🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی وپنجم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#ازدواج
#راوی :همسر شهید
آن زمان در مقطع دبيرستان تدريس داشتم. يك روز يكي از شاگردانم آمد
و گفت: »برادر من دوستي داردكه سيد و جانباز است، ولي از لحاظ مالي صفر
است. اجازه ميخواهند به خواستگاري شما بيايند.«
بعد آنها با مادرم اين مطلب را در میان گذاشتند. خيلي خوشحال شد و اجازه
داد كه به خواستگاري بيايند. در همان ابتدا سيد گفت: »من از جبهه آمدهام و دستم خالی است و ...«
شاید خيليها مقام داشتند. پول داشتند. اما سيد هيچ كدام را نداشت. اما در كلامش، رفتارش و حرف زدنش اخلاص موج ميزد. آدم ناخودآگاه جذب او ميشد.
در دوران نامزدي بيشتر از شهدا برايم ميگفت؛ از لحظه هاي شهيد شدن يارانش.
هميشه ميگفت: »من جا ماندهام. از خدا ميخواست شهادت را نصيبش كند.«
سيد هيچ چيز را براي خودش نميخواست. به کم قانع بود. هميشه از خودش
ميپرسيد: »آيا ديگران هم دارند؟«
وقتي از وسايل زندگی چيزي اضافه به نظرش ميرسيد، با مشورت هم به
كساني كه احتياج داشتند ميداد.
درباره عقد و عروسي، چون تازه از جبهه آمده بود و حال و هوای شهدا در سرش بود به من گفت: »بهتر است رسم حزباللّه ايها را اجرا كنيم. مراسم عقد ساده اي را برگزار كنیم.«
من هم قبول كردم. بسيار ساده و بي آلایش ولي خالصانه زندگي را شروع
كرديم. قسمت اين شد. ما شش سال با هم زندگي كرديم؛ از ديماه 1369 تا
ديماه 1375 .
٭٭٭
شخصیت عجیبی داشت. رفتار و اعمالش بی حساب وكتاب نبود. سيد غير از مراقبه، محاسبه هم داشت.
از همان دوران عقد ايشان جلو مي ايستادند و من هم پشت سر ايشان به جماعت نماز ميخوانديم. سيد بيشتر نمازهايش را به جماعت ميخواند؛ مگر زماني كه مريض ميشد. بيشتر اوقات هم روزهدار بود.
بيشتر دعاها را حفظ بود. از او پرسيدم شما كي اين همه دعا را حفظ كرديد؟ ميگفت: »جبهه بهترين محل براي خودسازي بود. در جبهه وقتي در سنگر بوديم بهترين كار ما اين بود كه دعاها را حفظ كنيم.«
ميگفت: »كتاب دعا يا مفاتيح الجنان شايد هميشه در دسترس نباشد پس
بهترين راه حفظ كردن آن است.«
او ميخواند و من هم با او زمزمه ميكردم. هميشه به من سفارش ميكرد كه
حتمًا دعاها را بخوانم و قرآن را فراموش نكنم
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
شهدا
معبرهای ما
فرق میکند با
معبرهای شما
نوع سیم خاردارش
مین هایش
تخریبچی هایتان را
بفرستید اینجا
گرفتار معبر نفسیم
معبر گناه
همان که شما
در جهاد اکبرتان
از آن گذشتید
@hekayate_deldadegi
🍃کانال شهیدهادی و شهیدحججی🍃
#پست_سیاسی
🔻"رهبرانقلاب(مدظله العالی)"، امروز: حادثه تلخ اهواز، کار بزدلانهای بود
👈 تروریستها دستشان در جیب سعودی و امارات است.
@Khamenei_ir
@hekayate_deldadegi
#رهبرانه_ای_زیبا😍
📷 تصویری از دیدار مدالآوران بازیهای آسیایی جاکارتا با "رهبرانقلاب(مدظله العالی)". ۹۷/۷/۲
@Khamenei_ir
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#رهبرانه_ای_زیبا😍 📷 تصویری از دیدار مدالآوران بازیهای آسیایی جاکارتا با "رهبرانقلاب(مدظله العالی)"
چقدر این عکس زیباست. 😍
دلبری برگزیده ام که مَپُرس ....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔶وصيت نامه شهيد محسن حججى🔶
💢قسمت دوم وصیت نامه
#شهید محسن حججی
🔸عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام... و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم...
خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم...
چشم امیدم فقط به #"کرم_خدا" و #"اهل_بیت(علیهم السّلام)" است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده ی بدِ پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند...
که اگر این چنین شد؛"الحمدالله رب العالمین" ...
🔻اگر روزی خبر #شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز "کریمی و رحیمی خدا" ندانید...
"اوست" که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند...
💢همسر عزیزم زهرا جانم
اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت #فدای_"حضرت_زینب(سلام الله علیها)" شد...
🔺مبادا بی تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر "حضرت زینب(سلام الله علیها)" بدان... "حضرت زینب(سلام الله علیها)" بیش از تو مصیبت دید.
💢پدر عزیزم
همیشه و در همه حال الگوى زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که "حسین بن علی(علیه السّلام)" در کنار "جگر گوشه اش علی اکبر(علیه السّلام)" حاضر شد...
داغ تو بیشتر از داغ "اباعبدالله(علیه السّلام)" نیست... پس #صبور باش پدرم، می دانم سخت است اما می شود...
💢مادر عزیزم
"ام البنین (علیهاالسلام)" 4جوان خود را فدای "حسین(علیه السلام) و زینب(سلام الله علیها)" کرد و خم به ابرو نیاورد.
حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از "حسین(علیه السّلام)" سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون "ام البنین(سلام الله علیها)" صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای "حسین(علیه السّلام)" و "حضرت زینب(سلام الله علیها)" کرده ای و مبادا با بی تابی خود دل دشمن را شاد کنید...
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
4_5861550771765511519.mp3
5.94M
شور | من اون چشمی که تو روضه نمیباره نمیخوامش
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
@montazeran313_com
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهیدان هادی و حججی 🍃
1_27740178.mp3
8.76M
مـن عوض شدم ولی تو
حـسینِ بچگیمی♥️
بخـرم ببرم به حـرمــ
داره دیرمیشه
#حمیدعلیمی
#پیشنهاد_دانلود
#بسیار_زیبا
@deltangekarbalaa
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و ششم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#زندگی
#راوی :همسر شهید
سيد عاشق بچه بود. ميگفت: »ميخوام چهار تا بچه داشته باشم؛ دو تا دختر،
دو تا هم پسر، خداوند فقط يك دختر به ما داد كه آقا سيد به علت علاقه اي كه
به حضرت زهراس داشتند نام او را زهرا گذاشت. ميگفت: »اگر خدا به من
پسر دهد، نامش را ميگذارم اباالفضل؛ اباالفضل علمدار.«
وقتي ميخواست زهرا را بخواباند برايش داستان ميگفت. اما نه مثل
داستانهايي كه بقيه براي بچه هايشان تعريف ميكنند.
آقا سيد براي زهراي كوچك، از لحظه هايي كه جانباز شد، از خاطرات جبهه
و خاطرات دوستان شهیدش تعريف ميكرد.
ميگفتم: »آقا سید، براي بچه كوچك از اين داستانها تعريف نميكنند!«
ميگفت: »زهرا بايد از حاال راه شهادت را بداند. بايد بداند كه شهيد چه كسي
است و جبهه چيست. بايد دل زهرا با اين مسائل اُنس بگيرد.«
در تربيت زهرا شيوه هاي جالبي داشت. هرگز او را تنبیه نکرد. اصلًا با زدن
مخالف بود. به خصوص آنكه ميگفت نام مادرم روي اوست. اگر زهرا اذيت
ميكرد، سيد فقط سكوت ميكرد.
همين سكوتش باعث ميشد تا زهرا با اينكه خيلي بچه بود متوجه اشتباهش شود. بعد ميرفت و از پدرش عذرخواهي ميكرد.
معتقد بود تنبيه بايد اخلاقي باشد، تا اثر اخلاقي هم بگذارد. ميگفت:»بايد
با بچه دوست بود.«
سيد نقاشي هاي قشنگي براي زهرا ميكشيد. با او به پارك ميرفت. باهم
خيلي بازي ميكردند. با هم شوخی ميکردند و ...گاهي به او سواري هم
ميداد! سید مجتبی بهترین پدر برای زهرا بود.
در مديريت خانه همفكري داشتيم. سيد عاليترين تصميمها را ميگرفت. در کارها با من مشورت ميكرد. به او ميگفتم تصميم نهايي را خودت بگير؛ چون ميدانستم خیلی عالي تصميم ميگيرد.
در کارهای خانه خیلی به من کمک ميکرد. وقتی ميتوانست، بيشتر
كارهاي خانه را ايشان انجام ميداد. نمونة آن گردگيري منزل بود. من و دخترم را ميفرستاد خانه مادرم. وقتي برميگشتيم باوركردني نبود، خانة مثل دسته گل شده بود. سيد چايي آماده كرده بود و ... با اينكه خسته بود اما يك بار نشد كه
بگويد خانم من ديگه خسته شدم.
همه كارهايش با نظم انجام ميشد؛ مگر زماني كه مريض ميشد. حتي در
آنوقت هم نگران بي نظمی هاي اطرافش بود و ناراحت ميشد.
رفتارش هميشه با متانت و سنگيني خاصي همراه بود. براي همين مورد علاقه مادرم بود. با فاميل و آشنا متواضعانه برخورد ميكرد. نسبت به سن و سالش آدم فكر ميكرد دكترا دارد.
اوقات فراغت را در خانه بيشتر با زهرا بود. يا به تمرين مداحي ميپرداخت.
گاهي از او ميخواستم كه براي ما مداحي كند. او هم به شوخي ميگفت تا درخواست رسمي نكنيد نميخوانم
من هم ميخنديدم و درخواست رسمي ميكردم. بعد شروع ميكرد با
صدايی زيبا خواندن. اهل شوخي بود؛ اما نه هر شوخي! در جايش آدم جدي ولي مهربان بود.
اصلًا در بند تشريفات نبود. مهمان كه ميخواست بيايد به من ميگفت يك
نوع غذا درست كنم.
ميگفتم: »آقا سيد ممكنه مهمان آن غذايي را كه ما سر سفره ميگذاريم
دوست نداشته باشد.«
فكري ميكرد و ميگفت: »از نظر شرعي درست نيست، اما حالا كه اين
حرف را زدي، مهمان حبيب خداست، اشكال ندارد. فقط نباید اسراف شود.«
اهل زرق و برق دنيا نبود. به نكات خيلي ريزي در زندگي دقت داشت كه فكر آن را هم نميكردم.
اصلًا يادم نميآيد به من دستوري داده باشد. روزه كه ميگرفت، هيچ وقت
نميگفت برايم غذا بياور و يا آماده كن. وقتي ميديدم كه با يك استكان چايي دارد افطار ميكند، ميرفتم غذا را آماده ميكردم و برايش ميآوردم.
اما ميديدم كه خيلي غذا نميخورد. ميگفتم: »آقا شما روزه بوديد، بايد
بخوريد تا نيرو بگيريد و بتوانيد كارهايتان را انجام دهيد.«
ميگفت: »زياد خوردن باعث ميشود انسان پايبند دنيا شود.«
هر بار كه برايش غذا درست ميكردم خیلی تشکر ميکرد و ميگفت:
»إنشاءالله خداوند طعام بهشتي نصيب شما كند.«
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست_سیاسی
آموزش و تشویق مردم به احتکار توسط شبکه انگلیسی «من و تو»!
دشمن با همین حیله گرانیها را بیشتر و مردم را در خرید ناتوانتر میکند!
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#پست_سیاسی آموزش و تشویق مردم به احتکار توسط شبکه انگلیسی «من و تو»! دشمن با همین حیله گرانیها را
#پست_سیاسی
مردم نباید خودشون به گرانی و افزایش قیمت ها دامن بزنند
دشمن در حال ایجاد نا امنی اقتصادی برای اجرای نقشه های شوم خودش که منتهی میشه به #بهمن_ماه تلاش میکنه
پازل دشمن رو تکمیل نکنید
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#پست_سیاسی آموزش و تشویق مردم به احتکار توسط شبکه انگلیسی «من و تو»! دشمن با همین حیله گرانیها را
#پست_سیاسی
🔴 تربیت #پیاده_نظام با آموزش اقتصادی
سال 59 اگر همه دنیا دست به دست هم دادن تا عراق به ایران حمله کنه و مثلا انقلاب نوپای ما رو از پا بندازن الان هم همه اونا دوباره دست به دست هم دادن تا با #بحران_اقتصادی انقلاب 40 ساله را از پا بیندازن
❗️انقلاب نو پا رو نتونستین به فکرانقلاب 40 ساله افتادین؟!
اگر اون موقع عامل هجوم عراق بود الان میخوان عامل اصلی براندازی رو #مردم قرار بدن!
چگونه؟
✅هرچند دولت درایجاد این بحران اقتصادی مقصر اصلی است و خود را ناکارامد نشون داده اما دشمن کوتاه ننشسته و با نفوذ و کارشکنی سعی درایجاد #بحران، سوء استفاده از#نارضایتی_مردمی، هدایت کردن مردم به سمت #احتکار، #گرانفروشی، اعمالی که مشکلات اقتصادی را بیشتر میکنه و قحطی کاذب رواج میده.
🚫اما این هدایت مردم علی رغم آشکار بودنش از دید مردم پنهان مونده چون با طعم دلسوزی و ابراز نگرانی برای وضعیت کشور دشمنی خودشون رو بزک کردن و مردم هم باور .
🔹نمونه بسیار تازش آموزشهای شبکه من و تو برای #احتکار، خرید خارج از نیاز مردم و #گرانفروشی هست. عواملی که روز به روز وضعیت اقتصادی رو بهبود نمیبخشه که هیچ، فشار رو بر مردم هم بیشتر میکنه.
⁉️حالا این چه دلسوزی و راهکاریه که این شبکه داده؟
آیا مردم رو حمایت میکنه؟
اگر دلسوزن چرا راهکار نمیدن تا مردم به بهتر شدن وضعیت اقتصادی کشور کمک کنن؟
چرا مردم رو نا امید تر میکنن و آینده ای سخت رو براشون تجسم میکنن؟
✅عاملی که #علی_علیزاده رو وادار کرده یک تنه در مقابل این شبکه های لندن نشین از جمله من و تو بایسته وسوال از منابع مالی اونها بکنه همینه.شبکه هایی که با پول سلطنتی انگلیس حمایت میشن تا اهداف دشمن رو بر روی ذهن و فکر مردم پیاده کنن و مردم رو در مقابله با نظام قرار بدن.
فریب دلسوزی شبکه هایی مثل من و تو و bbc و مانند اینها نخوریم.
نویسنده: #ل_خ
عضو تحریریه
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_دوازدهم #وصیت_نامه_قسمت_سوم @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔶وصیت نامه شهید محسن حججی 🔶
قسمت سوم وصيت نامه #شهيد_محسن_حججى
💢برادر عزیزم
اگر روزی مرا در لباس شهادت دیدی آن لحظه ایی را به یاد بیاور که اباعبدالله بر بالین "عباس ابن علی(علیه السّلام)" حاضر شد و "داغ برادر" کمرش را خم کرد...
مبادا ناسپاسی کنی، مبادا به هدیه ایی که تقدیم #اسلام کرده اید شک بیاورید...
💢خواهران خوبم
لحظه ی وداع با شما و مادرم و پدرم مرا به یاد آن لحظه ایی انداخت که اهل حرم "حضرت علی اکبر(علیه السّلام)" را راهی میدان جنگ می کردند؛ پس اگر من هم رو سفید شدم غم و غصه و اشک و ناله خود را فدای "علی اکبر(علیه السّلام)" کنید و مبادا داغ خود را از داغ دل #اهل_حرم بیشتر بدانید...
💢پسر عزیزم، علی جان...
ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم و مرد شدنت را نظاره نکردم... سعی کن راه مرا ادامه بدهی... سعی کن کاری کنی که سرانجام آن به #شهادت ختم شود...
💢پدر و مادر همسر عزیزم...
همیشه شما را همچون پدر و مادر واقعی خودم می دانستم و خوشحال ام که سرنوشتم با حضور در خانواده شما رقم خورد...
به شما هم جز #صبر و تحمل چیز دیگری سفارش نمی کنم، همیشه یاد داشته باشید "علی اکبر حسین(علیه السّلام)" هم تازه داماد "کربلا" بود...
🔸از همه میخوام این رو سیاه را حلال کنید، اگر حقی از کسی ضایع کردم، اگر غیبتی پشت سر کسی کردم، اگر دلی را رنجاندم، اگر گناهی از من سر زد؛ #حلالم_کنید...
اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم؛ شفیعتان خواهم بود.
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
درخواست یک "مادر شهید"، که بازیگر را تحت تاثیر قرار داد ...
👈پ ن. یه کم خجالت بکشیم از اینهمه شکایت کردن. بخوایم و نخوایم مدیون شهدا و خانواده هاشونیم.
@pedarefetneh
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: شرط بندی🍃•| @hekayate_deldadegi
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
#راوی: اکبر نوجوان، مهدي فريدوند،سعيد صالحتاش
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
شرط بندی
تقریباً سال 54 بود که یک روز صبح جمعه وقتی مشغول بازی بودیم،سه نفراز بچههاي غرب تهران آمدند و گفتند: "ابراهیم کیه !؟"
بعد گفتند: بیا بازی سر 200 تومان، دقايقي بعد بازی شروع شد. ابراهیم تک و آنها سه نفر بودند ولی به ابراهیم باختند.
همان روز رفتيم يكي از محلههاي جنوب شهر و سر هفتصد تومان شرط بستيم. بازي خوبي بود وخيلي سريع اونها رو برديم. موقع پول دادن ابراهيم فهميد اونها مرتب اينطرف وآنطرف ميرن تا پول ما رو جور كنن.
يكدفعه ابراهيم گفت :"آقا يكي بياد تكي با من بازي بكنه اگه برد ماپول نميگيريم ".يكي از اونها جلو اومد و شروع به بازي كرد.
ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد تا حريفش برنده بشه وبعد هم، همه اونها خوشحال از آنجا رفتند . من هم كه عصباني بودم به ابراهيم گفتم :"آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟" باتعجب نگاهم كرد وگفت: "همه اينا رو هم صد تومن تو جيبشون نبود! ميخواستم ضايع نشن! "
هفته بعد دوباره همان بچههاي غرب تهران با دو نفر دیگر از دوستانشان آمدند و 5 نفره با ابراهیم سر 500 تومان بازیکردند. ابراهیم هم پاچههای شلوارش رو بالا زد و پا برهنه آنچنان بازی کرد و به توپ ضربه میزد که هیچکس نمیتوانست آن را جمع کند. آن روز هم ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد.
شب وقتی با ابراهیم رفته بودیم مسجد، حاج آقا ضمن احکامی که میگفت از شرط بندی و پول حرام صحبت کرد و گفت:
"پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)" میفرماید:
"هر کس پولی را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست می دهد.(مواعظ العددیه ص 25 )
و نیز فرمودهاند:
"کسی که لقمه ای حرام بخورد نماز چهل شب و دعای چهل روز او پذیرفته نمی شود". (الحکم الظاهره ج 1 ص 317)
ابراهیم با تعجب به صحبتها گوش ميكرد. بعد با هم رفتیم پیش حاج آقا وگفت: "حاجی من امروز َسر والیبال 500 تومان تو شرط بندی برنده شدم"
بعد هم ماجرا رو تعریف کرد و گفت: "البته این پول رو خودم مصرف نکردم و دادم به یک خانواده مستحق!". حاج آقا هم گفت: "از این به بعد مواظب باش ، ورزش بکن ولی شرط بندی نکن."
هفته بعد دوباره همان افراد آمدند ولی این دفعه با چند تا یار قویتر و گفتند: "این دفعه بازی سر هزارتومان". ابراهیم گفت:
"من با شرط بندی بازی نمیکنم". اونها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحریک کردن ابراهیم که:
"ترسیده، میدونه می بازه، یکی ديگه گفت: پول نداره و... "
ابراهیم برگشت وگفت:" شرط بندی حرومه، منم اگه میدونستم هفتههای قبل با شما بازی نمیکردم، پول شما رو هم دادم به فقیر، اگر میخواین بدون شرط بندی بازی میکنیم".
که البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره کردن بازی انجام نشد.
***
با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه ميكرد كه ديگر شرطبندي نكنيد اما يكبار با بچههاي محله نازيآباد بازي كرديم ومبلغ سنگيني را باختيم آخرهاي بازي بود كه ابراهيم آمد و به خاطر شرط بندي از دست ما خيلي عصباني شد. از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه بدهيم . وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت وگفت:
"كسي هست بياد تك به تك بزنيم ؟" از بچههاي نازيآباد يكي بود به نام حاجقاسم كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود . با غرور خاصي جلو آمد وگفت : سَر چي؟ابراهيم گفت :"اگه باختي از اين بچهها پول نگيري." اون هم قبول كرد.
ابراهيم آنروز به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم و با اختلاف زياد حريفش رو شكست داد.اما بعد از آن حسابي ما رو دعوا كرد!
ابراهیم به جز والیبال در خیلی از رشتههای ورزشی مهارت داشت. در کوهنوردی یک ورزشکار کامل بود. تقریباً از دو سه سال قبل از پیروزی انقلاب تا ایام انقلاب هر هفته صبح های جمعه با دو سه تا بچههای زورخانه میرفتند تجریش و نماز صبح رو امامزاده صالح میخواندند. بعد به حالت دویدن از کوه بالا میرفتند. آنجا صبحانه میخوردند و بر میگشتند.
این کوهنوردی در منطقه دربند و کولکچال و درکه هر هفته ادامه داشت تا ایام پیروزی انقلاب. ابراهيم فوتبال را هم خيلي خوب بازي ميكرد در پينگ پنگ هم استاد بود وبا دو دست ودو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@Ebrahimhadibot
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و هفتم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#انگشتر
#راوی :مجید کریمی
شخصيت عجيبي داشت. در مواقع شوخي و خنده سنگ تمام ميگذاشت.
اما از حد خارج نميشد.فراموش نميكنم. در قرارگاه كه بوديم سربازها بيشتر در كنار سيد بودند. او
هم سعي ميكرد از اين موقعيت استفاده كند.
يك شب در كنار سيد و سربازها نشسته بوديم. شروع كرد خاطرات خندهدار دوران جنگ و رزمندهها را تعريف كرد.
همه ميخنديدند. در پايان رو به من كرد و گفت: »خب حالا، مجيد جان
حمد و سوره ات را بخوان!«
شروع كردم به خواندن. بعد به سرباز بغل دستياش گفت: »حالا شما هم
بخوان و همين طور بقيه ...«
سيد كاغذي در دست داشت و مطالبي روي آن مينوشت. روز بعد هر جا كه يكي از سربازها را تنها گير ميآورد با خوشرويي ایرادات حمد و سوره اش را يادآور ميشد!
به كارهاي سيد دقت ميكردم. كارهايش هميشه بي عيب و نقص بود. كاري
نميكرد كه كسي ضايع شود. حرمت همه را داشت، حتی سربازان بی سواد!
در ايامي كه جهت دوره تكميلي)تداوم آموزش( به تهران آمده بوديم هميشه با هم بوديم. يك روز جمعه به حمام عمومی دانشکده رفتيم. تا جايي كه من به ياد دارم
هيچ گاه غسل جمعه سيد ترك نشده بود. ميگفت: »اگه آب دبه اي هزار تومن هم بشه حاضرم پول بدم، اما غسل جمعه من ترك نشه.«
حمام عمومي بود. در كنار حوض نشستيم و مشغول شستن شديم. سيد دوباره سر شوخي را بازكرد. يك بار آب سرد به طرف ما ميپاشيد. يك بار آب داغ و ...
خالصه بساط خنده به راه بود. ما هم بيكار نبوديم! یک بار وقتي سيد مشغول شستن خودش بود يك لگن آب يخ به طرف سيد پاشيدم. سيد متوجه شد و جا خالي داد اما اتفاق بدي افتاد!
سيد انگشترهايش را درآورده و كنار حوض حمام گذاشته بود. بعد ازاينكه
آب را پاشيدم با تعجب ديدم رنگ از چهره سيد پريد. او به دنبال انگشترهايش ميگشت!
سيد چند تا انگشتر داشت. يكي از آنها از بقيه زيباتر بود. بعد از مدتي
فهميدم که ظاهرًا این انگشتر هدیه ازدواج سيد است.
آن انگشتركه سيد خيلي به آن علاقه داشت رفته بود. شدت آب، آن را به
داخل چاه برده بود. ديگر كاري نميشد كرد. حتي با مسئول حمام هم صحبت كرديم اما بيفايده بود.
به شوخي گفتم. اين به دليل دلبستگي تو بود. تو نبايد به مال دنيا دل ببندي
گفت: »راست ميگي. ولي اين هديه همسرم بود؛ خانمي كه ذريه حضرت
زهراس است. اگر بفهمد كه همين اوايل زندگي هديه اش را گم كردم بد
ميشود.«
خلاصه روز بعد به همراه او براي مرخصي راهي مازندران شديم. درحاليكه جاي خالي انگشتر در دست سيد كاملًا مشخص بود.
هنوز ناراحتی را در چهره اش حس ميکردم. او به منزلشان رفت و من هم
راهي بابلسر شدم.
دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروي سپاه راهي تهران شديم. خيلي خسته بودم. سرم را گذاشتم روي شانه سيد. خواب چشمانم را گرفته بود.
چشمانم در حال بسته شدن بود كه يكباره نگاهم به دست سيد افتاد. خواب
از سرم پريد! سرم را یکباره بلند کردم. دستش را در دستانم گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم: »اين همون انگشتره!!«
خیلی آهسته گفت: »آروم باش.«
دوباره به انگشتر خيره شدم. خود خودش بود. من ديده بودم كه يك بار سيد به زمين خورد و گوشة نگين اين انگشتر پريد.
بعد هم ديده بودم كه همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. هيچ راهي هم براي پيدا كردن مجدد آن نبود.حالا همان انگشتر در دستان سيد قرار داشت!! با تعجب گفتم: »تو رو خدا
بگو چي شده؟!«
هرچه اصرار كردم بيفايده بود. سيد حرف نميزد. مرتب ميخواست
موضوع بحث را عوض كند اما اين موضوعي نبود كه به سادگي بتوان از
كنارش گذشت!
راهش را بلد بودم. وقتي رسيديم تهران و اطراف ما خلوت شد به چهره او خیره شدم. بعد سيد را به حق مادرش قسم دادم!
كمي مكث كرد. به من نگاه کرد و گفت: »چيزي كه ميگويم تا زنده هستم
جايي نقل نكن، حتي اگر توانستي، بعد از من هم به كسي نگو؛ چون تو را به خرافه گويي و ... متهم ميكنند.«
وقتي آن شب از هم جدا شديم. من با ناراحتي به خانه رفتم. مراقب بودم
همسرم دستم را نبيند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم.
گفتم: »مادر جان، بيا و آبروي مرا بخر!«
بعد هم طبق معمول سورة واقعه را خواندم و خوابيدم. نيمه شب بود كه براي
نماز شب بيدار شدم. مفاتيح من بالای سرم بود. مسواك و تنها انگشترم را روي آن گذاشته بودم.
موقع برخواستن مفاتيح را برداشتم و به بيرون اتاق رفتم. وضو گرفتم و آماده
نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتيح رفتم تا انگشترم را در دست كنم.
يكباره و با تعجب ديدم كه دو انگشتر روي مفاتيح است!!
وقتي با تعجب ديدم انگشتري كه در حمام دانشکده تهران گم شده بود
روي مفاتيح قرار داشت! با همان نگيني كه گوشهاش پريده بود، نميداني چه حالي داشتم.
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
شهیدزین الدین:
هرکس شهدا رادر شب جمعه یادکند شهدااو رانزد"اباعبدالله"یاد میکنند
پیامی که خادم الشهدا "اکبرصباغیان"هرشب جمعه برای دوستان خودارسال میکرد.
#صلوات
📚منبع:معراج شهدا
@hekayate_deldadegi