هدایت شده از KHAMENEI.IR
🏴 رهبر انقلاب در پیام تسلیت حادثه تروریستی اهواز تاکید کردند:
👈 توطئهی دولتهای دستنشانده آمریکا برای ناامنی ایران
⚠️ دلهای پرکینهی آنان نمیتواند تجلّی اقتدار ملی در نمایش نیروهای مسلح را تحمل کند
🏴 @Khamenei_ir
"ان شاءالله" از فردا دوباره به روال چند روز پیش برمیگردیم.
#شبتون_شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست_سیاسی
▪️پاسخ عجیب وزیر بهداشت به پیرمرد نانوایی که توانایی پرداخت هزینههای فیزیوتراپی خودشو نداره!
🔹این وزیر دیگه داره مردم رو عصبی می کنه.
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_نهم #تبادل_پیکر_شهید @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃 شهید محسن حججی 🍃
✅تبادل پيكر شهيد
🔸همه اقشار مردم از سیاسیون و #مسئولین و #علما و خانواده های شهدا تا هنرمندان و افراد سرشناس جامعه همه تحت تاثیر شهادتش واکنش نشان دادند و پیامهای مختلفی در صفحات مجازی خود منتشر کردند.
🔸در شهرهای مختلف مراسمهای یادبود متعددی #بنام شهید برگزار شد و پروژه ها، اردوهای جهادی وفعالیت های خیریه زیادی بنام شهید شکل گرفت.
🔸20 روز بعد از خبر شهادت حججی، دبیر کل "حزب الله" لبنان اعلام کرد که طی یک عملیات مبادله با داعش #پیکر_شهید_حججی را پس خواهد گرفت. دو روز بعد با اجازه #"حزب الله لبنان" به اتوبوس های حامل خانواده های داعشی برای عبور از منطقه مرزی و ورود به منطقه تحت نظر #داعش، پیکرمحسن حججی بازپس گرفته شد.
🔸ما از درک حضور او ناتوانیم اما هزاران هزار محسن حججی دیگر هستند که مثل محسن، دغدغه فرهنگ، محرومیت زدایی، "دفاع از حرم"، خدمت به مکتب "اهل بیت(علیهم السّلام)" و ... را دارند.
روحش شاد و راهش مستدام باد.
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و چهارم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#چترباز
#راوی :مجید کریمی
اواخر سال 1369 بود. ستاد تيپ دوم لشكر 25 كربلا از خوزستان به بابل
منتقل شد. ما هم به همراه نيروها به مازندران برگشتيم.
سال 1370 قرار شد براي دوره آموزش چتربازي چند نفر از لشکر 25 به
تهران اعزام شوند.
بنا به توصية فرمانده تيپ، من و سيد مجتبي و آقايان سعيدي و كارگر انتخاب شديم.
كارها و هماهنگي ها انجام شد. ما ديرتر از بقيه به تهران رسيديم. محل دوره
در دانشكده علوم و فنون خاتم الانبياء، كنار دانشگاه امام حسين ع ،بود.
به محض ورود ما گفتند: »شما بايد امتحان آمادگي جسماني بدهيد. تمام
نيروها قبلًا اين امتحان را داده بودند. برخي هم رد شده بودند و به شهر خودشان
برگشته بودند.«
سيد گفت: »اول وضو بگيريم، بعد برويم براي امتحان.«
در حين امتحان هم مرتب به ما روحیه ميداد. داد ميزد و ميگفت: »ماشاءالله
پيرمرد، ماشاءالله.«
البته اين تكه كلام سيد بود. هميشه دوستان را با لقب پيرمرد صدا ميكرد!
آسايشگاه ما جواني بود كه تازه پاسدار شده بود. موهاي بلند،
ارشد دوره
عينك دودي و آستين هاي بالارده او را از چهره یک پاسدار انقلاب دور كرده بود. نحوه برخورد ارشد هم بسيار زننده و زشت بود.
عصرها همه براي فوتبال جمع ميشدند. اما ما را در جمع خودشان راه نميدادند. ميگفتند شما شماليها كه بازي بلد نيستيد!
روز سوم سيد رفت توي زمين و گفت ما هم ميخواهيم تيم بدهيم. فقط يك بار با تيم قهرمان شما بازي ميكنيم.
چند نفری به ما خندیدند. بعد قبول كردند. البته ما زياد بازي بلد نبوديم. اما ميدانستم فوتبال سيد مجتبی فوق العاده است. سيد پابرهنه شد! پاچه ها را بالا زد.
بعد رفت توي زمين آسفالت!
چند دقيقه بيشتر بازي نكرديم؛ چون وقت اذان بود رفتيم براي نماز. اما در
همان زمان كم، سه گل زيبا توسط سيد به دروازة تيم مدعي وارد شد!
سيد توپ را از جلوي دروازه ميگرفت. يك تنه همه را دريبل ميزد و جلو
ميرفت. به قدري سيد مسلط بازي ميكرد كه تشويق همگان را در پي داشت.
حضور سيد رنگ و بوي ديگري به دورة آموزشی، بهخصوص به نماز
جماعت و زيارت عاشوراي دانشكده داده بود. يك شب سيد را ديدم كه با
ارشد آسايشگاه صحبت ميكرد.
ميگفت: »ما اينجا آمده ايم كه با ياري خدا شاخ دشمن را بشكنيم. نه اينكه
تو روي هم بايستيم و ...«
از فردا برخورد و رفتار ارشد خيلي تغيير كرد. نه فقط او که همه بچه هاي دوره عاشق سيد شده بودند.
سید حتی روی مربیهای دوره هم تأثیر گذاشته بود. کلام آنها معنوی شده
بود. هميشه در اطراف او پر از جواناني بود كه از شهرستانهاي مختلف آمده بودند.
٭٭٭
دوره آموزشی تمام شد. در حین دوره چند بار پرش انجام داده بودیم. اما
آخرین پرش فرق ميکرد.
این پرش از ارتفاع سه هزار پا بود. سوار بر هواپيماي سي ـ130 شديم. هواپيما به منطقه مردآباد كرج رسيد. همه ما چتر الكترونيكي داشتيم.
حلقه چتر به ميله بالاي سر ما در هواپيما متصل بود. با پرش ما خودبه خود چترباز ميشد. اما با این حال ترس بر بسیاری از بچه ها غلبه کرده بود.ايستادن در جلوي درب، دل و جرئت ميخواست. اولين نفري كه ميپريدميتوانست به ديگران روحيه بدهد.براي همين سيد مجتبی جلوي در ايستاد، من هم نفر دوم بودم. سيد سه بار با صداي بلند فرياد زد:»يازهراس و بقيه نيروها تكرار كردند.«
بعد هم با فرمان مسئول دوره، به سمت پايين پريد. من هم بعد از او در جلوي
در قرار گرفتم و با فرياد يازهراس پريدم. و به ترتيب همين طور نفرات بعد.
به محض پريدن چترم باز شد و آرام به سمت پايين آمدم. در ارتفاع سه هزار پا سكوت مطلق است.
فقط از دور صدای موتور هواپیما ميآمد. بنابراين اگر كسي فرياد بزند،
صدايش كاملًا به گوش ميرسد.
يك دفعه فريادهاي پياپي يازهراس توجه من را به سمت صدا جلب كرد! با كمي چرخيدن محل صدا را پيدا كردم
رنگ از چهره ام پريد. از ترس دهانم قفل شده بود! قلبم به تپش افتاد. چشمانم پر از اشک بود ...
رایزرهای چتر سيد به هم گره خورده بود. او داشت با سرعت زياد به سمت پايين ميآمد. اما در عين حال تلاش ميكرد چتر را باز كند.
واقعًا ترسيده بودم. نميدانستم چه كار كنم. خيره خيره به سيد نگاه ميكردم.
فريادهاي غریبانه سيد، سكوت فضا را شكسته بود. هیچ کاری از دست هیچ کس برنمي آمد به جز خدا.
همین طور به او نگاه ميکردم. برای سلامتی او نذر صلوات کردم. يكباره
سيد با دو دست رايزرها را گرفت و به حالت شلاق به آنها كوبيد.
درحاليكه فاصله كمي تا زمين مانده بود چتر سيد باز شد. سید آرام به زمين
نشست. من هم نفسی به راحتی کشیدم.
بعد از اين ماجرا با او صحبت كردم. ميگفت: »من در آن لحظات آماده
ملاقات با عزرائيل شده بودم! اما مادرم حضرت زهراس عنایت كردند.«
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_دهم #وصیت_نامه @hekayate_deldadegi
🔶وصیت نامه شهید محسن حججی🔶
💢قسمت اول وصيت نامه
#شهيد_محسن_حججى
🔻برای بانوی صبر
السلام ای بانوی سلطان عشق
السلام ای بانوی صبر دمشق
زیبنبِ دنیا و عقبیِ علی
شرح مدح لافتی الا علی
در مسیر شام غوغا کرده ایی
شهر را آشوب برپا کرده ایی
خطبه خواندی از غریبی حسین
زنده کردی کربلا در عالمیین
گر نبودی کربلایی هم نبود
گریه و شور و نوایی هم نبود
رنج هایی ست فراوان دیده ایی
خیمه ها، غارت، سواران دیده ایی
دیده بودی، حلق و چشم و حرمله
گریه کردی پا به پای قافله
🔅بسم الله النور...
"صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا"سلام علیک"
وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا في سَبیل الله اَمواتا، بَل احیاء عند رَبِهم یُرَزقون
🔺هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به #عشق
ثبت است بر جدیده عالم دوام ما...
چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود...
نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم...
نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر "خدای منان" را به جای بیاورم...
🔹به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم می نویسم...
نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند... نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد...
▪️بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است...
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: محبت پدر 🍃•| @hekayate_deldadegi
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
#راوی: رضا هادی
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
محبت پدر
درخانهاي کوچک و مســتاجري درحوالي "ميدان خراسان تهران" زندگي
ميكرديم.
اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. "پدر" چند روزي است كه خيلي
خوشحال است.
"خدا" در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائمًا از "خدا" تشــكر
ميكرد.
هر چند حاال در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي "پدر" براي اين پسر
تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند.
البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد:
»ابراهيم«
"پدرمان نام پيامبــري" را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد
بود. و اين اسم واقعًا برازنده او بود.
بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين
آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين "پســر" اينقدر خوشحالي
ميكني؟!
"پــدر" با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من
مطمئن هســتم كه "ابراهيم من"، "بنده خوب خدا" ميشــود، "اين پسر نام من را هم زنده ميكند"!
راست ميگفت. محبت "پدرمان" به "ابراهيم"، محبت عجيبي بود.
هر چند بعد از او، "خدا" يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،
اما از محبت "پدرم" به "ابراهيم" چيزي كم نشد.
٭٭٭
"ابراهيم" دوران دبســتان را به "مدرســه طالقاني" در خيابان زيبا رفت. اخالق
خاصي داشت. توي همان دوران دبستان "نمازش" ترك نميشد.
يكبار هم در همان ســالهاي دبســتان به دوستش گفته بود: "باباي من" آدم
خيلي خوبيه. تا حاال چند بار امام زمان )عج( را توي خواب ديده.
وقتي هم كه خيلي آرزوي "زيارت كربلا" داشــته، "حضرت عباس" را
در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه،
"آقاي خميني(ره)" كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.
حتــي "بابام" ميگه: همه بايد به دســتورات اون "آقا" عمــل كنند. چون مثل
دستورات "امام زمانِ(عج)" می مونه.
دوســتانش هم گفته بودند: "ابراهيم" ديگه اين حرفها رو نزن. آقاي ناظم
بفهمه اخراجت ميكنه.
شــايد براي دوســتان "ابراهيم" شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به
حرفهاي "پدر" خيلي اعتقاد داشت.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@Ebrahimhadibot
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی وپنجم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#ازدواج
#راوی :همسر شهید
آن زمان در مقطع دبيرستان تدريس داشتم. يك روز يكي از شاگردانم آمد
و گفت: »برادر من دوستي داردكه سيد و جانباز است، ولي از لحاظ مالي صفر
است. اجازه ميخواهند به خواستگاري شما بيايند.«
بعد آنها با مادرم اين مطلب را در میان گذاشتند. خيلي خوشحال شد و اجازه
داد كه به خواستگاري بيايند. در همان ابتدا سيد گفت: »من از جبهه آمدهام و دستم خالی است و ...«
شاید خيليها مقام داشتند. پول داشتند. اما سيد هيچ كدام را نداشت. اما در كلامش، رفتارش و حرف زدنش اخلاص موج ميزد. آدم ناخودآگاه جذب او ميشد.
در دوران نامزدي بيشتر از شهدا برايم ميگفت؛ از لحظه هاي شهيد شدن يارانش.
هميشه ميگفت: »من جا ماندهام. از خدا ميخواست شهادت را نصيبش كند.«
سيد هيچ چيز را براي خودش نميخواست. به کم قانع بود. هميشه از خودش
ميپرسيد: »آيا ديگران هم دارند؟«
وقتي از وسايل زندگی چيزي اضافه به نظرش ميرسيد، با مشورت هم به
كساني كه احتياج داشتند ميداد.
درباره عقد و عروسي، چون تازه از جبهه آمده بود و حال و هوای شهدا در سرش بود به من گفت: »بهتر است رسم حزباللّه ايها را اجرا كنيم. مراسم عقد ساده اي را برگزار كنیم.«
من هم قبول كردم. بسيار ساده و بي آلایش ولي خالصانه زندگي را شروع
كرديم. قسمت اين شد. ما شش سال با هم زندگي كرديم؛ از ديماه 1369 تا
ديماه 1375 .
٭٭٭
شخصیت عجیبی داشت. رفتار و اعمالش بی حساب وكتاب نبود. سيد غير از مراقبه، محاسبه هم داشت.
از همان دوران عقد ايشان جلو مي ايستادند و من هم پشت سر ايشان به جماعت نماز ميخوانديم. سيد بيشتر نمازهايش را به جماعت ميخواند؛ مگر زماني كه مريض ميشد. بيشتر اوقات هم روزهدار بود.
بيشتر دعاها را حفظ بود. از او پرسيدم شما كي اين همه دعا را حفظ كرديد؟ ميگفت: »جبهه بهترين محل براي خودسازي بود. در جبهه وقتي در سنگر بوديم بهترين كار ما اين بود كه دعاها را حفظ كنيم.«
ميگفت: »كتاب دعا يا مفاتيح الجنان شايد هميشه در دسترس نباشد پس
بهترين راه حفظ كردن آن است.«
او ميخواند و من هم با او زمزمه ميكردم. هميشه به من سفارش ميكرد كه
حتمًا دعاها را بخوانم و قرآن را فراموش نكنم
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
شهدا
معبرهای ما
فرق میکند با
معبرهای شما
نوع سیم خاردارش
مین هایش
تخریبچی هایتان را
بفرستید اینجا
گرفتار معبر نفسیم
معبر گناه
همان که شما
در جهاد اکبرتان
از آن گذشتید
@hekayate_deldadegi
🍃کانال شهیدهادی و شهیدحججی🍃
#پست_سیاسی
🔻"رهبرانقلاب(مدظله العالی)"، امروز: حادثه تلخ اهواز، کار بزدلانهای بود
👈 تروریستها دستشان در جیب سعودی و امارات است.
@Khamenei_ir
@hekayate_deldadegi
#رهبرانه_ای_زیبا😍
📷 تصویری از دیدار مدالآوران بازیهای آسیایی جاکارتا با "رهبرانقلاب(مدظله العالی)". ۹۷/۷/۲
@Khamenei_ir
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#رهبرانه_ای_زیبا😍 📷 تصویری از دیدار مدالآوران بازیهای آسیایی جاکارتا با "رهبرانقلاب(مدظله العالی)"
چقدر این عکس زیباست. 😍
دلبری برگزیده ام که مَپُرس ....