🍃🌹🍃🌹🍃
آبرویم رفت از بس به رفیقان گفتم
کربلا قسمت من نیست شماها بروید
#شبتون_شهدایی
🍃🌹🍃🌹🍃
"امام سجّاد(علیه السلام)" در فرازهایی از دعای خویش(دعای ابوحمزه ثمالی) به درگاه "خداوند(متعال)"
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: حوزه "حاج آقا مجتهدی(ره)" 🍃•| @hekayate_deldadegi
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حوزه حاج آقا مجتهدی
راوی: ايرج گرائي
در سالهاي آخر قبل از انقلاب، ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت دیگری بود که تقریباً کسی از آن خبر نداشت. یک پلاستیک مشكي در دست میگرفت که چند کتاب داخل آن بود و به سمت بازار میرفت. يكروز با موتور از سر خیابان رد میشدم که ابراهیم رو دیدیم. پرسيدم: "کجا می ری داش ابرام؟" گفت: "میرم بازار" سوارش کردم و بین راه گفتم:"چند وقته این پلاستیک رو دستت میبینم چیه!؟" گفت: "هیچی کتابه " بین راه سر کوچه نایب السلطنه پیاده شد و "خداحافظی" کرد. تعجب کردم، محل کار ابراهیم اینجا نبود. پس کجا داره میره!؟ با كنجكاوي دنبالش اومدم تا اینکه رفت توی یه مسجد، من هم دنبالش رفتم و بعد در کنار یه سری جوون نشست و کتابش رو باز کرد. فهمیدم دروس حوزوی رو میخونه، از مسجد اومدم بیرون. از پیرمردی که رد میشد سؤال کردم: "ببخشید، اسم این مسجد چیه؟" جواب داد: "حوزه حاج آقا مجتهدی" با تعجب به اطراف نگاه میکردم فکر نمیکردم ابراهیم طلبه شده باشه. روی دیوار حدیثی از "پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)" نوشته شده بود:
"آسمانها و زمین و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش میکنند: علماء ،کسانیکه به دنبال علم هستند و انسانهای با سخاوت" مواعظ العددیه ص 111" .... شب وقتی از زورخانه بیرون میرفتم گفتم: "داش ابرام حوزه میری و به ما چیزی نمیگی؟" یکدفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد، انگار فهمید دنبالش اومده بودم بعد خيلي آهسته گفت: "آدم حیفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه. من طلبه رسمی نیستم. همینطوری برای استفاده میرم اونجا ، عصرها هم میرم بازار ولی فعلاً به کسی حرفي نزن." تا زمان پیروزی انقلاب روال کاری ابراهیم به این صورت بود و پس از پیروزی انقلاب آنقدر مشغولیتهای ابراهیم زیاد شد که دیگر به کارهای قبلی نمیرسید.
#صلوات
#برشی_از_کتاب_سلام_بر_ابراهیم
📚@Ebrahimhadibot
@hekayate_deldadegi
"کانال شهیدان هادی و شهید حججی"
4_5967466456286233723.mp3
9.75M
[ خوش اومدید ای زائرا ، از سفر کرب و بلا - زمینه ]
- کربلایی جواد مقدم
#اربعین
@javad_Moghadam
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
﴾﷽﴿
.
"سلام بر روزی که زاده شدی"
و
روزی که شهید شدی
سلام بر آن لحظه که در دامانِ "امام زمان(عج)" چشم از این دنیا فروبستی
و
بر آن لحظهای که در آغوشِ "ارباب حسین(علیه السّلام)" چشم گشودی...
.
سلام بر آن دَم که بر چادرِ خاکیِ "فاطمه(سلام الله علیها)" بوسه زدی
و
سرمست از عطر یاس شدی
.
سلام بر بهشتی که تو را در خود جای داد
و
تو متنعم از آن شدی...
.
و سلام و درود بر آن هنگام که لایق دیدار "خداوند(متعال)" شدی... نظر به "وجهالله" گوارای وجودت
.
سالروز شهادتت مبارک "شهید روحالله قربانی"
#پست_سیاسی
🔴 تاریخ را درست بخوانیم!!!
(برای نسل جوان)
🔸برخی ادعا می کنند که تسخیر سفارت آمریکا تجاوز به خاک یک کشور محسوب می شود و بر خلاف قوانین بین المللی است. اما دقت کنیم:
🔻تسخیر #لانه_جاسوسی آمریکا تجاوز به خاک یک کشور نبود بلکه #عکس_العمل به تجاوز یک کشور به خاک ایران بود. کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ دقیقا از همین نقطه طراحی و انجام شد و ملت ایران پس از ۲۶ سال در ۱۳ آبان ۵۸ با حمله به مرکز عملیات، به آن کودتا پاسخ قاطع داد.
از این رو دانشجویان در واقع به سفارت آمریکا حمله نکردند بلکه یک خانه (لانه) تیمی و مرکز جاسوسی علیه کشورشان را تسخیر کردند.
🔻بازخوانی سیاست خارجی آمریکا در بسیاری از کشورهای دنیا نشان می دهد ؛ از بدیهی ترین کارکردهای سفارتخانه در کشورهای ناهمسو با آمریکا، طراحی #کودتا و #هدایت_خرابکاری گسترده بوده است. به نحوی که یک طنز سیاسی می گوید: "در تنها کشوری که هرگز کودتا رخ نخواهد داد آمریکاست چرا که آمریکا در آنجا سفارتخانه ای ندارد!!!
#سیزده_آبان
@ tabyin
@hekayate_deldadegi
#رهبرانه ❤️
"رهبرانقلاب(مدظله العالی)" ، خطاب به مسئولان:
🔻 مسئولان این حرفها را جدّی بگیرند، #جوانها را جدّی بگیرند، از نسل جوانِ امروز که #باانگیزه است، بهمعنای واقعی کلمه استقبال کنند، #نسل_جوان را کمک کنند.
👈 بنده میبینم در مواردی یک مجموعهی جوان، یک کار بسیار خوب و برجسته و راهگشایی را انجام دادهاند [امّا] دستگاهِ مسئولِ مرتبطِ با این کار به آنها #کمک نمیکند!
⚠️ این یکی از اشکالات کار ما است. مسئولین، جوانها را جدّی بگیرند، کارهای آنها را جدّی بگیرند، به آنها اهتمام داشته باشند. ۹۷/۸/۱۲
🌷 #گزیده_دیدار_۱۳_آبان
@Khamenei_ir
@hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃
مردانگی "شهید ابراهیم هادی" را میتوان در ارتفاعات سر به فلک کشیده ی بازی دراز و گیلان غرب تا دشتهای سوزان جنوب مشاهده کرد ...
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_پنجاهم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#یاران امام زمان عج
#راوی :یکی از همکاران سید
سید در محل کار لحظهای بیکار نبود. نميگذاشت هیچ کاری روی زمین
بماند. دائم در حال فعالیت بود.
به رزق حلال بسیار اهمیت ميداد. وقتی هم کار نداشت مشغول کمک به دیگران ميشد.
دائمًا لبهای سید تکان ميخورد! او در حین انجام کار همیشه ذکر ميگفت.
به ذکر شریف صلوات خیلی اهمیت ميداد.
دربارة لباس سپاه اعتقاد خاصی داشت. ميگفت: »این لباس را باید با وضو پوشید. این لباس یادگار خون هزاران شهید است که به ما رسیده.«
هر روز صبح زودتر از بقیه به محل کار ميآمد. با دوستانش در نمازخانه یا
یکی از اتاقها زیارت عاشورا ميخواند و بعد با پوشیدن لباس سپاه به اتاق خود ميرفت.
اجازه نميداد پشت سر کسی حرف بزنیم. ميگفت: »اگر مشکلی هست،
روی کاغذ بنویس و به آن شخص برسان.«
٭٭٭
از اين اتاق به آن اتاق رفت! چند تا امضا گرفت. از مراجعان تربيت بدني سپاه ساري بود. او را نميشناختم. فكر كنم از بچه هاي بسيج بود. كارش كه تمام شد خداحافظي كرد و رفت.
آن زمان من در سپاه فعاليت داشتم. ساعتي بعد از اتاق خارج شدم. با تعجب ديدم، همان آقايي كه كارش تمام شده بود مقابل یکی از اتاقها ايستاده!از دور كمي نگاهش كردم. خيلي مشكوك بود. هر از چندگاه نگاهي به داخل اتاق مي انداخت. جلو رفتم و گفتم: »سالم، مشكلي پيش اومده!؟«
يك دفعه برگشت و درحاليكه جاخورده بود گفت: »نه.«
« بعد مكثي كرد و گفت: »شما اين آقا رو ميشناسي؟!«
بعد هم با دست به شخصی كه توی اتاق نشسته بود اشاره كرد.
گفتم: »بله، چطور مگه؟!«
گفت: »اسمشون چیه؟!«
گفتم: »شما چی کار دارید، اصلًا شما کی هستید؟!«
شخص غريبه شروع به صحبت كرد. گفت: »من ديشب در عالم خواب
جمعيت زيادي را ديدم كه مثل رزمندگان زمان جنگ در حال حركت بودند!همه لباسهایی زیبا بر تن داشتند. چهرههایشان نورانی بود. همه در کنار هم انگار رژه ميرفتند.
در پشت سر آن گروه، افراد دیگری بودند كه منزلت و مقامشان بسيار بالاتر بود.
آنها به صورتشان نقاب داشتند. ظاهرًا آنها فرمانده یا مسئول بقیه بودند.
از شخصي كه در کنارم بود پرسيدم: ”اينها چه كساني هستند؟“
او هم گفت: ”اینها ياران امام زمان)عج( هستند“.
من از سر تعجب به سمت يكي از سربازان خاص آقا، که نقاب داشتند، رفتم.
به او نزدیک شدم و نقاب روي صورتش را كنار زدم. توانستم چهره آن شخص را ببينم!
منتظر ادامه صحبت ُ هاي آن شخص بودم. با تعجب گفتم: »خب چي شد!؟« آن آقا بعد از مكث كوتاهي ادامه داد: »وقتی چهره این آقا را داخل این اتاق
دیدم یاد خواب شب گذشته افتادم. آن يار امام زمان)عج( همين آقایی است كه
توي اين اتاق نشسته!«
سرم را برگرداندم و به داخل اتاق نگاه کردم. سید مجتبی علمدار به تنهایی
داخل اتاق نشسته و مشغول کارهایش بود.
شبیه این ماجراها بعد از شهادت سید بسیار زیاد نقل شد که از بیان آنها
صرف نظر ميکنیم
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
سفره امام حسن ( ع )
به یاد شهید ابراهیم هادی...
#ارسالی _ اعضا
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_یک
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#یادواره شهدا
#راوی :یکی از دوستان شهید
سيد وقتی به ياد ياران شهيدش ميافتاد آنچنان گريه ميكرد که حال مجلس
عوض ميشد.
نگاه او به شهيد و شهادت حالت ويژه اي داشت. هميشه در مراسم از شهدا
ميخواند.
خودش بالاي سر خيلي از شهدا در زمان شهادتشان رسيده بود. با چشمان
خود ديده بود كه چگونه به وصال يار رسيده اند.
سيد با خانواده شهدا نیز دائم در ارتباط بود. به خصوص با فرزندان شهدا مانند
يك پدر رفتار ميكرد. يك بار زهرا، دخترش، را در بغل گرفته بود و در خيابان
راه ميرفت. ناگهان زهرا را روي زمين گذاشت.
پرسيدم: »چی شده!؟«
گفت: »اون خانواده که از روبهرو ميآیند خانوادة شهید هستند. اين بچه پدرش شهيد شده. اگر اين صحنه را ببيند، شايد دلش بسوزد و ياد پدرش بيفتد و بهانة او را بگيرد.«
معمولًا هيئت را هفته اي يك بار منزل خانوادة شهدا ميبرد. سید با اين بهانه یاد شهدا بود وكمي خود را تسكين ميداد.
هر زمان كه يكي از همرزمانش به فيض شهادت نائل ميآمد واقعًا غبطه
ميخورد. درحاليكه گريه ميكرد ميگفت: »ما جا ماندهايم.«
٭٭٭
ّ ولی زمان، جانشین برحق امام، رهبر عزیز فرمودند: »زنده نگاه داشتن یاد
شهدا کمتر از شهادت نیست.«
بر این اساس سید مجتبی یکی از کارهایی که در سالهای بعد از جنگ آغاز
كرد برگزاری مراسم یادوارة شهدا بود. این مراسم ابتدا از مسجد دهقانزاده
آغاز شد.
بعد از آن مراسم یادواره شهدا، صورت کلی تر و بهتری پیدا كرد.
برخی از این مراسم مربوط به شهیدی خاص بود. مانند مراسم یادوارة
شهیدکشوری که سید با سه دستگاه اتوبوس بچههای هیئت را به روستا برد و مراسم را برگزار کرد.
چندین یادواره برای مجموعه شهدا برگزار شد. بعد از آن تصمیم گرفت
در هر یادواره به یکی از شهدایی که در سطح استان به آن کمتر پرداخته شده بپردازد، و ویژگیهای آن شهید را بازگو کند.
مسئولیتها، نحوه شهادت، قرائت وصیتنامه و ... از قسمتهای مختلف این برنامه بود. برای این منظور از سالن دانشکده پزشکی و یا دیگر اماکنی که برای
این کار مناسب بود استفاده ميکرد.
برای شهید غریب، سردار حسین بهرامی، که از روستاهای اطراف ساری به
جبهه اعزام شده بود یادواره برگزار کرد. مردم تازه فهمیدند که این شهید چه انسان بزرگی بوده. وصیتنامه او حاوی نکات بسیار زیبای اخلاقی و عرفانی بود.
در یادوارة شهید طوسی متنی را قرائت کرد که مربوط به ملاقات با شهدا بود! اینکه شهیدي از آنسوی هستی مطالبی را بیان ميکند.
این متن بسیار در حضار تاثیرگذار بود. فیلم این یادواره موجود است. خلاصه متن قرائت شده توسط سید به این شرح است:
»چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند آیا محبوبش نیز هوای او را
دارد یا نه؟
ای شهیدان. ما به عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما ...
اما شما به ظاهر دلیلی ندیدید که اوقات پراجرتان را صرف ما کنید. چه
بگویم. راستی چگونه حرف دلمان را فریاد بزنیم که بدانید بر ما چه ميگذرد!؟
مگر خودتان نميگفتید که ستونهای شب عملیات ستون گردان نیست،
ستون عشق است. ستون دلهای سوختهای است که با خمیر مایه اشک و سوز به هم گره خورده اند.
پس چرا؟ چرا هیچ سراغی از دل سوزان ما نميگیرید؟ با اینکه تمام روز و شب ما، تمام ناگفتههای ما، تمام نانوشته های ما بر شما عیان است.
اگر قطره اشکی آرامآرام به دور از چشمهای نامحرم برگونه های ما ميلغزد، شما ميدانید چرا، اگر در برابر ناکسانی که آرزوی گریستن ما را دارند، به مصلحت لبخند ميزنیم، شما خوب ميدانید این لبخند معجزة آتش سوزانی است که در فضای قلبمان در گرفته است.
اگر به قامت رعنایی خیره ميشویم، شما ميدانید ... اگر به عمق بیابانها
مينگریم، شما ميدانید به دنبال چه هستيم؟!
آری، شما ما را خوب ميشناسید. اما ما اینجا از شما هیچ نميدانیم!
از همان وقتی که صدای یاحسین ع آخرین شما را شنیدیم، دیگر تاکنون
نغمه دلانگیز ت را گم کرده ایم.
آخرین باری که چهرة نورانیتان را دیدیم موقعی بود که صورتتان را به
خاک مزارتان نهاده بودند. سنگ لحد دیواری شد و نظاره رویتان را برای
همیشه از ما دریغ کرد.
ای شهیدان. ای مفقودالاثرها. ای جاویدالاثرها!؟
ما نميدانیم »فی جنات النعیم« کجاست؟! آخر ما نميدانیم »متکعین علیها متقابلین« یعنی چه!
نميفهمیم »الا قیلًا سلاما سلاما« یعنی چه؟ برای ما درک »ذواتا افنان، فیهما
عینان تجریان« محال است.
اصلًا شما دلتان ميگیرد؟! آنجا در میان محفل گرمتان سخن از ما هست یا
نه؟! تا به حال شده از اروند هم قصه ای بگویید؟
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #یادواره شهدا #راوی :یکی از دوستان شهید سيد وقتی به ياد ياران شهيدش ميافتاد آنچنان گر
برای شلمچه هم ترانهای بسرایید؟ به عشق هفتتپه زمزمهای کنید؟ در فراق
کارون اشکی بریزید؟
نميدانیم و این ندانستن بیش از همه، ای شهیدان، شما را مقصر ميداند.
یعنی ما اینقدر ناپاک بودهایم که تمام هستیمان هم به یک یاد نمي ارزد؟!
یعنی ما همردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بوده اند؟!
یعنی ميخواهید بگویید، ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم؟
باشد، بگویید، حرفی نیست!
اما لااقل یک بار هم که شده سری به این دلهای فراموششده بزنید. آخر
به ما هم حق بدهید که انتظار داریم. دوست داریم که از آنجا صدایی بیاید؛
صدایی آشنا از حلقوم یکی از شماها، صدایی که به انتظارها پایان دهد. صدایی
زیبا و دلنشین که بگوید:
آری، اینجا همان طور که ميگفتند باغستانهایی دارد که انسان را مبهوت
ميکند.
ٍ »فی جنات عالیه« اینجا درختانی زیبا دارد. »تجری من تحتها الانهار« اینجا
ّرد، یاقوت و ...
قصرهایی دارد از زمرد
آری، به خدا قسم هرچه که ميگفتند راست است. »صدق الله العلی العظیم«
خداوند به وعده اش عمل کرد.
اما، به آسمان پر ُ ستاره شلمچه قسم، به سرمای کشنده کردستان قسم، به
چادرهای برپا شده در هفت تپه قسم. که آنها چادر نبود، بلکه میعادگاه عاشقان
بود. محل عروج شهدا بود. آری، کعبه دلها بود. قسم به صفای اذان صبح
گردان مسلم.
شما ميگویید که ما با دیدن نعمتهای بهشتی شما را فراموش کرده ایم. آه
چقدر بی انصافید!
اگر ما به دنبال لذت بودیم، چرا شهر را با تمام زیبایی هایش گذاشتیم و آوارة بیابانها شدیم؟
ما اگر عاشق جبهه بودیم، براي نََفسهای گرمی بود که محیطش را معطر کرد. براي مردانی چون، طوسيها، همتها، طالبی نتاج ها و هزاران عاشق دلباختة دیگر که از جان گذشتند تا به جانان رسیدند.
درست است که ما به هرچه شما ميکنید آگاهیم، اما این بالی بزرگی بود
که ای کاش نصیب ما نميشد.
وقتی که شما از این و آن طعنه ميخورید و به گوشه ای پناه ميبرید و با عکسهای ما سخن ميگویید و اشک ميریزید، به خدا قسم اینجا کربلا
ميشود.
و یا آن زمانی که در مجالس با یاد ما گریه ميکنید، به سر و سینه ميزنید ما
نیز همراه با شما اشک غم ميریزیم.
خدا ميداند که ما بیشتر از شما طالب دیداریم. برای همین پروردگار عالم
اجازه ميدهد با مولایمان حسین ع درد و دل کنیم.
بچه ها، آقا امام حسین ع خیلی بزرگوار است. او بهتر از همه ما شلمچه را ميشناسد. ایشان خاطره های جبهه را خیلی دوست دارد.
هر وقت پابوس ایشان ميرویم از ما ميخواهند برایشان خاطره بگوییم.
به مجرد اینکه بچه ها شروع به نغمه سرایی ميکنند چشمهای آقا پر از اشک ميشود. همین دیروز نوبت من بود تا خاطره تعریف کنم.
من از غروبهای شلمچه تعریف کردم. از کانال ماهی. از سهراه مرگ.
از جاده شهید صفری، سنگرهای نونی، جاده امام رضا ع ،من از جاده شهید
خرازی شروع کردم.
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای ناله آقا را با همین دوگوش شنیدم. آرام و آهسته فرمودند: »هیچ یاورانی بهتر و باوفاتر از یاوران خود ندیدم.«
یکی از بچهها به من گفت: »بس است، دیگر نگو!«
که آقا آهسته فرمود: »بگو عزیز دلم. آنچه در دلت بی تابت کرده بگو.«
آری، بچهها. اینجا بر خلاف دنیای شما، خاطره های جبهه زیاد مشتاق دارد.
یک روز به آقا عرض کردم: »مولا جان، دوستان ما، همرهان شبهای عشق ما، آنها اکنون در دنیا هستند. بدون آنها بر ما سخت ميگذرد.«
آقا درحالیکه اشک تمام محاسن شریفشان را پر کرده بود فرمودند:
»آنها بقیة شهدای من هستند. به جلال خدا سوگند که در موت و عذاب قبر
و واویلا ی محشر تنهایشان نخواهم گذاشت. آنها در حساس ترین ایامی که نیاز به یاور داشتیم لبیک وفا سر دادند. من به اکبرم گفتهام که بدون آنها به بهشت نیاید.«
راستی بچه ها. اینجا همه با لباسهای خاکی اند؛ چون خود امام;فرمودند:
»این لباسها بیشتر به شما ميآید.«
بچهها در آن روزی که بی بی فاطمه زهرا س دستهای بریدة عباس ع
و قنداق غرق خون علی اصغر را نزد خدا برای شفاعت ميبرد، ما هم گرد و
غباری که از خاک شلمچه و مهران و فکه و مجنون بر چهره مان نشسته و خونی
که هنگام شهادت بر بدن و لباسمان جاری شده را جمع ميکنیم و در آن لحظه
حساس برای شفاعت شما، همراه ميآوریم. شما مطمئن باشید که ما شما را
فراموش نکرده ایم و نخواهیم کرد.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#راهیان نور
#راوی :محمد یوسف نژاد و جمعی از دوستان
سال 1374 بود. هنوز بحث راهیان نور مثل حالا آنقدر گسترده نشده بود.
به همت و مديريت آقا سيد، كاروان ميثاق براي بازديد از مناطق جنوب آماده حرکت شد.
ما هم با او همراه شديم. بعدازظهر، به هفتتپه رسيديم. قرار شد كه شب را
آنجا بمانيم و صبح عازم مناطق ديگر شويم.
ّ گردان مسلم در دوران دفاع مقدس در هفتتپه بود. اما فاصلة زيادي تا
مقرمحل استراحت ما داشت براي همين صلاح ندانستيم كه كاروان را براي بازديد به آنجا ببريم.
رفتم پيش آقا سيد و گفتم: »حالاكه تا اينجا آمده ايم بهتر است بدون آنكه
به كسي بگوييم خودمان به محل گردان مسلم سري بزنيم.«
آقا سيد هم قبول كرد. بعد از آنكه کارها را به دوستان و مسئولان مربوطه واگذار كرد به راه افتاديم. در موقع حركت چند نفر ديگر هم كه مطلع شده
بودند با ما همراه شدند.
در طي مسير خاطرات گذشته را مرور ميكرديم. تا اینکه به نزديكي محل
استقرار گردان مسلم رسيديم.
وقتي وارد محوطه شديم هر كسي به گوشه اي رفت. من هم به محل چادر دسته حضرت علي اكبرع ،كه عضو آن بودم، رفتم. خاطرات را در ذهنم مرور
ميكردم. بعد از سالها به جایی برگشته بودم که بهترین خاطرات نوجوانی و
جوانیام در آنجا رقم خورده بود.
ناگهان احساس كردم كسي فرياد ميزند! خيلي ترسيدم. فكر كردم براي
كسي اتفاقي افتاده.
از جا پریدم و به طرف صدا دويدم. صدا از زمین محوطة صبحگاه گردان
ميآمد.
تا به محوطة ميدان صبحگاه رسيدم به اطراف نگاه كردم. ديدم صدا از اتاقكي كه در محوطة ميدان صبحگاه قرار داشت، ميآید.
سید بود. سید مجتبی رفته بود آنجا و دوستان شهیدش را صدا ميزد؛
همانهايي كه فكر ميكرد او را جا گذاشتهاند و به سفر عشق رفته اند.
٭٭٭
بعد از جنگ وقتي برای بازدید از منطقه حرکت ميکردیم و به شلمچه
ميرسيديم دیگر نيازي به خواندن مصيبت نبود!
سيد رو به قبله مينشست و به افق خيره ميشد. اشك در چشمانش حلقه ميزد.
بعد به شدت گريه ميكرد. نگاه به چهره سید خیلی در انسان تأثیرگذار بود.
رضا علیپور ميگفت: »بعد از آنكه سید از زيارت خانة خدا برگشت براي
گفتن زيارت قبولي رفتيم منزلشان.«
سید گفت: »وقتي رفتم توی سرزمین عرفات. يك جايي خلوت كردم.
اول بينيام را روي خاك گذاشتم و خاک را بوييدم، ميداني چه بويي را
حس كردم!؟«
گفتم: »نه.«
با حال عجیبی ادامه داد: »من بوي شلمچه را احساس كردم. بعد هم خيلي
گريه كردم. اطرافم كسي نبود. داد ميزدم. گريه كردم.
ميگفتم آقا من لایق نيستم؟ ميخواهم براي يك بار هم كه شده، حتي به
صورت ناشناس شما را ببينم، آنقدر گريه كردم كه اطراف سرم كاملًا خيس شده بود.«
آری، سيد همه جا به ياد شلمچه بود.
٭٭٭
رضا علیپور ميگفت: »يك شيشه عطر خوشبو از شهيد سيد علي دوامي به
سيد مجتبي رسيده بود.«
آقا سيد در مراسم ازدواج رفقا كه دعوت ميشد به آنها ميگفت: »اين
شيشة عطر سوغات سيد علي است كه از مشهد آورده، حيفم ميآيد كه فقط
خودم از آن استفاده كنم.
ّف او به حرم امام رضا ع شما را
در اين روز مبارك به ياد سيد علي و تشرف او به حرم امام رضا شما راهم معطر ميكنم.«
سيد حتي در اين لحظه ها هم از ياد ياران شهيدش غافل نبود و با اين كار به
،ديگران هم يادآوري ميكرد.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨