رنگ های نبودنت فرقی ندارد
سفید باشد یا آبی سبز باشد یا قرمز ... پنجره که باز شود ... طنین صدایت که نیاید "علی جان" ... همه رنگها خاکستریست
بی هوا، هوایت زد به سرم داداش ...
شبم پر از نور نگاهت ...
پر از دعاهای مستجابت ...
این دل که دارم ، پر میزنه سمت
حریمت غرق نوره ،،، کامل شکسته، قابل نداره باشه تقدیم حضورت ...
#شهید_علی_خلیلی
#شهید_امر_به_معروف
#شهید_نهی_از_منکر
@hekayate_deldadegi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃
🗒[ ای خوب من ، محبوب من ]
🎙بانوای : حاج علی نجفی
#پیشنهاد_دانلود
@montazeran313_com
@hekayate_deldadegi
🔹﷽🔹
وقتی هوای شهر نفس گیر میشود
با روضه ی "حسین(ع)" نفس تازه میکنم
🍃سلام بر سالار شهیدان کربلا(ع)
🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج)
🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع)
🍃سلام بر شهدا و صلحا
🍃سلام بر ابراهیم
🌹#عصرتون_شهدایی🌹
@hekayate_deldadegi
هرموقع میگن این #شهید_ابراهیم #شهید_ابراهیمی که میگی کی هست یه کم بگو برامون "ازشون" :
نمیدونم چرا دوتا داستانشون بی اختیار میاد تو ذهنم ... داستان برخوردشون با اون دزده و جمله ای که "عالم بزرگوار آقای دولابی" به ایشون در جمع گفتن ...
شنیدین که ⁉️
نه 😧
اِ پس گوش کنین تا بگم براتون 😌😌
👇👇👇👇
🍃🌷🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#برخورد_با_دزد
نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. "ابراهيم" سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچه هاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که "ابراهيم" رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دســتش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه... دزد گريه ميكرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را ميدانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم."ابراهيــم" فكري كرد. رفــت پيش يكي از نمازگزارها، بــا او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: "خدا" را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو ســر كار. اين پول را هم بگيــر، از "خدا" هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال حالا باش. مال حرام زندگي را به آتش ميكشد. پول حالا كم هم باشد بركت دارد.
#سلام_بر_ابراهیم
#برای_دوست_شهیدم
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🌹درخواست_نصیحت_حاج آقا دولابی(ره)_ از شهید ابراهیم هادی🌹
سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه "بنده خدا" ! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار "یاالله" گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه "ابراهیم" سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت "حاج آقا" با یکی از جوانها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: "آقا ابراهیم" راه گم کردی، چه عجب این طرف ها! "ابراهیم" سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده "حاج آقا"، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، "ابراهیم" را خوب میشناسد "حاج آقا" کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به "ابراهیم" و با لحنی متواضعانه گفت: ""آقا ابراهیم" ما رو یه کم نصیحت کن! "ابراهیم" از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو "خدا" ما رو شرمنده نکنید. خواهش میکنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. "ان شاءالله" در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، "خداحافظی" کردیم و به بیرون رفتیم. بین راه گفتم: "ابراهیم جون"، تو هم به این بابا یه کم نصیحت میکردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره! با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیر جون، تو اصلاً این "آقا" رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از "اولیای خداست". اما خیلیها نمیدانند. ایشون "حاج میرزا اسماعیل دولابی(ره)" بودند.
سال ها گذشت تا مردم "حاج آقای دولابی(ره)" را شناختند. تازه با خواندن کتاب #طوبی_محبت فهمیدم که جمله ایشان به "ابراهیم" چه حرف بزرگی بوده.
#پرچمداران
#ابراهیم_دلها
#سلام_بر_ابراهیم
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃
دمی با " آقا محسن حججی"
#قصه_کتاب
محسن از سال ۱۳۸۵ وارد مؤسسه شهید احمد کاظمی شد که این موسسه با جامعه مخاطب دانش آموزان نخبه فعالیت می کند. در ابتدا گروه ورزشی را انتخاب کرد امّا بعداً به سمت شاخه جهادی و کتاب و کتاب خوانی گرایش پیدا کرد.
در بحث ترویج کتاب و کتابخوانی تلاش زیادی داشت. در ماه رمضان با هماهنگی ائمه جماعات مساجد، نمایشگاه کتاب برپا میکرد و با اصرار، مردم را به کتابخوانی تشویق میکرد. اهتمام زیادی هم به نوشتن داشت و تمامی خاطرات خود را می نوشت.
به نقل از : حمید خلیلی (مدیر موسسه شهید احمد کاظمی)
📚منبع:نرم افزار سربلند
@hekayate_deldadegi
وقت خواب است ،
و دلم پیش تو سرگردان است ...
شب بخیر ای حرمت
شرح پریشانی من ...
#عزیز_برادرم
#شهید_رسول_خلیلی
#هفت_روز_تا_آسمانی_شدنت
@hekayate_deldadegi
🔹﷽🔹
اربابم ...
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
✍سعدی
🍃سلام بر حضرت مادر(س) و مولاجان(ع)
🍃سلام بر سالار شهیدان کربلاو عموجان(ع)
🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج)
🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع)
🍃سلام بر شهدا و صلحا
🍃سلام بر ابراهیم
🌹#صبحتون_شهدایی🌹
@hekayate_deldadegi
میان باغ راه رفتم ... هوا نمناک باران بود ... آرام آرام قدم زدم ... گوشم را خش خش برگهای نارنجی پاییز پر کرد ... چشم بستم سرم را بالا گرفتم صورتم تر شد از عطر باران ... صدای گنجشک هایی که مناجات میکردند گوشم راقلقلک داد ... بین تاریک روشن طلوع صبح ... فانوس به دست، حیران بودم میان جاده خیالم ... چیزی کم بود ... آری چیزی کم بود ... عطر کتابی که نوازش کند شلوغی ذهن مُشوَشَم را ... چشم که باز کردم "قرآن" میان دستم بود و عطر یاسی که سجاده را پر کرده بود ... گونه ام هنوز نمدار بود ... به گمانم طراوت آیه ی "والفجر" را مرور میکرد ... "بسم الله الرحمن الرحیم ... یا ایتها النفس المطمئنه ... ارجعی الی ربک ... راضیةً مرضیه " ...
"صلی الله علیک یا اباعبدالله(علیه السّلام)" ...
✍ (زینب.ص)
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃
همرنگ سپیده و سپیدار شوید
مشتاق سلام و مست دیدار شوید
روشن شده چشم آسمان، صبح بخیر!
در میزند آفتاب بیدار شوید...
#صبحتون_منور_به_نگاه_امام_زمان_عج
🍃🌸🍃
@hekayate_deldadegi