eitaa logo
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
218 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
705 ویدیو
24 فایل
🍃بسم رب شهدا والصدیقین🍃 +إمروز فضاے مجازے میواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•]😊 ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد وعده ی دیداری صمیمی وزیبا با "رهبر عزیزمان" جایگاه خانم ها در استادیوم طبقه اول، شماره ۸ تا ۱۸ بود ، یعنی ... بفرستین به دست مسیح علی نژاد برسه... @ ma.babaee @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃 خوشبختی یعنی : حس کنی شهید دارد تو را مینگرد و تو به احترامش از گناه فاصله میگیری 🍃🌹🍃 @hekayate_deldadegi
از کتاب سلام بر ابراهیم ☘شکستن نفس حسين الله كرم،اكبر نوجوان ابراهیم کارهای عجیبی را انجام مي‌داد که هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زمانی که خیلی بین بچه‌ها مطرح بود. یکبار در تهران باران شدیدی باریده بود و خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند نفر از پیرمردهائی که می‌خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند که چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید، پاچه شلوار را بالا زد و با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد. * زمانی که ابراهیم در یکی از مغازه‌های بازار مشغول کار بود.يك روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم . دو تا کارتن بزرگ روی دوشش بود و جلوی یک مغازه،کارتن‌ها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل اجناس تمام شد. من که اون رو از دور نگاه می‌کردم جلو رفتم. سلام کردم و گفتم: "آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما!" نگاهی به من کرد و گفت: "کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام می‌دم برای خودم خوبه ، مطمئن می‌شم که هيچي نیستم وجلوي غرورم رو ميگيره". گفتم: "ولی اگه کسی تو رو اینطوری ببینه خوب نیست، تو رو خيلي‌ها مي‌شناسند." ابراهیم هم خنديد وگفت: "ای بابا، هميشه كاري كن كه اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد ، نه مردم. " * عصر یک روز تابستان ، همراه ابراهیم راه می‌رفتیم و صحبت می‌کردیم، جلوی یک کوچه رسیدیم که بچه‌های کم سن و سال مشغول بازی بودن. به محض عبور ما یک پسر بچه محکم توپ را شوت کرد و توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. به طوری که ابراهیم یک لحظه روی زمین نشست و صورتش سرخ سرخ شده بود. من که خیلی عصبانی شده بودم یه نگاه به سمت بچه‌ها انداختم و دیدم همه اونها در حال فرار هستن، تا یه وقت از ما کتک نخورن. اما ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساك دستي خودش و یک پلاستیک گردو رو برداشت و گفت :"بچه‌ها کجا رفتین! بیاین گردوها رو بردارین". بعد هم پلاستیک رو گذاشت کنار دروازه فوتبال اونها و به حرکت خودمون ادامه دادیم. توی راه با تعجب گفتم: "داش ابرام این چه کاری بود!؟" گفت: "بنده‌های خدا ترسیده بودن،از قصد هم که نزدن" و بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع رو عوض کرد. اما من می‌دونستم انسانهای بزرگ در زندگيشان اینگونه عمل می‌کنند. *** سال پنجاه و دو در سالن ورزش ، مشغول فوتبال بودم ، یکدفعه دیدم ابراهیم دم در ایستاده. سریع رفتم به سراغش و سلام کردم و گفتم: "چه عجب؟ اینطرفا اومدی" یک مجله دستش بود. آورد بالا و گفت:"اکبر عکست رو چاپ کردن!" از خوشحالی داشتم بال در می‌آوردم، سریع اومدم جلو و خواستم مجله رو از دستش بگیرم که گفت: "یه شرط داره!" گفتم: "هر چی باشه قبول" گفت: "هر چی بگم قبول می‌کنی ؟" گفتم: "آره بابا قبول". مجله رو به من داد. داخل یک صفحه عکس قدی بزرگي از من چاپ شده بود و در كنارش نوشته بود ((پدیده جدید فوتبال جوانان ))و کلی از من تعریف کرده بود. آمدم کنار سكو نشستم .دوباره متن آن صفحه رو خوندم. حسابی مجله رو ورق زدم. بعد سرم رو بلند کردم و گفتم: "دمت گرم ابرام جون، خیلی خوشحالم کردی، راستی شرطت چی بود؟" آروم گفت: "هر چی باشه قبول دیگه ؟" گفتم: "آره بابا بگو"، کمی مکث کرد و گفت: "دیگه دنبال فوتبال نرو!" خوشکم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: "دیگه فوتبال بازی نکنم؟! یعنی چی، من تازه دارم مطرح می‌شم ؟" گفت: "نه اینکه بازی نکنی، اما اینطوری دنبال فوتبال حرفه‌ای نرو".گفتم: چرا جلو آمد و مجله را از دستم گرفت . عکسم را به خودم نشان داد و گفت: " این عکس رنگی رو ببین، اينجا عکس تو رو با لباس و شورت ورزشی انداخته‌اند. اين مجله فقط دست من و تو نیست، دست همه مردم هست خیلی از دخترها هم ممکنه این رو دیده باشن یا ببینن." بعد ادامه داد:"چون بچه مسجدی هستی دارم این حرفها رو می‌زنم. وگرنه کاری باهات نداشتم، تو برو اعتقادات رو قوی بکن ، بعد دنبال ورزش حرفه‌ای برو تا برات مشکلی پیش نیاد. " بعد هم گفت کار دارم و خداحافظی کرد و رفت. من هم که خیلی جا خورده بودم نشستم و کلی به حرفهای ابراهیم فکر کردم . از آدمی که همیشه شوخی می‌کرد و حرفهای عوامانه می‌زد این حرفها بعید بود. هر چند بعدها به سخن او رسيدم، زمانی که می‌دیدم بعضی از بچه‌های مسجدی و نمازخوان که اعتقادات محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفه‌ای رفتند و به مرور به خاطر جو زدگی و... حتي نمازشان را هم ترک کردند. 🍃کانال شهید ابراهیم هادی 🍃 @hekayate_deldadegi
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح🍃 همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم.... #سلام_بر_سپیده_صبح #سلام_بر_ابراهیم...🌸 #شهدا_جواب_سلام_واجب_رو_میدن... 🆔 @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃 بوی جانی ،،، سوی جانم میرسد ... قرار ِ هر هفته ی دلم؛ گوشه ای از شهر ، که آسمانش "تو" را در بر گرفته است . . . @hekayate_deldadegi
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌷حضور 🌷راوی:سيد احمد ميرحسينی، جواد مجلسي راد يكي از مهم‌ترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76 زير پل اتوبان "شهيد محلاتي" بود روزهاي آخر جمع‌آوري مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: "آقا سيد من شنيدم تصوير "شهيد هادي" رو شما ترسيم كردين درسته؟" سيد گفت: "بله! چطورمگه؟" گفتم: "هيچي، فقط مي‌خواستم از شما تشكر كنم چون با اين عكس انگار "ابراهيم" هنوز توي محل هست و حضور داره". سيد گفت: "من ابراهيم رو نمي‌شناختم و براي کشیدن چهره "ابراهيم" چيزي نخواستم. اما بعد از انجام اين كار به قدري "خدا" به زندگي من بركت داد كه نمي‌تونم برات حساب كنم و خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم". با تعجب پرسيدم: "مثلا چي؟" گفت: "همون زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوه‌گاه شهدا راه افتاد يك شب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت:"آقا، اين شيريني‌ها براي اين شهيدِ، همين جا پخش كنين." فكر كردم كه از فامیل‌های "ابراهيم"ِ، براي همين پرسيدم: "شما "شهيد هادي" رو مي‌شناسين."گفت: نه، تعجب من رو كه ديد ادامه داد: "خونه ما همين اطرافِ ، من تو زندگي مشكل سختي داشتم. چند روز پيش وقتي شما داشتيد اين عكس رو می‌کشیدین از اينجا رد ‌شدم. با خودم گفتم: "خدايا" اگه اين "شهدا" پيش تو مقامی دارن به حق اين "شهيد" مشكل من رو حل كن. من هم قول مي‌دم نمازهام رو اول وقت بخونم. بعد هم براي اين "شهيد" كه اسمش رو نمي‌دونستم "فاتحه" خوندم. باور كنيد خيلي سريع مشكل من برطرف شد و حالا اومدم كه از ايشون تشكر كنم". "سيد" ادامه داد: "پارسال دوباره اوضاع كاري من به هم خورده بود و مشكلات زيادي داشتم. يه بار كه از جلوي تصوير "آقا ابراهيم" رد مي‌شدم ديدم به خاطر گذشت زمان تصوير زرد و خراب شده. من هم رفتم داربست تهيه كردم و رنگ‌ها رو برداشتم و شروع كردم به درست كردن "تصويرِ شهيد". باوركردني نبود. درست زماني كه كار تصوير تموم شد يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد و خيلي از گرفتاري‌هاي مالي من برطرف شد". بعد ادامه داد: "آقا اينها پيش "خدا" خيلي مقام دارند. حالا حالاها مونده كه اونها رو بشناسيم. كوچكترين كاري كه براي اونها انجام بدي، "خداوند" سريع چند برابرش رو به تو برمي‌گردونه". ... @hekayate_deldadegi
ٺو همان عطرگل یاس نسیم سحری...🍃 که اگر صبح نباشی نفسی در من نیسٺ....🍂 #سلام_بر_امام_زادگان_عشق... #سلام_بر_ابراهیم...✋ 🆔 @hekayate_deldadegi
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ کربلا می رویم! ⚠️ به ذهنت خطور نکند به‌خاطر مشکلات مالی ... @hekayate_deldadegi
" میخواهم مثل ابراهیم باشم " شجاعت در معذرت خواهی کردن ... @hekayate_deldadegi
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_چهل_و_هفتم