eitaa logo
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
218 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
705 ویدیو
24 فایل
🍃بسم رب شهدا والصدیقین🍃 +إمروز فضاے مجازے میواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•]😊 ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
این جوان کیست که در قبضه ی او طوفان است... 🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃 @hekayate_deldadegi
15.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 📝 چرا "رهبری(مدظله العالی)" خودشون علنی برخورد نمی‌کنن؟! 👤 استاد @masaf @hekayate_deldadegi 🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
و در این زمان از ظهر چه دعایی زیباتر از صلوات.... به رسم یک قرار روزانه ۵صلوات ... به نیت شهید #محسن حججی و شهید #ابراهیم هادی @hekayate_deldadegi
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_اول #تولد_و_کودکی @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_اول #تولد_و_کودکی @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃. شهید محسن حججی .🍃 ✅تولد و كودكى 🔸 حججی فرزند محمدرضا فرزند مرتضی فرزند شیخ ابوالقاسم حججی نجف آبادی ۱۳۷۰/۴/۲۱ در خانواده ای متدیّن در نجف آباد اصفهان پا به عرصه وجود گذاشت. جدش عالم فاضل شیخ ابوالقاسم حججی از علمای بنام نجف آباد و پدرش راننده تاکسی است که در تمام عمر جز به تلاش برای کسب روزی حلال نیاندیشید، پدر در سالهای دفاع مقدس از رزمندگان بود. 🔸مادرش زهرا مختارپور از خانواده ای مذهبی و خانه دار است. حججی فرزند سوم خانواده و دارای سه خواهر و یک برادر است. 🔸مادرش بیاد فرزند "شهید حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)" او را محسن نام نهاد. او از کودکی به اهتمام والدینش در مجالس بیت (علیهم السّلام) شرکت می کرد و حضور در هیئت ها برای او از هیئت خانوادگی که پدرش در منزل برپا می کرد شروع شد. علاقه زیادی به داشت و در نوجوانی در مراسم ویژه نوجوانان و قرآن قرائت می کرد. @modafe_haram_shahid_hojaji @hekayate_deldadegi 🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🍃دمی بامداح اهلبیت (علیهم السّلام)🍃 " علمدار کمیل آقا ابراهیم هادی" قطعه ای از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃دمی بامداح اهلبیت (علیهم السّلام)🍃 " علمدار کمیل آقا ابراهیم هادی" قطعه ای از کتاب سلام بر
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 # برشی از کتاب 📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 پائيز سال شصت و يك بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اين‌بار نَقل همه مجالس توسل‌های ابراهيم به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود، هر جا مي‌رفتيم حرف از ابراهيم بود. خيلي از بچه‌ها داستان‌ها و حماسه‌آفريني‌هاي اون رو توي عمليات‌ها تعريف مي‌كردن كه همه اونها با توسل به حضرت صديقه طاهره(سلام الله علیها) انجام شده بود. به منطقه سوماركه رفتيم و به هر سنگري که سر مي‌زديم از ابراهيم مي‌خواستن كه براي اونها مداحي كنه و از حضرت زهرا(سلام الله علیها) بخوانه. شب در جمع بچه‌هاي يكي ازگردان‌ها شروع به مداحي كرد صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شوخي مي‌كردن و صداش رو تقليد مي‌كردن وچيزهائي مي‌گفتن كه خيلي ناراحت شد. ابراهيم عصباني شد و مي‌گفت:"من مهم نيستم، اينا مجلس حضرت رو شوخي گرفتن. براي همين ديگه مداحي نمي‌كنم". هر چه مي‌گفتم: "آقا ابرام، حرف بچه‌ها رو به دل نگير، تو كار خودت رو بكن"، بي‌فايده بود آخر شب هم كه برگشتيم مقر، قسم خورد كه :"ديگه مداحي نمي‌كنم". ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم كه كسي دستم را تكان مي‌دهد. چشمانم را به سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. من رو صدا زد و گفت: "پاشو الان موقع اذانه" من هم بلند شدم. با خودم گفتم: "اين بابا انگار نمي‌دونه خستگي يعني چي؟" البته مي‌دونستم كه او هر ساعتي هم بخوابه ،قبل از اذان بيداره و مشغول نماز مي‌شه. ابراهيم بچه‌هاي ديگه رو هم صدا زد و بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح رو به راه انداخت. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد و بعد هم مداحي حضرت زهرا(سلام الله علیها). اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچه‌ها را جاري كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم رو ديده بودم از همه بيشتر تعجب ‌كردم، ولي چيزي نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه‌ها به سمت سومار برگشتيم. بین راه دائم در فكر كارهاي عيجب ابراهيم بودم. يكدفعه نگاه معني‌داري به من كرد و گفت: "مي‌خواي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خوندم؟" گفتم: "خوب آره، شما ديشب قسم خوردي كه..." پريد تو حرفم و گفت: "چيزي كه بهت مي‌گم تا زنده‌ام جايي نقل نكن". بعد ادامه داد:"ديشب خواب به چشمم نمي‌اومد ولی نيمه‌هاي شب كمي خوابم برد، يكدفعه ديدم وجود مطهرحضرت صديقه طاهره(سلام الله علیها) تشريف آوردند و گفتند: "نگو نمي‌خوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان" ديگه گريه امان صحبت كردن بهش نمي‌داد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📕سلام بر ابراهیم جلد۱ خاطرات شهید ابراهیم هادی راوی: جواد مجلسی راد 📚منبع:@Ebrahimhadibot 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @hekayate_deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 "مداحی برای خانوم فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها)" با صدای دل انگیز "شهید ابراهیم هادی" 🌸🍃 📚آپارات 👈صلوات 🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃 ✨ @hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃 صبح میشود پنجره ها بازمیشوند نسیمی ملایم وصدای تسبیح پرندگان ... بی شک کسی در خانه اش دلتنگ "شهیدیست "که این آرامش و امنیت سهم من و توست #صبحتون_شهدایی #ارسالی_کاربر @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
📣 اگر امام حسین(علیه‌السلام) امام تو است باید راه او را بروی ◾ متأسّفانه مسئله‌ى پيشوایی و پيشروى در مورد امام، امروز در معارف فرهنگ شيعى ما هيچ مطرح نيست. تا میگویی امام حسين (علیه‌السّلام) در فلان موقعيّت يک چنين عملى انجام داد، اميرالمؤمنين (علیه‌السّلام) چنان و... ميگويد: آقا! اينها امام بودند. خب، به دلیل اینکه اینها امام بودند، بايد تو پيروى كنى. يعنى چه که بگویی او چون امام است، پس من نميتوانم پسِ كار او و دنبال راه او را بگيرم؟ در حالى كه اين خطاى خيلى بزرگى است، وقتى كه ما امام را به امامت شناختيم، بايد راه امام و خطّ‌سير زندگى او را هم بفهميم و بدانيم؛ تا بتوانيم دنبال اين خطّ‌سير را بگيريم و عمل كنيم. ▫️اميرالمؤمنين (صلوات‌الله‌عليه) فرمود: «ألا وَ إنَّ لِكُلِّ مَأمومٍ إماماً يَقتَدِى بِه»؛ هر مأمومى امامى دارد كه به آن امام اقتدا ميكند، دنباله‌رو آن امام است و بايد دنبال آن امام برود؛ والّا امامِ او نيست و او هم مأموم او نيست. پس مسئله‌ى اقتدا كردن و دنبال خطّ‌سير و زندگى امام رفتن، مطلبى است لازم و مقتضاى لفظ امام و مأموم. 📚 کتاب (علیه‌السلام)؛ سخنرانی‌های آیت‌الله خامنه‌ای در محرم الحرام ۱۳۵۱ در هیات انصارالحسین تهران 🏴 @Khamenei_ir 🏴 @hekayate_deldadegi
🌸 اذان ظهر است و چه دعایی زیباتر از صلوات.... به رسم یک #قرار روزانه 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج و ظهور "ان شاءالله" 🌹به نیت شهید_محسن_حججی و #شهید_ابراهیم_هادی🌹 🆔 @hekayate_deldadegi
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_دوم #جوانى _و_آغاز_فعاليت_فرهنگى @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_دوم #جوانى _و_آغاز_فعاليت_فرهنگى @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃. شهید محسن حججی .🍃 ✅جوانى و آغاز فعاليت فرهنگى 🔸محسن دوره ابتدایی، راهنمایی و متوسطه خود را به ترتیب در دبستان شهید پولادچنگ، راهنمایی علامه طباطبایی و هنرستان کارودانش شهدای فرهنگی گذراند.🌷 🔸از 7 وارد فضا و فعالیتهای شد.اولین کتاب غیردرسی که از دست پدرش هدیه گرفت حضرت (علیه السّلام) بود. 🔸محسن در سال 85 در ایام نوجوانی و یک سال پس از شهادت سردار سرلشگر پاسدار فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه، با فرهنگی شهید کاظمی که به تازگی برای فعالیتهای تاسیس شده بود آشنا شد و به عضویت آن در آمد. 🔸محسن حججی با حضور در فضای فرهنگی و معنوی موسسه، با شهید کاظمی و و مجاهدت های آن آشنا و شیفته او شده و الگوی رفتاری زندگی خود را این سردار شهید قرار داد و چون شهید کاظمی، با عشق به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، رابطه با روحانیت متعهد و انقلابی و در شهادت زندگی کرد. @modafe_haram_shahid_hojaji @hekayate_deldadegi 🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 # برشی از کتاب سلام بر ابراهیم : محمد خورشیدی 📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 " صید ابراهیم " در محلمان خانواده ای ضد انقلاب و دوستدار شاه بود. پدر خانواده کامیون داشت و بدنش پر از خالکوبی تصور شاه و تاج بود. پسرانش از پدر بدتر بودند. همگی لات و چاقو کش.یکی از پسرها بیش از بقیه به دنبال خلاف بود و بدتر از بقیه، بچه های مسجدی را مسخره می کرد. من نفهمیدم که چطور صید ابراهیم شد! ما یکدفعه دیدیم که همین جوان ، آمد سر کوچه و گفت : بچه ها، این رفیق ما آقا ابرام رو ندیدید؟ با تعجب گفتم: رفیق شما؟ گفت: قراره باهم بریم ورزش . منتظزش بودم ، دیر کرد. همین شخص، چند وقت بعد با ابراهیم به مسجد آمد . اوایل خیلی نماز بلد نبود اما به مرور ... درجبهه او را دیدم. ابراهیم هرکسی را به واحد اطلاعات نمی برد. اما اورا همراه خودش به واحد اطلاعات آورد. او به خاطر همان روحیه ی خاصی که داشت ، از توانایی خود در اطلاعات عملیات استفاده می کرد. سالها بعد از شهادت ابراهیم، همین شخص شد یکی از ستون های اصلی واحد اطلاعات. 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃 @hekayate_deldadegi
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی ام
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی ام
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 :مجید کریمی همان ایام حضور در خوزستان بود. با سید و دیگر پرسنل رسمی دور هم نشسته بوديم. هر كسي چيزي ميگفت. چند نفر از رفقا به موضوع سربازهاي وظيفه اشاره كردند و گفتند: »بزرگترين مشكل ما اين سربازها هستند! نه نماز ميخوانند. نه حرف گوش ميكنند نه ... سيد با تعجب گفت: »من باور نميكنم! چرا سربازهاي ما اينطور نيستند؟! سربازهاي واحد ما از خود ما هم بهترند!« دوستاني كه اين موضوع را مطرح كرده بودند گفتند: »خب تو شانس داري. هرچی سرباز خوبه گیر تو مي یاد.« اما من ميدانستم چرا سربازان واحد اطلاعات كه با سيد كار ميكنند اينقدر خوب هستند! همان جا گفتم: »موضوع شانس نيست. سيد با سربازها مثل بسيجي هاي دوران جنگ برخورد ميكنه. آنقدر با محبت هست كه اونها شرمنده ميشن. هيچ وقت نديدم به سرباز بي احترامي كنه. در مسائل شخصي و كارهايي مثل نماز، هيچ وقت امر و نهي نميكنه. بارها دیدم که سید، جیرة میوه خودش را برای سربازها مي بره و ... اين مسائل باعث شده كه سربازهاي سيد مجتبي، بعد از اتمام خدمت از سيد جدا نميشن!« چند روز از اين صحبت گذشت. يكي از بچه هاي كارگزيني سيد را صدا كرد و گفت: »دو تا سرباز داريم كه همه را خسته كرده اند. سه بار تا حالا واحد آنها را عوض كرديم. يك بار هم پرونده اينها به واحد قضايي ارسال شده اما بيفايده بوده. ميتوني اينها رو ببري تو واحد خودت.« سيد گفت: »باشه مشكلي نيست. از اين به بعد هر سربازي كه فكر ميكني مشكل داره بفرست پيش من!« سربازها همان شب به واحد ما آمدند. به محض اينكه وارد اتاق شدند سيد بلند شد و به استقبالشان رفت. بعد با هر دوي آنها دست داد و روبوسي كرد. موقع شام بود. بر خلاف برخي از پرسنل، با سربازها سر سفره نشستيم. بعد از صرف غذا سيد ظرفها را جمع كرد. اصرار من و آن سربازها بيفايده بود. همه ظرف ها را شست و برگشت. بعد گفت: »شما خسته ايد تازه هم به اين واحد آمديد. امشب را استراحت كنيد.« صبح فردا كه ميخواستيم نماز بخوانيم اين دو سرباز هم بلند شدند. با هم جماعت خوانديم. از آن روز ديگر لازم نبود كاري را به آنها بگوييم. قبل از اينكه ما حرفي بزنيم اين دو سرباز كارها را انجام ميدادند. سيد طوري با آنها برخورد ميكرد كه گويي برادر آنهاست. با آنها ميگفت. ميخنديد. به آنها اعتماد ميكرد. آنها هم پاسخ اعتماد سيد را به خوبي ميدادند. حتي يك بار نديدم كه سيد به آنها بگويد كه مثلًا براي نماز صبح بلند شويد، بلكه غير مستقيم پيام خود را منتقل ميكرد؛ مثلًا، از فضيلت اول وقت ميگفت. اينكه انسان اگر سحرخيز باشد، چقدر در روح و روان او اثر دارد. از سخنان دانشمندان مثال ميزد و ... البته ناگفته نماند که اطلاعات عمومی سید بسیار بالا بود. در اوقات بیکاری بیشتر مطالعه ميکرد. یک بار در تلویزیون مسابقه‌ای بود که صد سؤال اطلاعات عمومی مطرح شد. سید به نود سؤال پاسخ صحیح داده بود. ٭٭٭ یک شب در بین نیروها مسابقه انداختند. قرار شد سید با یکی دیگر از پرسنل کشتی بگیرد. سید گفت: »هر کسی که باخت باید ظرف شام همه نیروها حتی سربازها را بشورد.« سربازها همه جمع شدند تا سید را تشویق کنند. طرف مقابل بدن بسیار ورزیده‌ای داشت. از آنهایی بود که سربازها رابطه خوبی با او نداشتند. این مسابقه به سی ثانیه نکشید. سید مجتبی با ضربه فنی پیروز شد. بارها شده بود كه وقتي فوتبال بازي ميكرديم با تيم سربازها ميايستاد. شده بود رازدار آنها. هر كدام از سربازها كه مشكلي داشت با سيد مطرح ميكرد. ميدانست كه سيد بهترين مشاور است. آن سربازها ميگفتند: »تا حلا هيچ يك از پرسنل با ما اينطور برخورد نكرده. هيچ كس مثل سيد به ما اهميت نداده.« فراموش نميكنم يكي از آنها تا پاسي از شب بيرون محوطه با سيد مشغول صحبت بود. ميگفت: »عاشق شدم! همه هوش و حواسم جاي ديگري است! سيد ساعتها با او صحبت كرد. او با كلامش به عشق او جهت داد. اخلاص دروني سيد كار خودش را كرد. مدتي بعد همان سرباز شده بود يكي از بچه هاي فعال نماز و مراسمهاي مذهبي در قرارگاه. صبحها وقتي براي نماز جماعت آماده ميشديم همان سرباز هم همراه ما بود. وقتي نماز تمام ميشد و مشغول زيارت عاشورا ميشديم برخي از پرسنل كنار سيد مينشستند و با كلام او هم نوا ميشدند. آن سرباز و دوستش هم هميشه با ما همراه بودند. يك روز مسئول كارگزيني كنار من نشسته بود. گفت: »ببين نَفس اين سيد چطور آدمها رو تغيير ميده. ما ميخواستيم اين دوتا سرباز رو بفرستيم واحد قضايي و دادگاه و ... اما ببين چطور تغيير كردند!« سالها از آن ماجرا گذشت. يك روز توي شهر بابل در حال عبور از كنار خيابان بودم. آقايي با ظاهر آراسته و خوشتيپ به همراه خانواده در حال عبور از كنار من بود. يك دفعه به من نگاه كرد و با تعجب گفت: »آقا مجيد؟!« گفتم: »
بفرمایید! جلو آمد و مرا در آغوش گرفت. بعدگفت: »شناختي؟« وقتي تعجب من را ديد گفت سال 1369 كنار اروند، سرباز شما و آقا سيد مجتبي بودم. تازه او را شناختم. يكي از همان دو سرباز معروف بودند. تقريبًا به همه واحدها رفته بودند و همه واحدها آنها را در اختيار كارگزيني قرار داده بودند. آن آقا ادامه داد: »سيد مجتبي مسير زندگي من را تغيير داد. من هرچه دارم به خاطر اوست. من بعد از سربازي هم ارتباطم را با آقا سيد قطع نكردم. تا اينكه ...« بعد با چهره اي محزون گفت: »بارها با خانواده ام به سر مزارش رفتم. سيد واقعًا گردن من و امثال من حق دارد.« 👈صلوات 🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃 ✨@hekayate_deldadegi
مراسم تشییع پیکر مطهر ۱۳۵ شهید گمنام دفاع مقدس/پنجشنبه ۲۲ شهریور 97 همزمان با روز سوم محرم الحرام، ساعت ۹ صبح دانشگاه تهران ✅منتظرتان هستیم. @b.tollab
#قرار_شبانه فرستادن 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج به نیت #شهید_حججی و #شهید_ابراهیم_هادی 🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃 🆔 @hekayate_deldadegi
در این آفرینش بزرگ " شهیــــــــد " تنهـا موجودی‌ست که میـلاد دارد امّا مـرگ ندارد ... #صبحتون_شهدایی @hekayate_deldadegi
مردم و جوانان عراقی در یک حرکت تحسین برانگیز محل کنسولگری جمهوری اسلامی ایران که توسط اغتشاشگران تحت مدیریت عربستان و آمریکا به آتش کشیده شده بود را آب و جارو کرده و پرچم مقدس کشورمان را افراشتند.
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
✅عذرمی‌خواهم از تو برادرم😔 با تمام وجودم شرمنده‌ دست‌هایی هستم که جارو به دست گرفت و کنسولگری ایران در بصره را جارو کشید تا عمال انگلیس در عراق را رسوا کند. بوسه بر دست‌هایی می‌زنم که عاشقانه عکس امام‌مان خمینی بزرگوار را بر دیوار کنسولگری ما زد تا روباه انگلیسی را ناامید کند. 🔺این دست‌ها برایم آشناست. همان است که ایام اربعین حسینی بازوی ما را می‌گیرد و به زور، ما را میهمان خانه و موکبش می‌کند تا با همه هستی‌اش از ما پذیرایی کند. اما از تو شرمنده‌ام که قوه قضائیه جمهوری اسلامی تاکنون جارو به دست نگرفته تا عمال انگلیس خبیث در ایران را از دامن ما پاک کند. 🔺به حالت غبطه می‌خورم که تو، کار عراقیِ انگلیسی را می‌توانی جبران کنی اما من، راهی برای جبران اهانت‌های ایرانیِ انگلیسی به شما را ندارم. اما این چند سطر را می‌نویسم و این چند عکس را اینجا می‌گذارم تا بدانی آنها که به شما اهانت کردند، انگلیسی هستند، ایرانی نیستند. 🔺تفرقه ما و شما آرزوی دیرینه انگلیس است. روزنامه‌های انگلیس در ایران، مدت‌هاست این پروژه را برای تخریب رابطه ما و شما آغاز کرده‌اند. به قدری از شرافت بی‌بهره‌اند که وقتی در عراق زلزله آمد و بخشی از شهرهای مرزی ما با شما هم لرزید، تیتر یک زدند که زلزله عراق ایران را لرزاند، تو گویی لرزیدن شهرهای ما تقصیر مردم عراق بوده است. 🔺جماعتی که هیچ قید و بندی ندارند، همکاران سابقشان امروز رسما مستخدم بی‌بی‌سی هستند و هرازگاهی خبر هرزگی‌هایشان منتشر می‌شود، روزنامه‌ای که تحریریه‌اش به اذعان خبرنگارش محل شهوترانی دبیرانش شده است، به زائران عراقی تهمت سوء می‌زند. جماعتی که دلیل کم‌رونق بودن توریسم در ایران را قوانین اسلامی چون حجاب می‌دانند، امروز از ورود این حجم از زائر عراقی به ایران ناراحتند. 🔺عکس‌ها را باز هم ورق بزن. با دقت نگاه کن. می‌بینی چطور خبر سفر ماه عسل شاهزاده ویلیام انگلیسی را با رنگ و لعاب پوشش داده‌اند و برایش رپرتاژ رفته‌اند؟ باورت می‌شود این روزنامه ایرانی است و برای مردم ایران منتشر می‌شود؟ می‌بینی چطور برای عروس سلطنتی انگلیس غش و ضعف کرده‌اند؟ می‌بینی چقدر برایشان مهم است که ملکه الیزابت بدون عینک آفتابی بیرون آمده است؟ 🔺می‌دانی اینها خبر جنایات آمریکا و انگلیس را در ایران سانسور می‌کنند؟ اینها جسمشان ایرانی است، روح انگلیسی دارند. اهانت‌هایشان را به پای مردم ما ننویسید. اینها از یکی شدن ما و شما وحشت کرده‌اند، چون این وحدت کاخ ملکه الیزابت را به لرزه درآورده است. ،Zn9wa 🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃 @hekayate_deldadegi
الطاف محبت "الهی" بیشتر از روزهای قبل می تابید امروز تهران میهمان داشت ... نه نه نه میزبان داشت ، جایتان خالی به جایتان قدم برداشتم، و سر بر دیوار ماشین حمل پیکرشان گذاشتم اشک ریختم، و دعا کردم ...