eitaa logo
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
218 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
705 ویدیو
24 فایل
🍃بسم رب شهدا والصدیقین🍃 +إمروز فضاے مجازے میواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•]😊 ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و سوم
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و سوم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 :مجید کریمی مدتی بعد از "ارتحال امام(ره)" ; دوباره به منطقه خوزستان برگشتیم. در منطقه اروندكنار مستقر بوديم. آن زمان سيد در طرح و عمليات تيپ مشغول شده بود. تا اواخر سال 1369 در آن منطقه مستقر بودیم. یک روز ساعت شش صبح من را صدا كرد و گفت: »بريم شناسايي؟!« من هم بلند شدم. زمستان بود و هوا بسيار سرد. حسابي خودمان را پوشانديم. با موتور هوندا250 به سمت جاده ساحلي رفتيم. از پشت ساختمان قديم صدا و سيماي آبادان عبور كرديم. يك دفعه سيد موتور را نگه داشت! پياده شد و آرام به سمت خاكريز ساحلي رفت. خيره شد به ساحل عراق. آن ايام جنوب عراق در جريان جنگ خليج فارس مورد حمله آمريكا قرار گرفته بود. بنابراين وظيفة ما سنگينتر بود. آمدم كنار سيد. با دست ساحل عراق را نشان داد و گفت: »اونجا رو نگاه كن!« مردي به سختي از ميان گل و لای خود را به آب اروند رساند. بعد يك تويوپ بزرگ را داخل آب قرار داد! بعد هم همسر و دو فرزندش را آورد و روي آن نشاند. خودش هم روي تويوپ ايستاد. با يك چوب بلند شروع كرد به پارو زدن! ميخواست به سمت ساحل ایران بیاید اما جریان آب اروند آنها را به سمت خليج فارس ميبرد. سيد پایین خاکریز كنار ساحل ميدويد. من هم با موتور حركت كردم. دقايقي گذشت. آنها به هر سختي كه بود به ساحل ما رسيدند. با دشواری از ميان گل و لای ساحل عبور كردند. همين كه روی خاکریز ساحلی آمدند سيد جلو رفت و گفت: »السلام عليكم، اهلًا و سهلًا، کیف حالک؟« مرد عرب، كه تمام بدنش خيسِ و گلي شده بود، چند قدمي به عقب رفت. زن و دختر و پسر خردسال او در پشت سر پدر مخفي شدند. مرد، كه خيلي ترسيده بود، دستانش را به عقب گرفته بود و از آنها محافظت ميكرد. من لباس فُرم سپاه به تن داشتم. اما سيد يك كاپشن و يك اوركت پوشيده بود. سيد سرش را پايين گرفت و به عربي گفت: »نترسيد. ما مسلمانيم. ما مثل شما شيعه هستيم. ما سربازان اسلام هستيم. شما ميهمان ما هستيد. مهمان اسلام هستید.« بعد رو كرد به من و گفت: »سريع برو ماشين رو بيار.« ّ. موتور را گذاشتم و با يك ماشين برگشتم. سریع رفتم به سمت مقر سيد به همراه آن خانواده كنار جاده ايستاده بود. درحاليكه فقط يك پيراهن به تن داشت! اوركت و كاپشنش را به زن و مرد عرب داده بود! ّ. سيد دستم را گرفت سوار خودرو شديم. سريع گاز دادم و رفتيم سمت مقر و گفت: »مجید جان یواش برو! اين خانم مسافر داره!« ّ. سيد يكي از اتاقها را كه گرمتر بود براي آنها آماده كرد. بعد رسيديم مقر هم از جیره خودمان به آنها صبحانه داد. وقتي نان و پنير و كره و مربا را در سفره در مقابلشان گذاشتم اشك در صورت آنها حلقه زده بود. نميدانيد با چه اشتهايي ميخوردند. بعدها مرد عرب گفت: »ميخواستند من را به زور به جنگ ببرند. من شيعه هستم. مجبور شدم كه با خانواده فرار كنم. ما چند روز بود كه چيزي براي خوردن پيدا نكرده بوديم.« توكل كردم به خدا و دل به دريا زدم. خدا هم شما را در مسير ما قرار داد. همان روز همسر مرد عرب را به بيمارستان برديم و روز بعد زايمان كرد. سيد هم گفت: »تا اينجا وظيفة انساني ما بود. از اين به بعد پيگيري آنها با مسئولان قرارگاه سپاه.« وقتي از مرد عرب خداحافظي كرديم گريه ميكرد. ميگفت: »والله خميني حق. والله صدام باطل. شما ما رو شرمنده كرديد.« از روز بعد، مرز ما به روي مهاجران عراقي باز شد. آنها در اردوگاه موقت خرمشهر، كه به همين منظور تهيه شده بود، اسكان داده شدند. ما هم به همراه سيد در نقطه مرزي اروند کنار مستقر بوديم و به نحوة ورود آنها نظارت داشتيم. مهاجران عراقي همگي گرسنه بودند. سيد از هزينه شخصي خودش بيسكويت و كيك و ... ميگرفت و به بچه هاي كوچكتر ميداد. ميگفت: »اينها ميهمان هستند. الان موقع ثواب جمع كردنه!« عراقيها ... مدتي بعد به كشورشان بازگشتند. 👈صلوات 🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃 ✨@hekayate_deldadegi
#قرار_شبانه فرستادن 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج به نیت #شهید_حججی و #شهید_ابراهیم_هادی 🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃 🆔 @hekayate_deldadegi
🍃 🍃 امشب دلم با نوشتن است ولی قلمم نه مینویسمو و باز پاک میکنم بعضی حس ها گفتنی نیست نوشتنی نیست مثل زمانی که درخواب چیزی شبیه بهشت را میبینی یادت می آید اما شبیه آن در دنیا نیست که بگویی آن شکلی بود شما از همان حس هایی از همان ها که گفتنی نیست نوشتنی نیست از جنس فریادهای درگلو پنهان شده ای از همان قشنگ قشنگ هایِ "خداوندمتعالی" و چقدررررر دلتنگ شما شهدایم دلتنگِ اخلاص های ناب دلتنگِ واژه های ندیدنیِ خوابهایم دلتنگِ ... بُگذریم دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان امشب نظر به روی "تو" از خواب خوش تر است ... @hekayate_deldadegi
یڪ لحظہ چشم دیدن خود را بہ من ببخـش آیینہ هاےروشن خود را بہ من ببخـش پـرواز را تو تجربہ ڪردے مبارڪتــــــ حالا پرِ پریدن خود را بہ من ببخـش 🕊 @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#پست_سیاسی روزنامه #صدای_اصلاحات درست در سوم محرم، روز منتسب به حضرت رقیه، عکس اصلی صفحه اول خود را
🔸دستور ویژه دادستان کل کشور در پی هتک حرمت به "ساحت مقدس حضرت رقیه (سلام الله علیها)" در یک روزنامه. 🔹در پی هتک حرمت به "ساحت مقدس حضرت رقیه (سلام الله علیها)" در یکی از روزنامه‌ها، حجت الاسلام و المسلمین منتظری دادستان کل کشور طی نامه‌ای به دادستان ویژه روحانیت تهران خواستار توقیف این نشریه و برخورد با عاملان این اقدام شد.
🌸 ظهر است و چه دعایی زیباتر از صلوات.... به رسم یک #قرار روزانه 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج و ظهور "ان شاءالله" 🌹به نیت شهید_محسن_حججی و #شهید_ابراهیم_هادی🌹 🆔 @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_پنجم #اولین_اعزام_به_سوریه @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃 شهید محسن حججی 🍃 ✅اولين اعزام به سوريه 🔸شهید حججی با که به میراث امام، انقلاب، و شهدا داشت، تصمیم گرفت به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بپیوندد تا به قول خودش از این مسیر به اوج تعالی یعنی شهادت نزدیک تر شود. در سال ۱۳۹۲ وارد پاسداران شد و پس از طی 6 ماه دوره آموزش عمومی، 2 سال تحت زرهی و جدیدترین تانکهای جنگی قرار گرفت.# 🔸او به خواست و اصرار خود در سال ۹۴ به مدت دو ماه در حالی که منتظر فرزندش بود بعنوان مستشار نظامی به کشور اعزام شد در در یکی از عملیات ها حججی با رشادت و مهارت خود توانست در پیشبرد عملیات نقش موثری ایفا کند و مورد تشویق منطقه قرار گرفت. در همین دوره دو تن از همرزمان و دوستان به شهادت رسیدند. @modafe_haram_shahid_hojaji @hekayate_deldadegi 🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: تیمار سگ 🍃•| @hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: تیمار سگ 🍃•| @hekayate_deldadegi
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 # برشی از کتاب سلام بر ابراهیم : مرتضی پارسائیان 📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 تیمار سگ با ابراهیم سوار مینی بوس از گیلان غرب به کرمانشاه می آمدیم. در راه راننده یک دفعه ترمز کرد.انگار چیزی به ماشین خورد.راننده اما توجهی نکرد و راه افتاد. ابراهیم از شیشه نگاه کرد و متوجه شد که این توقف ، به خاطر برخورد ماشین با یک سگ بود. به راننده گفت: " نگه دار ببینیم چی شد ." راننده گفت: چیزی نیست سگ‌ بود. ابراهیم بلندتر گفت : "نگه دار من میخوام پیاده بشم. " ماشین ایستاد. ابراهیم کرایه دونفر مارو داد و پیاده شدیم. رفتیم به سراغ آن سگ. حیوان قادر به حرکت نبود. "ابراهیم" یک تکه چوب برداشت و بامقداری پلاستیک که کنار جاده افتاده بود، پای سگ را آتل بست. یکی از کردهای محلی که از دور شاهد این صحنه بود از این کار خیی خوشش آمد و تشکر کرد. "ابراهیم" کمی پول به آن شخص داد و گفت : مراقب این زبان بسته باش. اگر شد کمی استخوان برایش تهیه کن. ساعتی بعد همراه "ابراهیم" سوار مینی بوس بعدی شدیم و ادامه راه را رفتیم. 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃 @hekayate_deldadegi
4_5834427559370032292.mp3
1.44M
💠 شفاعت "حضرت علی اصغر علیه السلام، باب الحوائج" 🎤 سخنران: حجت الاسلام بندانی 🆔 @hekayate_deldadegi