🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉
مبارکا باشه عزیزِجونم ... ❤❤❤ قشنگ ترین و مهربون ترین زوج هستی ... سالروز ازدواجتون مبارک
#رسول_مهربانی🕊
#بانوی_برگزیده_بهشتی🕊
#ام_المومنین🕊
🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉
@hekayate_deldadegi
هدایت شده از بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
آفتاب روز شانزدهم رمقی نداشت،
داشت نرم نرمک زلف شانه میزد وخرده موهای طلاییش از لای دندانه های شانه به دشت و بیابان میریخت که بیسیم خش خش کنان به صدا درآمد.
عمار به اذن الله حرکت کنید...
.
گفت:
نگران به عمار گفتم:
عمار آفتاب زده!! .
عمار بی نگرانی گفت:
ما هم میزنیم رویِ آفتاب رو کم میکنیم.
و شانه انداخت به لابلای موهای بلند و پریشانش، مثل کسی که بخواهد عروسی برود.
.
.
بعد از چهار سال
هنوز دشت پر است از صدای تیر و گلولهی نابهنگام.
هنوز سینه دشت با فریادِ "حاج عمار استشهد" به آشوب میافتد.
چهار سال است که مهتابی،
روی خورشید را کم کرده.
چهار سال است که...
.
.
.
چهار ساله پر کشیدی،
تولدت مبارک
رفیق
تولدت مبارک
عمار
هر داغ حسرت تو کم از آفتاب نیست؛
عمر شب فراق چرا کم نمی شود؟
قاصد تسلی دل عاشق نمی دهد
شوق حرم به قبله نما کم نمی شود
تیغ شهادت است دل گرم را علاج
این تشنگی به آب بقا کم نمی شود
سیری ز وصل نیست دل بیقرار را
از کاه، حرص کاهربا کم نمی شود...
.
.
.
#رفیق
#فرمانده
#عمار
#تولدت_مبارک
#بخواب_آروم_عزیزم
#میثم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
🍃🌸🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#مجلس_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
يك شب به اصرار من به جلسه "عيدالزهراء(سلام الله علیها)" رفتیم ، فكر ميكردم "ابراهيم" كه عاشق "حضرت صديقه(سلام الله علیها)" است خيلي خوشحال ميشه. مداح جلسه ، مثلاً براي شادي "حضرت زهراء(سلام الله علیها)" حرفاي زشت و نامربوطي رو به زبان ميآورد، اواسط جلسه "ابراهيم" به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم. در راه گفتم:" فكر ميكنم ناراحت شدين درسته؟" "ابراهيم" در حالي كه آرامش هميشگي رو نداشت رو به من كرد و در حاليكه دستش رو تكان ميدادگفت: "توي اين جور مجالس "خدا" پيدا نميشه، هميشه جايي برو كه حرف از "خدا(متعال) و اهل بيت(علیهم السّلام)" باشه" و چند بار اين جمله رو تكرار كرد. بعدها وقتي نظر علماء رو در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر "ابراهيم" بيشتر پي بردم.
📚منبع:نرم افزار برای دوست شهیدم
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃
دمی با " آقا محسن حججی"
#سرباز_سخت_کوش
زمانی که زمان سربازی "محسن" فرا رسید، می توانست در سپاه و در شهر خودش خدمت کند اما گفت که می خواهم در ارتش و در مرز با سخت ترین شرایط خدمت کنم که این کار را هم کرد. در زمان انتخاب ورود به "سپاه" هم گفت: «کجا میتونم سخت ترین کار رو داشته باشم؟» پس از تحقیق یگان زرهی را انتخاب کرد و مشغول به خدمت شد.
به نقل از : حمید خلیلی (مدیر موسسه شهید احمد کاظمی)
📚منبع:نرم افزار سربلند
@hekayate_deldadegi
زیارت مزار نورانی "شهید بزرگوار آقا محسن حججی" در نجف آباد اصفهان
#ارسالی_کاربر_گرامی
#زیارتتون_قبول
#خیلی_ممنون🌹
@hekayate_deldadegi
رنگ های نبودنت فرقی ندارد
سفید باشد یا آبی سبز باشد یا قرمز ... پنجره که باز شود ... طنین صدایت که نیاید "علی جان" ... همه رنگها خاکستریست
بی هوا، هوایت زد به سرم داداش ...
شبم پر از نور نگاهت ...
پر از دعاهای مستجابت ...
این دل که دارم ، پر میزنه سمت
حریمت غرق نوره ،،، کامل شکسته، قابل نداره باشه تقدیم حضورت ...
#شهید_علی_خلیلی
#شهید_امر_به_معروف
#شهید_نهی_از_منکر
@hekayate_deldadegi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃
🗒[ ای خوب من ، محبوب من ]
🎙بانوای : حاج علی نجفی
#پیشنهاد_دانلود
@montazeran313_com
@hekayate_deldadegi
🔹﷽🔹
وقتی هوای شهر نفس گیر میشود
با روضه ی "حسین(ع)" نفس تازه میکنم
🍃سلام بر سالار شهیدان کربلا(ع)
🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج)
🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع)
🍃سلام بر شهدا و صلحا
🍃سلام بر ابراهیم
🌹#عصرتون_شهدایی🌹
@hekayate_deldadegi
هرموقع میگن این #شهید_ابراهیم #شهید_ابراهیمی که میگی کی هست یه کم بگو برامون "ازشون" :
نمیدونم چرا دوتا داستانشون بی اختیار میاد تو ذهنم ... داستان برخوردشون با اون دزده و جمله ای که "عالم بزرگوار آقای دولابی" به ایشون در جمع گفتن ...
شنیدین که ⁉️
نه 😧
اِ پس گوش کنین تا بگم براتون 😌😌
👇👇👇👇
🍃🌷🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#برخورد_با_دزد
نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. "ابراهيم" سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچه هاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که "ابراهيم" رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دســتش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه... دزد گريه ميكرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را ميدانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم."ابراهيــم" فكري كرد. رفــت پيش يكي از نمازگزارها، بــا او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: "خدا" را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو ســر كار. اين پول را هم بگيــر، از "خدا" هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال حالا باش. مال حرام زندگي را به آتش ميكشد. پول حالا كم هم باشد بركت دارد.
#سلام_بر_ابراهیم
#برای_دوست_شهیدم
@hekayate_deldadegi