🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_یک
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#یادواره شهدا
#راوی :یکی از دوستان شهید
سيد وقتی به ياد ياران شهيدش ميافتاد آنچنان گريه ميكرد که حال مجلس
عوض ميشد.
نگاه او به شهيد و شهادت حالت ويژه اي داشت. هميشه در مراسم از شهدا
ميخواند.
خودش بالاي سر خيلي از شهدا در زمان شهادتشان رسيده بود. با چشمان
خود ديده بود كه چگونه به وصال يار رسيده اند.
سيد با خانواده شهدا نیز دائم در ارتباط بود. به خصوص با فرزندان شهدا مانند
يك پدر رفتار ميكرد. يك بار زهرا، دخترش، را در بغل گرفته بود و در خيابان
راه ميرفت. ناگهان زهرا را روي زمين گذاشت.
پرسيدم: »چی شده!؟«
گفت: »اون خانواده که از روبهرو ميآیند خانوادة شهید هستند. اين بچه پدرش شهيد شده. اگر اين صحنه را ببيند، شايد دلش بسوزد و ياد پدرش بيفتد و بهانة او را بگيرد.«
معمولًا هيئت را هفته اي يك بار منزل خانوادة شهدا ميبرد. سید با اين بهانه یاد شهدا بود وكمي خود را تسكين ميداد.
هر زمان كه يكي از همرزمانش به فيض شهادت نائل ميآمد واقعًا غبطه
ميخورد. درحاليكه گريه ميكرد ميگفت: »ما جا ماندهايم.«
٭٭٭
ّ ولی زمان، جانشین برحق امام، رهبر عزیز فرمودند: »زنده نگاه داشتن یاد
شهدا کمتر از شهادت نیست.«
بر این اساس سید مجتبی یکی از کارهایی که در سالهای بعد از جنگ آغاز
كرد برگزاری مراسم یادوارة شهدا بود. این مراسم ابتدا از مسجد دهقانزاده
آغاز شد.
بعد از آن مراسم یادواره شهدا، صورت کلی تر و بهتری پیدا كرد.
برخی از این مراسم مربوط به شهیدی خاص بود. مانند مراسم یادوارة
شهیدکشوری که سید با سه دستگاه اتوبوس بچههای هیئت را به روستا برد و مراسم را برگزار کرد.
چندین یادواره برای مجموعه شهدا برگزار شد. بعد از آن تصمیم گرفت
در هر یادواره به یکی از شهدایی که در سطح استان به آن کمتر پرداخته شده بپردازد، و ویژگیهای آن شهید را بازگو کند.
مسئولیتها، نحوه شهادت، قرائت وصیتنامه و ... از قسمتهای مختلف این برنامه بود. برای این منظور از سالن دانشکده پزشکی و یا دیگر اماکنی که برای
این کار مناسب بود استفاده ميکرد.
برای شهید غریب، سردار حسین بهرامی، که از روستاهای اطراف ساری به
جبهه اعزام شده بود یادواره برگزار کرد. مردم تازه فهمیدند که این شهید چه انسان بزرگی بوده. وصیتنامه او حاوی نکات بسیار زیبای اخلاقی و عرفانی بود.
در یادوارة شهید طوسی متنی را قرائت کرد که مربوط به ملاقات با شهدا بود! اینکه شهیدي از آنسوی هستی مطالبی را بیان ميکند.
این متن بسیار در حضار تاثیرگذار بود. فیلم این یادواره موجود است. خلاصه متن قرائت شده توسط سید به این شرح است:
»چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند آیا محبوبش نیز هوای او را
دارد یا نه؟
ای شهیدان. ما به عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما ...
اما شما به ظاهر دلیلی ندیدید که اوقات پراجرتان را صرف ما کنید. چه
بگویم. راستی چگونه حرف دلمان را فریاد بزنیم که بدانید بر ما چه ميگذرد!؟
مگر خودتان نميگفتید که ستونهای شب عملیات ستون گردان نیست،
ستون عشق است. ستون دلهای سوختهای است که با خمیر مایه اشک و سوز به هم گره خورده اند.
پس چرا؟ چرا هیچ سراغی از دل سوزان ما نميگیرید؟ با اینکه تمام روز و شب ما، تمام ناگفتههای ما، تمام نانوشته های ما بر شما عیان است.
اگر قطره اشکی آرامآرام به دور از چشمهای نامحرم برگونه های ما ميلغزد، شما ميدانید چرا، اگر در برابر ناکسانی که آرزوی گریستن ما را دارند، به مصلحت لبخند ميزنیم، شما خوب ميدانید این لبخند معجزة آتش سوزانی است که در فضای قلبمان در گرفته است.
اگر به قامت رعنایی خیره ميشویم، شما ميدانید ... اگر به عمق بیابانها
مينگریم، شما ميدانید به دنبال چه هستيم؟!
آری، شما ما را خوب ميشناسید. اما ما اینجا از شما هیچ نميدانیم!
از همان وقتی که صدای یاحسین ع آخرین شما را شنیدیم، دیگر تاکنون
نغمه دلانگیز ت را گم کرده ایم.
آخرین باری که چهرة نورانیتان را دیدیم موقعی بود که صورتتان را به
خاک مزارتان نهاده بودند. سنگ لحد دیواری شد و نظاره رویتان را برای
همیشه از ما دریغ کرد.
ای شهیدان. ای مفقودالاثرها. ای جاویدالاثرها!؟
ما نميدانیم »فی جنات النعیم« کجاست؟! آخر ما نميدانیم »متکعین علیها متقابلین« یعنی چه!
نميفهمیم »الا قیلًا سلاما سلاما« یعنی چه؟ برای ما درک »ذواتا افنان، فیهما
عینان تجریان« محال است.
اصلًا شما دلتان ميگیرد؟! آنجا در میان محفل گرمتان سخن از ما هست یا
نه؟! تا به حال شده از اروند هم قصه ای بگویید؟
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #یادواره شهدا #راوی :یکی از دوستان شهید سيد وقتی به ياد ياران شهيدش ميافتاد آنچنان گر
برای شلمچه هم ترانهای بسرایید؟ به عشق هفتتپه زمزمهای کنید؟ در فراق
کارون اشکی بریزید؟
نميدانیم و این ندانستن بیش از همه، ای شهیدان، شما را مقصر ميداند.
یعنی ما اینقدر ناپاک بودهایم که تمام هستیمان هم به یک یاد نمي ارزد؟!
یعنی ما همردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بوده اند؟!
یعنی ميخواهید بگویید، ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم؟
باشد، بگویید، حرفی نیست!
اما لااقل یک بار هم که شده سری به این دلهای فراموششده بزنید. آخر
به ما هم حق بدهید که انتظار داریم. دوست داریم که از آنجا صدایی بیاید؛
صدایی آشنا از حلقوم یکی از شماها، صدایی که به انتظارها پایان دهد. صدایی
زیبا و دلنشین که بگوید:
آری، اینجا همان طور که ميگفتند باغستانهایی دارد که انسان را مبهوت
ميکند.
ٍ »فی جنات عالیه« اینجا درختانی زیبا دارد. »تجری من تحتها الانهار« اینجا
ّرد، یاقوت و ...
قصرهایی دارد از زمرد
آری، به خدا قسم هرچه که ميگفتند راست است. »صدق الله العلی العظیم«
خداوند به وعده اش عمل کرد.
اما، به آسمان پر ُ ستاره شلمچه قسم، به سرمای کشنده کردستان قسم، به
چادرهای برپا شده در هفت تپه قسم. که آنها چادر نبود، بلکه میعادگاه عاشقان
بود. محل عروج شهدا بود. آری، کعبه دلها بود. قسم به صفای اذان صبح
گردان مسلم.
شما ميگویید که ما با دیدن نعمتهای بهشتی شما را فراموش کرده ایم. آه
چقدر بی انصافید!
اگر ما به دنبال لذت بودیم، چرا شهر را با تمام زیبایی هایش گذاشتیم و آوارة بیابانها شدیم؟
ما اگر عاشق جبهه بودیم، براي نََفسهای گرمی بود که محیطش را معطر کرد. براي مردانی چون، طوسيها، همتها، طالبی نتاج ها و هزاران عاشق دلباختة دیگر که از جان گذشتند تا به جانان رسیدند.
درست است که ما به هرچه شما ميکنید آگاهیم، اما این بالی بزرگی بود
که ای کاش نصیب ما نميشد.
وقتی که شما از این و آن طعنه ميخورید و به گوشه ای پناه ميبرید و با عکسهای ما سخن ميگویید و اشک ميریزید، به خدا قسم اینجا کربلا
ميشود.
و یا آن زمانی که در مجالس با یاد ما گریه ميکنید، به سر و سینه ميزنید ما
نیز همراه با شما اشک غم ميریزیم.
خدا ميداند که ما بیشتر از شما طالب دیداریم. برای همین پروردگار عالم
اجازه ميدهد با مولایمان حسین ع درد و دل کنیم.
بچه ها، آقا امام حسین ع خیلی بزرگوار است. او بهتر از همه ما شلمچه را ميشناسد. ایشان خاطره های جبهه را خیلی دوست دارد.
هر وقت پابوس ایشان ميرویم از ما ميخواهند برایشان خاطره بگوییم.
به مجرد اینکه بچه ها شروع به نغمه سرایی ميکنند چشمهای آقا پر از اشک ميشود. همین دیروز نوبت من بود تا خاطره تعریف کنم.
من از غروبهای شلمچه تعریف کردم. از کانال ماهی. از سهراه مرگ.
از جاده شهید صفری، سنگرهای نونی، جاده امام رضا ع ،من از جاده شهید
خرازی شروع کردم.
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای ناله آقا را با همین دوگوش شنیدم. آرام و آهسته فرمودند: »هیچ یاورانی بهتر و باوفاتر از یاوران خود ندیدم.«
یکی از بچهها به من گفت: »بس است، دیگر نگو!«
که آقا آهسته فرمود: »بگو عزیز دلم. آنچه در دلت بی تابت کرده بگو.«
آری، بچهها. اینجا بر خلاف دنیای شما، خاطره های جبهه زیاد مشتاق دارد.
یک روز به آقا عرض کردم: »مولا جان، دوستان ما، همرهان شبهای عشق ما، آنها اکنون در دنیا هستند. بدون آنها بر ما سخت ميگذرد.«
آقا درحالیکه اشک تمام محاسن شریفشان را پر کرده بود فرمودند:
»آنها بقیة شهدای من هستند. به جلال خدا سوگند که در موت و عذاب قبر
و واویلا ی محشر تنهایشان نخواهم گذاشت. آنها در حساس ترین ایامی که نیاز به یاور داشتیم لبیک وفا سر دادند. من به اکبرم گفتهام که بدون آنها به بهشت نیاید.«
راستی بچه ها. اینجا همه با لباسهای خاکی اند؛ چون خود امام;فرمودند:
»این لباسها بیشتر به شما ميآید.«
بچهها در آن روزی که بی بی فاطمه زهرا س دستهای بریدة عباس ع
و قنداق غرق خون علی اصغر را نزد خدا برای شفاعت ميبرد، ما هم گرد و
غباری که از خاک شلمچه و مهران و فکه و مجنون بر چهره مان نشسته و خونی
که هنگام شهادت بر بدن و لباسمان جاری شده را جمع ميکنیم و در آن لحظه
حساس برای شفاعت شما، همراه ميآوریم. شما مطمئن باشید که ما شما را
فراموش نکرده ایم و نخواهیم کرد.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#راهیان نور
#راوی :محمد یوسف نژاد و جمعی از دوستان
سال 1374 بود. هنوز بحث راهیان نور مثل حالا آنقدر گسترده نشده بود.
به همت و مديريت آقا سيد، كاروان ميثاق براي بازديد از مناطق جنوب آماده حرکت شد.
ما هم با او همراه شديم. بعدازظهر، به هفتتپه رسيديم. قرار شد كه شب را
آنجا بمانيم و صبح عازم مناطق ديگر شويم.
ّ گردان مسلم در دوران دفاع مقدس در هفتتپه بود. اما فاصلة زيادي تا
مقرمحل استراحت ما داشت براي همين صلاح ندانستيم كه كاروان را براي بازديد به آنجا ببريم.
رفتم پيش آقا سيد و گفتم: »حالاكه تا اينجا آمده ايم بهتر است بدون آنكه
به كسي بگوييم خودمان به محل گردان مسلم سري بزنيم.«
آقا سيد هم قبول كرد. بعد از آنكه کارها را به دوستان و مسئولان مربوطه واگذار كرد به راه افتاديم. در موقع حركت چند نفر ديگر هم كه مطلع شده
بودند با ما همراه شدند.
در طي مسير خاطرات گذشته را مرور ميكرديم. تا اینکه به نزديكي محل
استقرار گردان مسلم رسيديم.
وقتي وارد محوطه شديم هر كسي به گوشه اي رفت. من هم به محل چادر دسته حضرت علي اكبرع ،كه عضو آن بودم، رفتم. خاطرات را در ذهنم مرور
ميكردم. بعد از سالها به جایی برگشته بودم که بهترین خاطرات نوجوانی و
جوانیام در آنجا رقم خورده بود.
ناگهان احساس كردم كسي فرياد ميزند! خيلي ترسيدم. فكر كردم براي
كسي اتفاقي افتاده.
از جا پریدم و به طرف صدا دويدم. صدا از زمین محوطة صبحگاه گردان
ميآمد.
تا به محوطة ميدان صبحگاه رسيدم به اطراف نگاه كردم. ديدم صدا از اتاقكي كه در محوطة ميدان صبحگاه قرار داشت، ميآید.
سید بود. سید مجتبی رفته بود آنجا و دوستان شهیدش را صدا ميزد؛
همانهايي كه فكر ميكرد او را جا گذاشتهاند و به سفر عشق رفته اند.
٭٭٭
بعد از جنگ وقتي برای بازدید از منطقه حرکت ميکردیم و به شلمچه
ميرسيديم دیگر نيازي به خواندن مصيبت نبود!
سيد رو به قبله مينشست و به افق خيره ميشد. اشك در چشمانش حلقه ميزد.
بعد به شدت گريه ميكرد. نگاه به چهره سید خیلی در انسان تأثیرگذار بود.
رضا علیپور ميگفت: »بعد از آنكه سید از زيارت خانة خدا برگشت براي
گفتن زيارت قبولي رفتيم منزلشان.«
سید گفت: »وقتي رفتم توی سرزمین عرفات. يك جايي خلوت كردم.
اول بينيام را روي خاك گذاشتم و خاک را بوييدم، ميداني چه بويي را
حس كردم!؟«
گفتم: »نه.«
با حال عجیبی ادامه داد: »من بوي شلمچه را احساس كردم. بعد هم خيلي
گريه كردم. اطرافم كسي نبود. داد ميزدم. گريه كردم.
ميگفتم آقا من لایق نيستم؟ ميخواهم براي يك بار هم كه شده، حتي به
صورت ناشناس شما را ببينم، آنقدر گريه كردم كه اطراف سرم كاملًا خيس شده بود.«
آری، سيد همه جا به ياد شلمچه بود.
٭٭٭
رضا علیپور ميگفت: »يك شيشه عطر خوشبو از شهيد سيد علي دوامي به
سيد مجتبي رسيده بود.«
آقا سيد در مراسم ازدواج رفقا كه دعوت ميشد به آنها ميگفت: »اين
شيشة عطر سوغات سيد علي است كه از مشهد آورده، حيفم ميآيد كه فقط
خودم از آن استفاده كنم.
ّف او به حرم امام رضا ع شما را
در اين روز مبارك به ياد سيد علي و تشرف او به حرم امام رضا شما راهم معطر ميكنم.«
سيد حتي در اين لحظه ها هم از ياد ياران شهيدش غافل نبود و با اين كار به
،ديگران هم يادآوري ميكرد.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_سه
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#زیارت عاشورا
#راوی :دوستان شهید
یکی از سربازان سید ميگفت: »در سالن تربیت بدنی سپاه نشسته بودیم.
سید وارد شد. احساس کردیم خیلی خوشحال است. بچهها علت خوشحالی را پرسیدند.
گفت: »مشکلی داشتم. بنده خدایی به من گفت نذر کنم و سه روز زیارت
عاشورا بخوانم تا انشاءالله مشکلم حل شود.
من هم این کار را انجام دادم. حالا مشکلم حل شده.«
من با خودم فکر کردم، چرا سید این حرف را در جمع بچهها گفت؟! به هر
حال آدم نذری ميکند و اگر قبول واقع شد، آن را انجام ميدهد.
مدتی گذشت. این ماجرا را فراموش کردم. تا اینکه در یکی از روزها
مسابقات نوجوانان به پایان رسید. سید یکی از بچههای شرکتکننده را به من سپرد تا او را به اتوبوسهای گرگان برسانم.
او را به میدان امام که مسیر اتوبوسهای گرگان بود رساندم. اما هرچه منتظر
ماندیم از اتوبوس خبری نشد. خیلی دیر شده بود.
یک لحظه به یاد صحبتهای سید در سالن تربیت بدنی افتادم. همان لحظه
نذر کردم زیارت عاشورا بخوانم.
چند دقیقه نشد که یک اتوبوس آمد و آن نوجوان را سوار اتوبوس کردم.
آنجا فهمیدم که هدف سید چه بود.
او به ما یاد داد تا در مقابل مشکلات توسل به اهل بیت: فراموشمان نشود.
بهخصوص زیارت عاشورا.
٭٭٭
مجید کریمی ميگفت: »با سید، سوار بر تویوتای سپاه از مازندران راهی
خوزستان بودیم. به دلایلی ماشین در خرمآباد خراب شد. قطعهای احتیاج بود که هیچ تعمیرکاری آن را نداشت. از جیب خودمان کلی خرج کردیم، اما خودرو کماکان قادر به حرکت نبود.
دو روز در آن شهر معطل شدیم. اما مشکل ما حل نشد. ما باید خیلی سریع تیپ ميرساندیم. سوار مینیبوس شدیم تا به اهواز برویم.
خودمان را به مقر
سید گفت: ”فهمیدم مشکل چطور حل ميشه؟!“
بعد در همان ماشین شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. هنوز زیارت عاشورای سید تمام نشده بود که یکی از ماشینهای تیپ را در پمپ بنزین
دیدیم. از مینیبوس پیاده شدیم و به سراغ ماشین سپاه رفتیم.
ّ تیپ رساندیم. سید برای حل این مشکل نذر با آن خودرو خودمان را به مقرکرده بود که چندین زیارت عاشورا بخواند. با هم به واحد موتوری رفتیم. به مسئول مربوطه مشکل را گفتیم. او هم گفت: ”از این قطعه که شما ميخواهید صد تا از زمان جنگ اینجا مانده، یکی را بردارید و ببرید!“
با تعجب به هم نگاه کردیم. با نذری که سید انجام داده بود مشکل ما حل شد.«
مدتی از شهادت سید گذشته بود. قبل از محرم در خواب سید را دیدم.
پیراهن مشکی به تن داشت. گفتم: »سید چرا مشکی پوشیدی!؟«
گفت: »محرم نزدیک است.«
بعد ادامه داد: »اینجا همه جمع هستند. شهدا، امام; و ...«
سید گفت: »در حضور همه شهدا و بزرگان، حضرت امام; به من فرمودند:
»برو و مداحی کن.«
بعد از آن با سید خیلی درد و دل کردم .گفتم سید ما را تنها گذاشتی و رفتی. گفت: »چرا این حرف را ميزنی؟ هر مشکل و غمی دارید، با نام مبارک مادرم بر طرف ميشود.«
بعد ادامه داد: »اگر دردی دارید، حاجتی دارید عاشورا بخوانید. زیارت
عاشورا درد شما را درمان ميکند. توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید.«
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🍃🌹🍃
يک روز به هيئت سحر مي آيد
با سوز دل و ديده تر مي آيد
يک روز به انتقام هفتاد و دو شمس
با سيصد و سيزده قمر ميآيد
#صبحتون_امام_زمانی(عج)
@hekayate_deldadegi
✨همیشه "آیه و جَعَلْنا..." را زمزمه مےکرد
گفتم:آقا ابراهیم این آیه براے محافظت درمقابل دشمنه؛اینجا که دشمن نیست
نگاهےکرد وگفت: دشمنے بزرگترازشیطان هم وجود داره?✨
سلام_بر_ابراهیم🌷
@hekayate_deldadegi
#پست_سیاسی
#طنز_روزگار
لیبرمن گفته
حماس تا یک سال آینده تبدیل میشه به "حزبالله" دوم، اونم با تمام جزئیات!
پ.ن: حماس شاگرد "حزب الله و حزب الله" شاگرد ایرانه
اسرائیل و آمریکا حریف حماس نمیشن و حالا برانداز ها با امید به آمریکا و اسرائیل اعلام کردن امسال سال آخر نظام جمهوری اسلامی ایرانه و میخوان رژیم چنج کنن😭😂😂 😂
بابا اربابای شما درمقابل شاگردِ شاگرد ایران کم آوردن اون وقت میخوایین رژیم چنچ کنین؟😒✌️😄
#زرششششک
#ارسالی_کاربران
#بدون_سانسور
@hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
اعمال روز هفدهم ربیع الاول
[١ -] از مهمترین اعمال در این روز اولا توسل به "حامیان معصوم(علیهم السّلام)" آن روز و سپردن عقل و قلب و تمامی وجود خود بوسیله آنان به "خداوند متعال" است، با این هدف که توفیق در بهره مندی از این روز نصیب او گردد. و اگر انسان در توکل و تسلیم خود راستگو باشد قطعا "توفیق الهی" را خواهد یافت. زیارت "(پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)" بطور مفصل و زیارت "امیر المؤمنین(علیه السّلام)" در کتاب اقبال روایت شده است.
[٢ -] نیز از کارهای مهم روزه داشتن این روز بخاطر شکرگزاری و بجا آوردن دو رکعت نماز می باشد که در هر رکعت آن یک بار سوره «فاتحه» و ده بار سوره «قدر» و ده بار سوره «اخلاص» می خواند.
سپس در مکان نماز خود نشسته و دعایی را که روایت شده می خواند.
📚المراقباتِ جواد آقای ملکی تبریزی
@hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹