🏴حیّ عَلی العَزا ،حَیِّ علی البُکاء
📢📢📢 خبر
در ایام محرم با ما باشید.
حرف های نگفته داریم
درد دلهای نگفته داریم
خاکریزهای نرفته داریم
دهه اول محرم رو باید دست پر بگذرونیم...
با اذن "مادرشان(سلام الله علیها)" به محرم رسیده ایم ؛
او گفته است تک تک ما را صدا کنند ..
#لطفا_اطلاع_رسانی_کنید.
🏴
تا #محرم
نگرانم
نگرانم نڪند خواب بمانم!😔
نڪندبغض من از شدت
#غم
نه ببارد
نه بڪاهد
ابدالدهـربماند؟
نڪند!
اشڪ نریزم
نڪند #ڪربوبلا را ندهـی
حضرت ارباب
نڪند باز بمانم؟
نڪند باز نخوانم ڪه :
اهل حرم میروعلمدار نیامد
نڪند!
پای پیاده حرمت باز بماند
به دلم حسرت و آهش...
نگرانم
نگرانم نڪند دیر شود
#جایبمانم😭
#دلانه
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_بیست و نهم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#خوزستان
#راوی :مجید کریمی
تمام اخلاق و رفتار سيد مجتبي درس بود. همه كارهايش براي ما آموزنده
بود. فراموش نميكنم اولین باری که او را دیدم سال 1365 در هفتتپه و گردان
مسلم بود. سید از نیروهای گروهان سلمان بود.
رفتار و ظاهرش برایم جالب بود. همیشه تمیز و آراسته، پیراهن سرشانه دار،
شلوار شش جیب، کلاه کوچک مشکی و شال سبز نشانة ظاهری او بود. فوتبال
هم خیلی خوب بازی ميکرد.
سید هیبت عجیبی داشت. چهرهای نافذ و گیرا داشت. با یک نگاه انسان را
جذب ميکرد.
صدای او در مداحی سوز عجیبی داشت. همین عوامل باعث ميشد همه
تقاضای حضور در گروهان سلمان را داشته باشند.
بعد از آن ایام، دیگر سید را ندیدم تا جنگ به پایان رسید. من در خوزستان
در مقر تیپ سوم لشکر 25 کربلا بودم.
اواخر سال 1367 بود. پس از بهبودی سید، او هم به خوزستان آمد. سید در
اطلاعات عملیات لشکر مشغول شد.
البته اوایل کار پیش هم نبودیم. مدتی بعد او هم به تیپ سوم آمد. سعی
می کردم یک لحظه از او جدا نشوم. تمام اخلاق و رفتار او برای من درس
داشت. بسیار در من تاثیرگذار بود.
هیچگاه ندیدم که ما را به کاری امر و نهی کند، بلکه همیشه غیر مستقیم
حرفش را ميزد؛ مثلًا، آخر شب ميگفت: »من ميروم وضو بگیرم. در روایات
تأکید شده کسی که با وضو بخوابد شیطان به سراغ او نميآید و ...«
ناخودآگاه ما هم ترغیب ميشدیم و به همراه او برای وضو گرفتن حرکت
ميکردیم.
٭٭٭
خیلی با هم رفیق شده بودیم. کار خاصی هم در منطقه خوزستان نداشتیم.
سید ميگفت: »از این فرصت باید برای خودسازی استفاده کرد. از همین دوران
شروع کرد و برای خودش قوانینی نوشت و به آنها عمل ميکرد.«
در تابستان روی پشت بام ميخوابید. نیمههای شب بلند ميشد و آمادة نماز
شب ميشد.
از فضائل نماز شب برای من هم ميگفت. اینکه در احادیث آمده: بر شما باد
به نماز شب حتی اگر یک رکعت باشد. زیرا انسان را از گناه باز ميدارد. خشم
پروردگار را خاموش ميکند. سوزش آتش را در قیامت دفع ميکند.
بعد دربارة نماز شب خواندن شهدا ميگفت. سید اهل عمل به دستورات
دین بود.
برای همین کلام او بسیار تأثیرگذار بود. افرادی که با او کار ميکردند، بعد
از مدتی همگی به نماز جماعت و یا نماز شب مقید ميشدند.
٭٭٭
توصیه کرد شام کم بخور امشب کار داریم! نیمههای شب با هم سوار موتور هوندا 250 شدیم و رفتیم سمت اروند. معمولًا برای سرکشی به پست ها این کار را انجام ميدادیم.
اما آن شب فرق ميکرد. رفتیم به سراغ یکی از خاکریزهای به جا مانده از
دوران جنگ. آسمان پرستاره اروند و نخلهای کنار ساحل صحنة زیبایی ایجاد
کرده بود. یاد شب عملیات در ذهنم تداعی شده بود.
مدتی با هم راه رفتیم. سيد ساکت بود و فکر ميکرد. بعد نشست روی
خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد!
مُشت او پر از خاک بود. رو به من کرد و گفت: »مجید، امروز وظیفه من و
تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و بیاریم توی شهرها!«
ابروهايم را جمع کردم. معنی این حرف سید را نميفهمیدم. خودش توضیح
داد و گفت: »تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون،
کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه کار
کنیم. باید بریم دنبال جوانها.
باید پیام اینهایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.«
ُ گفتم: »خب اگه این کار رو بکنیم، چی ميشه!؟«
برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر گفت: »جامعه بیمه ميشه. گناه در
سطح جامعه کم ميشه. مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست ميشه.
اونوقت جوانها ميشن یار امام زمان)عج(.«
بعد شروع کرد توضیح دادن: »ببین، ما نميتونیم چکشی و تند برخورد کنیم.
باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خاطرات کوتاه و
زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم
نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند. باید خودمان بریم دنبال جوانها. البته
قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم، بیفایده است. کالم
ما تأثیر نخواهد داشت.«
آن شب به یاد ماندنی گذشت. فراموش نميکنم. سید ميگفت: »من فرصت
زیادی ندارم. به این آسمان پرستاره اروند من بیش از سی سال عمر نميکنم! اما
از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.«
صبح روز بعد یک دفتر بزرگ آورد و به من نشان داد. گفتم: »این چیه؟!«
گفت: »منشور درست زندگی کردن!«
از دست او گرفتم و نگاه کردم. دیدم در تمام صفحات این دفتر، بریدة
روزنامه چسبانده!
در آن زمان روزنامه اطلاعات ستونی داشت به نام دو رکعت عشق.
سید تمام آنها را بریده و به این دفتر چسبانده بود. در هر صفحه دربارة سیره
و زندگی یک شهید توضیحاتی نوشته شده بود.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
این جوان کیست
که در قبضه ی او
طوفان است...
#صبحتون_حسینی
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
15.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
📝 چرا "رهبری(مدظله العالی)" خودشون علنی برخورد نمیکنن؟!
👤 استاد #رائفی_پور
@masaf
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_اول #تولد_و_کودکی @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃. شهید محسن حججی .🍃
✅تولد و كودكى
🔸#محسن حججی فرزند محمدرضا فرزند مرتضی فرزند شیخ ابوالقاسم حججی نجف آبادی ۱۳۷۰/۴/۲۱ در خانواده ای متدیّن در نجف آباد اصفهان پا به عرصه وجود گذاشت. جدش عالم فاضل شیخ ابوالقاسم حججی از علمای بنام نجف آباد و پدرش راننده تاکسی است که در تمام عمر جز به تلاش برای کسب روزی حلال نیاندیشید، پدر در سالهای دفاع مقدس از رزمندگان بود.
🔸مادرش زهرا مختارپور از خانواده ای مذهبی و خانه دار است. #محسن حججی فرزند سوم خانواده و دارای سه خواهر و یک برادر است.
🔸مادرش بیاد فرزند "شهید حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)" او را محسن نام نهاد. او از کودکی به اهتمام والدینش در مجالس #اهل بیت (علیهم السّلام) شرکت می کرد و حضور در هیئت ها برای او از هیئت خانوادگی که پدرش در منزل برپا می کرد شروع شد. علاقه زیادی به #مداحی داشت و در نوجوانی در مراسم ویژه نوجوانان #مداحی و قرآن قرائت می کرد.
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🍃دمی بامداح اهلبیت (علیهم السّلام)🍃
" علمدار کمیل آقا ابراهیم هادی"
قطعه ای از کتاب سلام بر ابراهیم ۱
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃دمی بامداح اهلبیت (علیهم السّلام)🍃 " علمدار کمیل آقا ابراهیم هادی" قطعه ای از کتاب سلام بر
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
پائيز سال شصت و يك بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اينبار نَقل همه مجالس توسلهای ابراهيم به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود، هر جا ميرفتيم حرف از ابراهيم بود. خيلي از بچهها داستانها و حماسهآفرينيهاي اون رو توي عملياتها تعريف ميكردن كه همه اونها با توسل به حضرت صديقه طاهره(سلام الله علیها) انجام شده بود.
به منطقه سوماركه رفتيم و به هر سنگري که سر ميزديم از ابراهيم ميخواستن كه براي اونها مداحي كنه و از حضرت زهرا(سلام الله علیها) بخوانه. شب در جمع بچههاي يكي ازگردانها شروع به مداحي كرد صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شوخي ميكردن و صداش رو تقليد ميكردن وچيزهائي ميگفتن كه خيلي ناراحت شد.
ابراهيم عصباني شد و ميگفت:"من مهم نيستم، اينا مجلس حضرت رو شوخي گرفتن. براي همين ديگه مداحي نميكنم". هر چه ميگفتم:
"آقا ابرام، حرف بچهها رو به دل نگير، تو كار خودت رو بكن"، بيفايده بود آخر شب هم كه برگشتيم مقر، قسم خورد كه :"ديگه مداحي نميكنم".
ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم كه كسي دستم را تكان ميدهد. چشمانم را به سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. من رو صدا زد و گفت: "پاشو الان موقع اذانه" من هم بلند شدم. با خودم گفتم: "اين بابا انگار نميدونه خستگي يعني چي؟" البته ميدونستم كه او هر ساعتي هم بخوابه ،قبل از اذان بيداره و مشغول نماز ميشه.
ابراهيم بچههاي ديگه رو هم صدا زد و بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح رو به راه انداخت. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد و بعد هم مداحي حضرت زهرا(سلام الله علیها). اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچهها را جاري كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم رو ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم، ولي چيزي نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچهها به سمت سومار برگشتيم. بین راه دائم در فكر كارهاي عيجب ابراهيم بودم. يكدفعه نگاه معنيداري به من كرد و گفت: "ميخواي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خوندم؟"
گفتم: "خوب آره، شما ديشب قسم خوردي كه..." پريد تو حرفم و گفت: "چيزي كه بهت ميگم تا زندهام جايي نقل نكن". بعد ادامه داد:"ديشب خواب به چشمم نمياومد ولی نيمههاي شب كمي خوابم برد، يكدفعه ديدم وجود مطهرحضرت صديقه طاهره(سلام الله علیها) تشريف آوردند و گفتند:
"نگو نميخوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان"
ديگه گريه امان صحبت كردن بهش نميداد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📕سلام بر ابراهیم جلد۱
خاطرات شهید ابراهیم هادی
راوی: جواد مجلسی راد
📚منبع:@Ebrahimhadibot
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@hekayate_deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 "مداحی برای خانوم فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها)" با صدای دل انگیز "شهید ابراهیم هادی" 🌸🍃
📚آپارات
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨ @hekayate_deldadegi ✨
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
📣 اگر امام حسین(علیهالسلام) امام تو است باید راه او را بروی
◾ متأسّفانه مسئلهى پيشوایی و پيشروى در مورد امام، امروز در معارف فرهنگ شيعى ما هيچ مطرح نيست. تا میگویی امام حسين (علیهالسّلام) در فلان موقعيّت يک چنين عملى انجام داد، اميرالمؤمنين (علیهالسّلام) چنان و... ميگويد: آقا! اينها امام بودند. خب، به دلیل اینکه اینها امام بودند، بايد تو پيروى كنى.
يعنى چه که بگویی او چون امام است، پس من نميتوانم پسِ كار او و دنبال راه او را بگيرم؟ در حالى كه اين خطاى خيلى بزرگى است، وقتى كه ما امام را به امامت شناختيم، بايد راه امام و خطّسير زندگى او را هم بفهميم و بدانيم؛ تا بتوانيم دنبال اين خطّسير را بگيريم و عمل كنيم.
▫️اميرالمؤمنين (صلواتاللهعليه) فرمود: «ألا وَ إنَّ لِكُلِّ مَأمومٍ إماماً يَقتَدِى بِه»؛ هر مأمومى امامى دارد كه به آن امام اقتدا ميكند، دنبالهرو آن امام است و بايد دنبال آن امام برود؛ والّا امامِ او نيست و او هم مأموم او نيست. پس مسئلهى اقتدا كردن و دنبال خطّسير و زندگى امام رفتن، مطلبى است لازم و مقتضاى لفظ امام و مأموم.
📚 کتاب #همرزمان_حسین(علیهالسلام)؛ سخنرانیهای آیتالله خامنهای در محرم الحرام ۱۳۵۱ در هیات انصارالحسین تهران
🏴 @Khamenei_ir
🏴 @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_دوم #جوانى _و_آغاز_فعاليت_فرهنگى @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃. شهید محسن حججی .🍃
✅جوانى و آغاز فعاليت فرهنگى
🔸محسن دوره ابتدایی، راهنمایی و متوسطه خود را به ترتیب در دبستان شهید پولادچنگ، راهنمایی علامه طباطبایی و هنرستان کارودانش
شهدای فرهنگی گذراند.🌷
🔸از 7 #سالگی وارد فضا و فعالیتهای #بسیج شد.اولین کتاب غیردرسی که از دست پدرش هدیه گرفت #مقتل حضرت #سید_الشّهدا(علیه السّلام) بود.
🔸محسن در سال 85 در ایام نوجوانی و یک سال پس از شهادت سردار سرلشگر پاسدار #حاج_احمد_کاظمی فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه، با #موسسه فرهنگی شهید کاظمی که به تازگی برای فعالیتهای#فرهنگی_هنری_انقلاب_اسلامی تاسیس شده بود آشنا شد و به عضویت آن در آمد.
🔸محسن حججی با حضور در فضای فرهنگی و معنوی موسسه، با شهید کاظمی و #سبک_زندگی و مجاهدت های آن #شهید آشنا و شیفته او شده و الگوی رفتاری زندگی خود را این سردار شهید قرار داد و چون شهید کاظمی، با عشق به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، رابطه با روحانیت متعهد و انقلابی و در #آرزوی شهادت زندگی کرد.
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
#راوی: محمد خورشیدی
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
" صید ابراهیم "
در محلمان خانواده ای ضد انقلاب و دوستدار شاه بود. پدر خانواده کامیون داشت و بدنش پر از خالکوبی تصور شاه و تاج بود. پسرانش از پدر بدتر بودند. همگی لات و چاقو کش.یکی از پسرها بیش از بقیه به دنبال خلاف بود و بدتر از بقیه، بچه های مسجدی را مسخره می کرد. من نفهمیدم که چطور صید ابراهیم شد! ما یکدفعه دیدیم که همین جوان ، آمد سر کوچه و گفت : بچه ها، این رفیق ما آقا ابرام رو ندیدید؟ با تعجب گفتم: رفیق شما؟ گفت: قراره باهم بریم ورزش . منتظزش بودم ، دیر کرد. همین شخص، چند وقت بعد با ابراهیم به مسجد آمد . اوایل خیلی نماز بلد نبود اما به مرور ... درجبهه او را دیدم. ابراهیم هرکسی را به واحد اطلاعات نمی برد. اما اورا همراه خودش به واحد اطلاعات آورد. او به خاطر همان روحیه ی خاصی که داشت ، از توانایی خود در اطلاعات عملیات استفاده می کرد. سالها بعد از شهادت ابراهیم، همین شخص شد یکی از ستون های اصلی واحد اطلاعات.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi