🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
#راوی: محمد خورشیدی
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
" صید ابراهیم "
در محلمان خانواده ای ضد انقلاب و دوستدار شاه بود. پدر خانواده کامیون داشت و بدنش پر از خالکوبی تصور شاه و تاج بود. پسرانش از پدر بدتر بودند. همگی لات و چاقو کش.یکی از پسرها بیش از بقیه به دنبال خلاف بود و بدتر از بقیه، بچه های مسجدی را مسخره می کرد. من نفهمیدم که چطور صید ابراهیم شد! ما یکدفعه دیدیم که همین جوان ، آمد سر کوچه و گفت : بچه ها، این رفیق ما آقا ابرام رو ندیدید؟ با تعجب گفتم: رفیق شما؟ گفت: قراره باهم بریم ورزش . منتظزش بودم ، دیر کرد. همین شخص، چند وقت بعد با ابراهیم به مسجد آمد . اوایل خیلی نماز بلد نبود اما به مرور ... درجبهه او را دیدم. ابراهیم هرکسی را به واحد اطلاعات نمی برد. اما اورا همراه خودش به واحد اطلاعات آورد. او به خاطر همان روحیه ی خاصی که داشت ، از توانایی خود در اطلاعات عملیات استفاده می کرد. سالها بعد از شهادت ابراهیم، همین شخص شد یکی از ستون های اصلی واحد اطلاعات.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی ام
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#سرباز
#راوی :مجید کریمی
همان ایام حضور در خوزستان بود. با سید و دیگر پرسنل رسمی دور هم
نشسته بوديم. هر كسي چيزي ميگفت.
چند نفر از رفقا به موضوع سربازهاي وظيفه اشاره كردند و گفتند: »بزرگترين
مشكل ما اين سربازها هستند! نه نماز ميخوانند. نه حرف گوش ميكنند نه ...
سيد با تعجب گفت: »من باور نميكنم! چرا سربازهاي ما اينطور نيستند؟!
سربازهاي واحد ما از خود ما هم بهترند!«
دوستاني كه اين موضوع را مطرح كرده بودند گفتند: »خب تو شانس داري.
هرچی سرباز خوبه گیر تو مي یاد.«
اما من ميدانستم چرا سربازان واحد اطلاعات كه با سيد كار ميكنند اينقدر
خوب هستند!
همان جا گفتم: »موضوع شانس نيست. سيد با سربازها مثل بسيجي هاي دوران
جنگ برخورد ميكنه. آنقدر با محبت هست كه اونها شرمنده ميشن.
هيچ وقت نديدم به سرباز بي احترامي كنه. در مسائل شخصي و كارهايي
مثل نماز، هيچ وقت امر و نهي نميكنه. بارها دیدم که سید، جیرة میوه خودش
را برای سربازها مي بره و ... اين مسائل باعث شده كه سربازهاي سيد مجتبي،
بعد از اتمام خدمت از سيد جدا نميشن!«
چند روز از اين صحبت گذشت. يكي از بچه هاي كارگزيني سيد را صدا
كرد و گفت: »دو تا سرباز داريم كه همه را خسته كرده اند. سه بار تا حالا واحد
آنها را عوض كرديم.
يك بار هم پرونده اينها به واحد قضايي ارسال شده اما بيفايده بوده.
ميتوني اينها رو ببري تو واحد خودت.«
سيد گفت: »باشه مشكلي نيست. از اين به بعد هر سربازي كه فكر ميكني
مشكل داره بفرست پيش من!«
سربازها همان شب به واحد ما آمدند. به محض اينكه وارد اتاق شدند سيد
بلند شد و به استقبالشان رفت. بعد با هر دوي آنها دست داد و روبوسي كرد.
موقع شام بود. بر خلاف برخي از پرسنل، با سربازها سر سفره نشستيم. بعد
از صرف غذا سيد ظرفها را جمع كرد. اصرار من و آن سربازها بيفايده بود.
همه ظرف ها را شست و برگشت. بعد گفت: »شما خسته ايد تازه هم به اين
واحد آمديد. امشب را استراحت كنيد.«
صبح فردا كه ميخواستيم نماز بخوانيم اين دو سرباز هم بلند شدند. با هم
جماعت خوانديم. از آن روز ديگر لازم نبود كاري را به آنها بگوييم. قبل از
اينكه ما حرفي بزنيم اين دو سرباز كارها را انجام ميدادند.
سيد طوري با آنها برخورد ميكرد كه گويي برادر آنهاست. با آنها
ميگفت. ميخنديد. به آنها اعتماد ميكرد. آنها هم پاسخ اعتماد سيد را به
خوبي ميدادند.
حتي يك بار نديدم كه سيد به آنها بگويد كه مثلًا براي نماز صبح بلند
شويد، بلكه غير مستقيم پيام خود را منتقل ميكرد؛ مثلًا، از فضيلت اول وقت
ميگفت. اينكه انسان اگر سحرخيز باشد، چقدر در روح و روان او اثر دارد. از
سخنان دانشمندان مثال ميزد و ...
البته ناگفته نماند که اطلاعات عمومی سید بسیار بالا بود. در اوقات بیکاری
بیشتر مطالعه ميکرد. یک بار در تلویزیون مسابقهای بود که صد سؤال اطلاعات
عمومی مطرح شد. سید به نود سؤال پاسخ صحیح داده بود.
٭٭٭
یک شب در بین نیروها مسابقه انداختند. قرار شد سید با یکی دیگر از پرسنل
کشتی بگیرد. سید گفت: »هر کسی که باخت باید ظرف شام همه نیروها حتی
سربازها را بشورد.«
سربازها همه جمع شدند تا سید را تشویق کنند. طرف مقابل بدن بسیار
ورزیدهای داشت.
از آنهایی بود که سربازها رابطه خوبی با او نداشتند. این مسابقه به سی ثانیه
نکشید. سید مجتبی با ضربه فنی پیروز شد.
بارها شده بود كه وقتي فوتبال بازي ميكرديم با تيم سربازها ميايستاد. شده
بود رازدار آنها. هر كدام از سربازها كه مشكلي داشت با سيد مطرح ميكرد.
ميدانست كه سيد بهترين مشاور است.
آن سربازها ميگفتند: »تا حلا هيچ يك از پرسنل با ما اينطور برخورد
نكرده. هيچ كس مثل سيد به ما اهميت نداده.«
فراموش نميكنم يكي از آنها تا پاسي از شب بيرون محوطه با سيد مشغول
صحبت بود.
ميگفت: »عاشق شدم! همه هوش و حواسم جاي ديگري است! سيد ساعتها
با او صحبت كرد. او با كلامش به عشق او جهت داد.
اخلاص دروني سيد كار خودش را كرد. مدتي بعد همان سرباز شده بود
يكي از بچه هاي فعال نماز و مراسمهاي مذهبي در قرارگاه.
صبحها وقتي براي نماز جماعت آماده ميشديم همان سرباز هم همراه ما بود.
وقتي نماز تمام ميشد و مشغول زيارت عاشورا ميشديم برخي از پرسنل كنار
سيد مينشستند و با كلام او هم نوا ميشدند. آن سرباز و دوستش هم هميشه با
ما همراه بودند.
يك روز مسئول كارگزيني كنار من نشسته بود. گفت: »ببين نَفس اين سيد
چطور آدمها رو تغيير ميده. ما ميخواستيم اين دوتا سرباز رو بفرستيم واحد
قضايي و دادگاه و ... اما ببين چطور تغيير كردند!«
سالها از آن ماجرا گذشت. يك روز توي شهر بابل در حال عبور از كنار
خيابان بودم.
آقايي با ظاهر آراسته و خوشتيپ به همراه خانواده در حال عبور از كنار من
بود. يك دفعه به من نگاه كرد و با تعجب گفت: »آقا مجيد؟!«
گفتم: »
بفرمایید!
جلو آمد و مرا در آغوش گرفت. بعدگفت: »شناختي؟«
وقتي تعجب من را ديد گفت سال 1369 كنار اروند، سرباز شما و آقا سيد
مجتبي بودم. تازه او را شناختم. يكي از همان دو سرباز معروف بودند. تقريبًا به همه
واحدها رفته بودند و همه واحدها آنها را در اختيار كارگزيني قرار داده بودند.
آن آقا ادامه داد: »سيد مجتبي مسير زندگي من را تغيير داد. من هرچه دارم به
خاطر اوست. من بعد از سربازي هم ارتباطم را با آقا سيد قطع نكردم. تا اينكه ...«
بعد با چهره اي محزون گفت: »بارها با خانواده ام به سر مزارش رفتم. سيد
واقعًا گردن من و امثال من حق دارد.«
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
4_6021419676544795048.mp3
3.77M
| شور : من ازت زندگی دارم |
#شام_شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_96
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
.
@montazeran313_com
@hekayate_deldadegi
هدایت شده از 🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#قرار_شبانه
فرستادن 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج
به نیت #شهید_حججی و #شهید_ابراهیم_هادی
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
🆔 @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
✅عذرمیخواهم از تو برادرم😔
با تمام وجودم شرمنده دستهایی هستم که جارو به دست گرفت و کنسولگری ایران در بصره را جارو کشید تا عمال انگلیس در عراق را رسوا کند.
بوسه بر دستهایی میزنم که عاشقانه عکس اماممان خمینی بزرگوار را بر دیوار کنسولگری ما زد تا روباه انگلیسی را ناامید کند.
🔺این دستها برایم آشناست. همان است که ایام اربعین حسینی بازوی ما را میگیرد و به زور، ما را میهمان خانه و موکبش میکند تا با همه هستیاش از ما پذیرایی کند.
اما از تو شرمندهام که قوه قضائیه جمهوری اسلامی تاکنون جارو به دست نگرفته تا عمال انگلیس خبیث در ایران را از دامن ما پاک کند.
🔺به حالت غبطه میخورم که تو، کار عراقیِ انگلیسی را میتوانی جبران کنی اما من، راهی برای جبران اهانتهای ایرانیِ انگلیسی به شما را ندارم. اما این چند سطر را مینویسم و این چند عکس را اینجا میگذارم تا بدانی آنها که به شما اهانت کردند، انگلیسی هستند، ایرانی نیستند.
🔺تفرقه ما و شما آرزوی دیرینه انگلیس است. روزنامههای انگلیس در ایران، مدتهاست این پروژه را برای تخریب رابطه ما و شما آغاز کردهاند. به قدری از شرافت بیبهرهاند که وقتی در عراق زلزله آمد و بخشی از شهرهای مرزی ما با شما هم لرزید، تیتر یک زدند که زلزله عراق ایران را لرزاند، تو گویی لرزیدن شهرهای ما تقصیر مردم عراق بوده است.
🔺جماعتی که هیچ قید و بندی ندارند، همکاران سابقشان امروز رسما مستخدم بیبیسی هستند و هرازگاهی خبر هرزگیهایشان منتشر میشود، روزنامهای که تحریریهاش به اذعان خبرنگارش محل شهوترانی دبیرانش شده است، به زائران عراقی تهمت سوء میزند. جماعتی که دلیل کمرونق بودن توریسم در ایران را قوانین اسلامی چون حجاب میدانند، امروز از ورود این حجم از زائر عراقی به ایران ناراحتند.
🔺عکسها را باز هم ورق بزن. با دقت نگاه کن. میبینی چطور خبر سفر ماه عسل شاهزاده ویلیام انگلیسی را با رنگ و لعاب پوشش دادهاند و برایش رپرتاژ رفتهاند؟ باورت میشود این روزنامه ایرانی است و برای مردم ایران منتشر میشود؟
میبینی چطور برای عروس سلطنتی انگلیس غش و ضعف کردهاند؟
میبینی چقدر برایشان مهم است که ملکه الیزابت بدون عینک آفتابی بیرون آمده است؟
🔺میدانی اینها خبر جنایات آمریکا و انگلیس را در ایران سانسور میکنند؟
اینها جسمشان ایرانی است، روح انگلیسی دارند. اهانتهایشان را به پای مردم ما ننویسید. اینها از یکی شدن ما و شما وحشت کردهاند، چون این وحدت کاخ ملکه الیزابت را به لرزه درآورده است.
#یاسر_جبرائیلی ،Zn9wa
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@hekayate_deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نور بود و
نور بود و
نور بود ...
فارغ از تمام هیاهوی این شهر و زندگی،
تمام بی وفایی و رنج ها ...
به استقبال آرامش رفتیم و به بدرقه ی نور ...
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_سوم #تحصيلات_تكميلى_و_سربازى @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃 شهید محسن حججی 🍃
✅تحصيلات تكميلى و سربازى
🔸حججی در سال 87 در دانشکده علمی-کاربردی علویجه در رشته #برق ساختمان در مقطع کاردانی پذیرفته شد و پس از اتمام تحصیل در سال 90، راهی #سربازی شد.
🔸با اینکه می توانست در شهر خود بماند و سرباز سپاه شود، خدمت در یکی از سخت ترین #و دورترین نقاط مرزی ایران در #ارتش جمهوری اسلامی (نقاط مرزی استان اردبیل) را انتخاب کرد. در دوران سربازی نیز دست از کار فرهنگی نکشید و با توجه به تاکید #رهبری بر امر #کتاب و کتابخوانی، نسبت به ترویج فرهنگ کتابخوانی در بین #سربازان اهتمام جدی داشت.
🔸پس از اتمام خدمت با توجه به شکل گیری شخصیت اجتماعیش در فضای فرهنگی موسسه شهید کاظمی و اهتمام این موسسه فرهنگی بر امر کتاب، در کنار برق کشی ساختمان، کار کتاب را هم آغاز کرد. او همراه گروهی از #دوستان موسسه ای خود به کارهای ترویجی کتابخوانی چون برگزاری #نمایشگاه های مختلف کتاب، حضور در مدارس و معرفی کتاب، جمعه های کتاب و معرفی کتاب در #نماز_جمعه پرداخت.
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
آری امروز زنان چهره ی شهرشان را تغییر دادند،،اما با رنگ مشکیِ ارثیه ی "مادرشان حضرت زهرا(سلام الله ع
🌸سوره آل عمران🌸
وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ [54] آنان مكر كردند، و خدا هم مكر كرد، و خدا بهترين مكركنندگان است. (54)
#قرآن_مبين
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🌷#برخورد با دزد 🌷راوی:عباس هادي
عصر یک روز وقتی خواهر و شوهرخواهرم به خانه ما آمده بودند. بعد از دقایقی سر و صدایی از داخل کوچه شنیده شد. ابراهیم سریع از پنجره طبقه دوم نگاه کرد و دید که شخصی موتور شوهر خواهرمان را برداشته و در حال فرار است.
ابراهیم داد زد: "بگیرش، دزد!" و بعد سریع به سمت درب خانه پائین آمد و دنبال دزد دوید. هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچههای محل لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور نقش بر زمین شد.
تکه آهنی که روی زمین افتاده بود دست دزد را برید و خون جاری شده بود. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پر از ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: "سوار شو!"
آن روز با همان موتور به درمانگاه رفتند و دست دزد را پانسمان کردند. کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود. آنها شب با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با آن دزد صحبت کرد و فهمیدآدم بیچارهای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده .
ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزارها صحبت کرد و یک شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد. مقداری پول هم از خودش به آن شخص داد و شب هم همانجا شام خوردند و استراحت کردند.
صبح فردا وقتی ابراهیم به محل کارش میرفت خیلی از بچهها اعتراض میکردند که چرا با یک دزد اینطوری برخورد کردی ؟
ابراهیم جواب داد: "مطمئن باشید اون آقا این برخورد رو فراموش نمیکنه و دیگه سراغ دزدی نمیره، شك نكنيد برخورد صحیح، همیشه کارسازه. "
@Ebrahimhadibot
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهی ابراهیم هادی 🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
shab sevom013.mp3
12.16M
#شور
حاج سید مجید بنی فاطمه
[نمیدونم چی اومد سر چشمام...]
@reyhanatolhossein_channel
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و یکم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#میعاد با روح خدا
#راوی :مجید کریمی
چه روزهاي سختی بود. بدترين ساعات عمر ما زماني بود كه خبر رحلت
حضرت امام; پخش شد. كسي اين خبر را باور نميكرد.
ّ تيپ سوم لشكر در خوزستان بودم. با اينكه آماده باش
من آن زمان در مقر
بود اما از آنجا خودمان را به مرقد امام; رسانديم. جمعيت انبوه عزاداراني
كه از شهرهاي مختلف آمده بودند صحنه هاي عجيبي را در تاريخ انقلاب رقم ميزد.
از سید خبر نداشتم. او در شهرستان بود. ما هم در کنار مزار امام راحل;
بودیم. دسته اي از بچه هاي بسيج و سپاه را ديدم كه از دور به سمت محل مرقد
مي آمدند. در جلوي جمعيت، جواني روي دوش مردم قرار داشت. ديوانه وار
شعار ميداد:
خميني خميني تو پيش حسيني
جمعيت به همراه او به سر و سينه ميزدند و شعار را تكرار ميكردند. يك
دفعه با تعجب به شخصي كه روي دوش مردم قرار داشت خيره شدم. خودش
بود! سيد مجتبي علمدار.
حال خودش را نميفهميد. آنقدر در فراق امام; ناله زد كه صدايش
گرفته بود. رنگ و روي پريده، موهاي ژوليده و .نشان ميداد كه داغ امام;
چقدر برايش سنگين بوده.
به سراغ سید رفتم. همراه او چند روزي را در مرقد امام; مانديم. خيلي از
بچه هاي همراه ما به شهرهاي خود برگشتند. اما سيد همچنان در مرقد مانده بود.
علاقه عجيبي به امام; داشت. كار او در آن مدت شده بود گريه. از كنار
مزار امام; فقط براي رفع حاجت يا تجديد وضو جدا ميشد.
غذاي او در آن چند روز شده بود آب و بيسكويت و ... كه من يا برخي از
دوستان برايش ميآورديم.
فراموش نميكنم. شب هفت امام; بود. دسته ای دیگر از رفقا از شمال
آمده بودند. با همه رفقا در كنار سيد جمع شديم. همه ما نگران حال او بودیم.
وقتی بچهها همه ساکت شدند رو به ما کرد و گفت: »امشب شب بيعت با
امام; است. همه بايد به امام; قول بدهيم. باید عهد ببندیم كه در راه ايشان
محكم و استوار بمانيم.«
بعد هم دربارة مقام معظم رهبري صحبت كرد. سيد گفت: »امروز كلام
ايشان براي ما حجت است. نكنه از راه ولایت جدا شويم. نكنه از مسير امام;
و شهدا فاصله بگيريم.«
آن شب را خوب به ياد دارم. در كنار سيد، به جز من استاد صمدي آملي،
آقاي رضا اسدي و زندهياد حسن عباسي و محمد اسماعيلي و چند نفري هم از
بچه هاي بسيجي و پاسدار همدان و مشهد و اهواز حضور داشتند.
سيد بعد از پايان صحبتها از ما قول گرفت. اينكه هر سال براي تجديد پيمان
با امام عزيز;، در شب سالگرد ارتحال امام; در همين مكان جمع شويم.
حتمًا بياييم و به امام; گزارش بدهيم كه در اين يك سال چه كرديم
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
این آخر شبی
شب جمعه و کربلا و مادر سادات ...
از هیآت هم اومدی
یه چیزی تو گلوم گیره!
بگم؟
میدونی چی ادمو میسوزونه...
روز عاشورا هر کی می افتاد زمین
آقا خودشو بهش میرسوند
سرشو ب زانو می گرفت
خون صورتشو پاک میکرد
نوازش میکرد،دلداری می داد...
عزیزم الان بابام علی میاد سیرابت میکنه
جدم رسول الله میاد ب دیدنت...
مادرم میاد ب استقبالت...
اما...
امان از لحظه ای که
حسین تنها میشه...
چند نفر به یه نفر...
غریب گیر اوردنت...💔