرصه شدن و با هدف حمایت از تولید داخلی پیج فروش اینترنتی لباس زدن
🤩من خیلی خوشحال بودم از این بابت و کلی واسشون تبلیغ کردم و خودم هم ازشون خرید می کنم
😳اما چیزی که عجیب بود واسم این بود که دیدم یکی از اونها شلوار جین هایی با قد ۹۰ سانت که بالای قوزک پا هستند و اگر خانمی قد بلند تری داشته باشن براش کوتاه تر هم میشه آورد
🤔فکرم مشغول شد،آیا دوستم به عنوان فروشنده در گناه اونها شریک میشه؟ اگر ساق پای خانم ها با پوشیدن شلوارهایی که از دوستم خریدن دیده بشه چه کسانی مسبب این وضعیت هستند؟
🧕یکی دیگه از دوستام پیج فروش شال و روسری زده و اون هم با اینکه خودش یک خانم محجبه و چادری هست،روسری هاش مطابق مد روز هست و متاسفانه امسال مینی اسکارف(روسری بسیار کوچک) مد شده
⁉️از این دو عزیز پرسیدم چرا مطابق مد روز جنس خریدن و عرضه می کنن.اونها گفتن درخواست ها برای این مدل شلوار و روسری زیاد بوده و برای به دست آوردن مشتری ناچارن کارهای مد روز ارائه بدن
📌خب این یعنی تاثیر مطالبه گری؛ مردم شلوار و روسری کوتاه مطالبه کردن و اونها هم تسلیم شدن
#مینی_اسکارف
#مام_استایل
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_شانزدهم تقریبا ساعت یکونیم بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک طبقه
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_هفدهم
ساعت یازده صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم. یاسمین بود. حوصله نداشتم رد دادم. میدونستم اگه رد بدم امکان نداره دوباره زنگ بزنه. بلند شدم و سرجام نشستم. دوباره یاد رفتن عمو افتادم. هرچند با این کارش یه ذره ازش زده شده بودم ولی هنوز هم دوستش داشتم و نمیتونستم نبودش رو تحمل کنم . کاش میتونستم پشیمونش کنم ولی میترسم بگه نه. منم که اصلا طاقت نه شنیدن نداشتم. کاش حداقل دلیلش رومیپرسیدم. قانعش میکردم که نره. واقعا نمیتونستم دور بشم از کسی که این همه سال مدام پیشش بودم.
با صدای زنگ در به خودم اومدم. دوباره این دوتا زود اومدن!
بلند شدم و رفتم در رو باز کردم. نمیدونم مامان کجا رفته بود. اول یاسمین پرید بغلم و بعدش هم شقایق.
شقایق: خوب اعتراف کن چرا گفتی بیایم اینجا.
برعکس دیشب که اصلا عین خیالمم نبود الان بابت رفتن عمو حسابی ناراحت بودم. با فکر کردن به رفتن عمو اشک گونم رو خیس کرد و طبق معمول شونه دختر خالههام قرارگاه اشکای من شد. هردوشون تعجب کرده بودن یه دفعه یاسمین با صدایی که نگرانی توش موج میزد پرسید : چی شده؟
بین گریه هام فقط گفتم: عمو داره برمیگرده.
یه دفعه جیغ شقایق بلند شد: عه! حالا گفتم چی شده. خوب نمیره بمیره که . اصلا بهتر بذار بره. بلکه ما خانم رو یه بار درست و حسابی ببینیم. همش عمو عمو.
_ خب من همش پیش عمو بودم، دلم براش تنگ میشه. میفهمی چی میگم؟ مثل پدرم میمونه. درسته که طلاق زن عمو باعث شد یکم ازش زده بشم اما نه در حدی که بتونم دوریاش رو تحمل کنم. دیشب که گفت میخواد بره انقدر خونسردانه برخورد کردم که فکر کنم ناراحت شد.
یاسی: خوب حالا ابجی. با گریه تو که چیزی درست نمیشه. بیخیال. به جاش برو .....
با صدای موبایل شقایق حرفش قطع شد.
شقایق: اوه اوه یاسی مامانته خاک تو سرمون شد فکر کنم.
شقایق: جونم خاله؟
_
شقایق: اها . باشه. بای.
تلفن قطع کرد. خطاب به ما که منتظر چشم دوخته بودیم بهش گفت:
شقایق: برخیزید . پیش به سوی ناهار خوشمزه خاله!
_ ها؟
شقایق:کله پوک جونم. خاله گفت مامان من و مامان تو الان اونجان. تشریف ببریم منزل این یکی کله پوک( یاسمین) برای صرف ناهار.
_ من نمیام حوصله ندارم.....گفتن این حرف مصادف شد با کتکی که از یاسی جون خوردم.
نیم ساعت بعد دم خونه خاله اینا بودیم. دم در چشمم افتاد به امیر پسر چندش خاله زری. پس اونا هم اینجا بودن. امیر یه پسر ریاکار جانماز آب بکش و فوق العاده رو مخ بود. چون جلو همه وانمود میکرد که یه پسر پاک و معصومه در حالی که فقط من آمارشو داشتم. اون به لطف همون یه ترم دانشگاه! داشت دم در با تلفن حرف میزد که با دیدن ما تلفن رو قطع کرد و سرشو انداخت پایین و آروم ولی طوری که ما بشنویم گفت: استغفرالله.
استغفرالله و...... پسره..... وااااااای .
_ علیک سلام پسرخاله
امیر: سلام خواهر بفرمایید.
خیلی آروم ولی طوری که بشنوه گفتم: به خواهرای دانشگاه هم سلام برسون.
بدبخت کپ کرده بود. هه. فکرشم نمیکرد کسی، اونم من، آمار کاراشو داشته باشه. چون هیچ کس حتی خودش هم نمیدونست ما تو یه دانشگاهیم..... بعد از ناهار زود رفتم خونه و منتظر مامان اینا نموندم. چون میخواستم برای مهمونی شب آماده بشیم. از بابا سوییچ ماشین رو گرفتم. که سر راه هم برم برای عمو یه هدیه بگیرم و قرار شد مامان ایناهم با ماشین امیرعلی برگردن.
ساعت چهارونیم بود که مامان اینا اومدن. همزمان با اومدنشون اومدم از خونه برم بیرون که امیرعلی دستمو گرفت و آروم تو گوشم گفت: به عمو از اون حس و حالت چیزی نگی بهتره. مواظب خودت هم باش.
بعد دوباره همون لبخند که دل آدم رو میبرد. یه چشمک و لبخند جواب نگرانی داداش مهربونم بود.
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part14_جان شیعه اهل سنت.mp3
8.46M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(14)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دم خروس یا قسم حضرت عباس
🔺واقعا در این مقوله قسم حضرت عباس رو باور کنیم یا دم خروس رو؟
🔹کار فرهنگی در این کشور هم متاسفانه به همین اندازه بیدقت و سطحی انجام شده (نمیخواهم صریح بگویم منفعتطلبانه) به همین دلیل تاثیری که باید را نداشته است.
🔷این مداد هدیه جشن تولد دختر یکی از دوستان است که پر از تناقض است!
🔹ناخودآگاه یاد فروشگاهی در مشهد افتادم که به اسم انقلابیگری و ترویج #حجاب برپا شده بود و از بابت شعار «تولید ملی» سود هنگفتی به جیب زده بود اما هنگامی که میخواست فروشگاه و محصولاتش را معرفی کند به برندهای «ترک» فروشگاه تاکید میکرد!
✍شهره پیرانی
#کارفرهنگی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
دم خروس یا قسم حضرت عباس 🔺واقعا در این مقوله قسم حضرت عباس رو باور کنیم یا دم خروس رو؟ 🔹کار فرهنگی
• به نظر من که:
"اللهم لطــــفاً شفا ..." 😑🙏🏻
نظر شما درمورد اینجور کارهای فرهنگی چیه؟ @panahande
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_هفدهم ساعت یازده صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم. یاسمین بود.
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_هجدهم
ساعت پنج بعدازظهر بود. بابا که مغازه بود ، مامانم که طبق معمول پاتوق همیشگی آشپزخونه. دلم حسابی گرفته بود دلم میخواست برم با امیرعلی حرف بزنم ولی داشت تو اتاقش درس میخوند. دل رو زدم به دریا در زدم و بعد از اینکه اجازه ورود داد رفتم تو.
امیرعلی: سلام بر خواهر شیطون خودم. میگم خوب شد عمو رفتا دلیلی شد که به ماهم سر بزنی. تازه الان فهمیدم یه خواهری هم دارم.
_ سلام.
امیرعلی:خانم دکتر چرا ناراحتی؟
_ اولا که جوجه مهندس! کی رو دیدی با یه ترم درس خوندن دکتر بشه که من دومیش باشم. بعدشم دلم گرفته.
امیرعلی: اونوقت جوجه مهندسو با من بودی؟
_ کمی تا حدودی. امیر تو وقتی دلت میگیره چیکار میکنی ؟
امیرعلی: موقعیت جور باشه امامزاده صالح، شاه عبدالعظیم ، و و و مزار شهدا.
_ پروفسور تو هم چه پیشنهادایی میدیا . اونم به من.
امیرعلی: خواهر پروفسور پیشنهاد نبود. در ضمن بعضی وقتا هم درددل میکنم.
_ با کی؟
امیرعلی_ همون پسر خوشگل و خوشتیپه.
_ داداش خل شدی رفت . پاشو پاشو ببرمت دکتر. با مرده حرف میزنی. نکنه رفتی تو کار احضار ارواح؟
امیرعلی: اولا که شهید شده. دوما شهدا زندهان . بعدشم میتونی یه بار امتحان کنی.
_ مثله تو خل بشم؟
امیرعلی: این خل شدن به آرامشش می ارزه.
آرامش ! یاد مشهد افتادم؛ چه آرامشی داشت اون جا. کلا حسابش با زمین جدا بود. ولی نمیتونستم با یه شهید درددل کنم. از کجا میخواست بشنوه.
_ امیر.
امیرعلی: جونم ؟
_ خانواده ما و خاله اینا و مامان بزرگ اینا و بقیه فامیل همه مذهبین ، درسته؟
امیرعلی: خب؟
_ پس علت این همه تفاوت چیه؟ چرا مامان بزرگ اینا انقدر سخت میگیرن؟ یا بهتره بگم چرا اسلام انقدر سختگیره.
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
حیـات طیبه2.mp3
8.17M
🎙️ #پادکست
🔸 کلید واژه حیات طیبه
🔹 پیام دعای حضرت زهرا سلام الله علیها
📌 «دغدغه زندگی راحت»
🎵حجه الاسلام آمینی خواه
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
• به نظر من که: "اللهم لطــــفاً شفا ..." 😑🙏🏻 نظر شما درمورد اینجور کارهای فرهنگی چیه؟ @panahande
• بعضی از واکنشهای شما به خبر دیروز
☝️🏻باید به یک جمعبندی واحد و به اصطلاح -وحدت کلمه- برسیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ملاک تشخیص موسیقی حلال از حرام
🔶 ملاک، ابزار موسیقی نیست، بلکه.....
🗣 حجه الاسلام رفیعی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🍃حیا یعنی من چیزی را در معرض دید
میگذارم، کہ خودم انتخابش میکنم.
بہ واسطھۍ حیا، زنان با منزلت خود
آشتۍ میکنند و از دیگران خواهانِ
احترام میشوند.
🤍 ــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
⛔️مجلس سنای فرانسه استفاده از حجاب در رقابت های ورزشی را ممنوع کرد
🔻مجلس سنای فرانسه به ممنوعیت استفاده از حجاب در مسابقات ورزشی با تاکید بر لزوم رعایت «اصل بیطرفی از راه عدم استفاده از نمادهای مذهبی در زمین بازی» رای مثبت داد.
🔻یکی دیگر از دلایل اصلاحیه ممنوعیت «پوشیدن حجاب در مسابقات ورزشی» رعایت ایمنی ورزشکاران در هنگام تمرین و مسابقه عنوان کردند.
🔻این رایگیری یک سال پس از آن انجام شد که قانونگذاران در مجلس عوام فرانسه، لایحهای را برای تقویت نظارت بر مساجد، مدارس و باشگاههای ورزشی بهمنظور محافظت از فرانسه در برابر اسلامگرایان رادیکال و ترویج احترام به ارزشهای فرانسوی مورد نظر امانوئل مکرون، رئیس جمهور این کشور تصویب کرد.
🌐منبع:https://www.middleeasteye.net/news/france-senate-hijab-banned-sports-women-muslims
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_هجدهم ساعت پنج بعدازظهر بود. بابا که مغازه بود ، مامانم که طبق مع
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_نوزدهم
امیرعلی: قبلا هم بهت گفتم که مامان بزرگ اینا یه سری تعصبات خاص دارن.
_ یعنی چی؟ واضح برام توضیح میدی؟
امیرعلی: ببین مامان بزرگ اینا یه کم فراتر از عرف و حد لازم پیش میرن. مثلا اینکه تو مهمونیا یه پرده اون وسط میکشن و میشینن قرآن میخونن یکم افراط. یا اینکه همه چی رو با اجبار تحمیل میکنن. اجبار همیشه عکس جواب میده . دین اسلام قوانینی که تو فکر میکنی رو نداره. یعنی قوانین تصویب شده توسط خاله خانم ( خاله مادربزرگم ، بزرگترین عضو خانواده) اکثرشون رنگ تعصب به خودشون دارن.
یعنی اسلامی که من همش باهاش مشکل داشتم به خاطر سختگیری هاش چیزی نبوده که فکر میکردم. البته خوب من تو این مدت هم مسلمون بودم. ولی همش میگفتم چرا باید مسلمون به دنیا بیام آخه. با صدای امیرعلی از فکر اومدم بیرون .
امیرعلی: خانم دکتر الان جواب سوالتون رو گرفتید؟
_ یجورایی . ولی خب امیر داداشی خداییش اعتقادات مسلمونا خنده داره دیگه. هوم؟
امیرعلی: اولا که هرکدوم بحث جدا جدا داره خواهری. اگه الان حوصلشو داری بشین برات بگم. بعدش هم تو الان مثلا دلت گرفته بود یا اومدی به بهونه ناراحتی کل سوالای این نوزده سال عمرتو از من بپرسی؟
_ حالا یه سوال جواب دادیا. نمیخوام اصلا
بعدهم به حالت قهر سرم رو برگردوندم.
امیرعلی_ من قبلنا یه ابجی داشتم جنبه شوخی داشت .
_ الانم داره.
امیرعلی: خواهر گلم من نگفتم نمیگم که. گفتم زیاده الان چون گفتی حوصله نداری ازت پرسیدم بگم یا نه ؟
_ نه الان حسش نیست بعدا میام یه بحث مفصل باهم بکنیم.ببینم کی کم میاره پروفسور.
امیرعلی: درخدمتم خانم دکتر. الان هم فکر کنم یکم کار دارم.
_ اییییش بعد میگه من بهش سر نمیزنم. پروووووو. بابای
امیرعلی: خب بد موقع سر زدی فدات شم. ههههه. بعدا حرف میزنیم.
حوصله قهر کردن نداشتم ، یه چشمک زدم و از اتاقش رفتم بیرون. به لطف برادر گرامم یکم از بی حوصلگی و کلافگیم کم شد ولی هنوز هم......
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓