هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
💠ابراهیم هادی به مساله ولایت فقیه بسیار اهمیت می داد💠
🌸روز سیزده آبان 88 بود. می خواستم زودتر به سرکار بروم. اما خیلی خوابم می آمد. کنار بخاری توی منزل برای لحظاتی خوابم برد. یکباره دیدم رو به روی درب دانشگاه تهران قرار دارم!! جمعیتی داخل دانشگاه شعار می دادند. نگاهم به رو به روی درب افتاد. ابراهیم هادی و جواد افراسیابی و رضا گودینی کنار هم با عصبانیت ایستاده و به درب دانشگاه نگاه می کردند. بعد از مدت ها از دیدن دوستانم بسیار خوشحال شدم. می خواستم به سمت آن ها بروم اما آنقدر عصبانی بودند که جرات نکردم!
🌸از خواب پریدم. زنگ زدم به یکی از دوستانم در حراست دانشگاه تهران. گفتم: "جلوی درب دانشگاه چه خبر است!؟" گفت: "همین الان جمعیت فتنه گر، تصویر بزرگ مقام معظم رهبری را پاره کردند و به حضرت آقا ناسزا گفتند و..." علت حضور شهدا را فهمیدم. ابراهیم هادی به مساله ولایت فقیه بسیار اهمیت می داد.
📚سلام بر ابراهیم۲/صفحه۲۳۴
شادی روح شهدا و سلامتی رهبر عزیزمان ۳ صلوات🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
#شهیدان_زنده_اند_نزدپروردگارروزی_میگیرند
🌺هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر
گویم گرفته ای، زِ عنایت رها مکن...
... ای که مرا خوانده ای
راه نشانم بده ...
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#شبتون_شهدایی
@hekayate_deldadegi
🔹﷽🔹
برای هم دعا کنیم
حتی کسایی که نمیشناسیم
بگیم هرکی الان گیر افتاده به کارش
اصلا نه بیاین همه باهم بگیم
"اللهم عجل لولیک الفرج"
که "ان شاءالله" گشایش همه کارها در فرج "مولاست(عج)"
🍃سلام بر حضرت مادر(س) و مولاجان(ع)
🍃سلام بر سالار شهیدان کربلاو عموجان(ع)
🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج)
🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع)
🍃سلام بر شهدا و صلحا
🍃سلام بر ابراهیم
🌹#ظهرتون_شهدایی🌹
@hekayate_deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 برای "امام زمان(عج)" دلبری کنید!
👈🏻 سفارش راهبردی ا"مام حسن عسکری(علیه السّلام)" در مورد اهل سنت
#تصویری
@Panahian_ir
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#گمنامی
قبل از اذان صبح برگشــت. "پيكر شــهيد" هم روي دوشش بود. خستگي در چهرهاش موج ميزد. صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با "پيكر شــهيد" حركت كرديم. "ابراهيم" خسته بود و خوشحال. ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازيدراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، "خدا(متعال)" لطف كرد و توانستيم او را بياوريم.٭٭٭ با "ابراهيم" و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم. پيرمردي جلو آمد. "او" را ميشناختم. "پدر شهيد" بود. همان كه "ابراهيم"، "پسرش" را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد. همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواســت چيزي بگويد، اما...!لحظاتي بعد ســكوتش را شكســت و گفت: "آقا ابراهيــم" ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم!پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره هميشــه خندان "ابراهيم" رفت. چشــمانش گرد شــده بود از تعجب، آخر چرا!! بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشــمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته: ديشــب "پســرم" را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كــه ما "گمنام" و بينشــان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب "مادر سادات حضرت زهرا(سلام الله علیها)" به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست. پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه "حضرت صديقه(سلام الله علیها)" هستند!»پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بود. به "ابراهيم" نگاه كردم. دانه هاي درشــت اشــك از گوشــه چشمانش غلط ميخورد و پايين ميآمد. ميتوانســتم فكرش را بخوانم. گمشــدهاش را پيدا كرده بود. «گمنامي!»
📚منبع:نرم افزار برای دوست شهیدم
@hekayate_deldadegi
"آقاجونم" تمام امید من به آینده ، همه ی نفس زدنام و دوییدنام واسه اینه یه جای دولت شما به کار بیام و به چشمتون بیام ... قبولم میکنین ؟؟ میدونم روسیاهم میدونم گناهکارم میدونم وسط سفیدی سپاهتون من سیاهی ام اما من به عشق "شماست" که زنده ام ... دعام کنین که راست گفته باشم "ان شاءالله" ...
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🎉🌸🍃🎉🍃🌸🎉🌸🍃
خوش به حال زمان که صاحبش "شمایید آقاجان(عج)" ...
🍃🌸🎉🌸🍃🎉🍃🌸🎉🌸🍃
@hekayate_deldadegi
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
عاقبت یک روز، مغرب محو مشرق میشود
عاقبت غربیترین دل نیز عاشق میشود
شرط میبندم که فردایی – نه خیلی دور و دیر –
مهربانی، حاکم کل مناطق میشود
هم زمان سهمیهی دلهای دلتنگ و صبور
هم زمین ارثیهی جانهای لایق میشود
قلب هر خاکی که بشکافد نشانش عاشقیست
هر گُلی که غنچه زد نامش شقایق میشود
با صداقت، آسمان سهمی برابر میدهد
با عدالت، خاک تقسیم خلایق میشود
عقل هم با عشق یکجوری توافق میکند
عشق هم با عقل یکنوعی موافق میشود
عقل اگر گاهی هوادار جنون شد عیب نیست
گاهگاهی عشق هم همرنگ منطق میشود!
صبح فردا موسم بیداری آیینههاست
فصل فردا نوبت کشف حقایق میشود
دستِکم یک ذره در تاب و تب خورشید باش
لااقل یک شب بگو: کی صبح صادق میشود؟
میرسد روزی که شرط عاشقی، دلدادهگیست
آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود!
✍خلیل_ذکاوت
#زیر_باران_غزل
#عید_امامت
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
@hekayate_deldadegi
🔰چگونه میشود به "امام زمان(عج)" مقرّب شد و به ایشان خدمت کرد؟
🔸آیا برای مقرب شدن به "امام زمان(عج)" باید بیشتر به نماز شب، قرآن، روضه و توسل بپردازیم؟ البته این کارها هم کمک میکند، ولی اینها کار اصلی نیستند. باید دید کار اصلی "امام زمان(عج)" چیست؟
🔸"امام زمان(عج)" چیزی از جنس سیاست، حکومت و ولایت بر جهان است؛ هر کسی میخواهد به "امام زمان(عج)" مقرب شود، باید کار سیاسی کند، ولایت را تبیین کند و علیه دشمنان اصلی ولایت(استکبار جهانی) قیام کند.
🔸دعای ندبه مال افرادی نیست که حال مناجات دارند، مال کسانی است که حال مبارزه دارند.
🔸هر کسی به این نظام مقدس کمک کند به "امام زمان(عج)" مقرب شده است و الا مهدوی نیست!
👤 علیرضا پناهیان
🔻بیعت با امام عصر(عج) - ۹ربیع ۹۵
@Panahian_ir
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃
"خدای متعالم" امروزمان گذشت
فردایمان را با گذشتت شیرین کن
ما به مهربانیت محتاجیم
رهایمان نكن
"خدای مهربانم" شب ما را با "یادت" بخیر کن ...
#شبتون_شهدایی
@hekayate_deldadegi
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد "تو" بود
خوبِ من ...
#دلتنگی
#مهربان_برادر
@hekayate_deldadegi
🔹﷽🔹
🍃"امام خامنه ای(مدظله العالی)"🍃
چراغ راه آینده ما شعار آزادگی و فداكاری شهدای ماست.
🍃سلام بر حضرت مادر(س) و مولاجان(ع)
🍃سلام بر سالار شهیدان کربلاو عموجان(ع)
🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج)
🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع)
🍃سلام بر شهدا و صلحا
🍃سلام بر ابراهیم
🌹#صبحتون_شهدایی🌹
@hekayate_deldadegi
🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉
مبارکا باشه عزیزِجونم ... ❤❤❤ قشنگ ترین و مهربون ترین زوج هستی ... سالروز ازدواجتون مبارک
#رسول_مهربانی🕊
#بانوی_برگزیده_بهشتی🕊
#ام_المومنین🕊
🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉
@hekayate_deldadegi
هدایت شده از بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
آفتاب روز شانزدهم رمقی نداشت،
داشت نرم نرمک زلف شانه میزد وخرده موهای طلاییش از لای دندانه های شانه به دشت و بیابان میریخت که بیسیم خش خش کنان به صدا درآمد.
عمار به اذن الله حرکت کنید...
.
گفت:
نگران به عمار گفتم:
عمار آفتاب زده!! .
عمار بی نگرانی گفت:
ما هم میزنیم رویِ آفتاب رو کم میکنیم.
و شانه انداخت به لابلای موهای بلند و پریشانش، مثل کسی که بخواهد عروسی برود.
.
.
بعد از چهار سال
هنوز دشت پر است از صدای تیر و گلولهی نابهنگام.
هنوز سینه دشت با فریادِ "حاج عمار استشهد" به آشوب میافتد.
چهار سال است که مهتابی،
روی خورشید را کم کرده.
چهار سال است که...
.
.
.
چهار ساله پر کشیدی،
تولدت مبارک
رفیق
تولدت مبارک
عمار
هر داغ حسرت تو کم از آفتاب نیست؛
عمر شب فراق چرا کم نمی شود؟
قاصد تسلی دل عاشق نمی دهد
شوق حرم به قبله نما کم نمی شود
تیغ شهادت است دل گرم را علاج
این تشنگی به آب بقا کم نمی شود
سیری ز وصل نیست دل بیقرار را
از کاه، حرص کاهربا کم نمی شود...
.
.
.
#رفیق
#فرمانده
#عمار
#تولدت_مبارک
#بخواب_آروم_عزیزم
#میثم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
🍃🌸🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#مجلس_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
يك شب به اصرار من به جلسه "عيدالزهراء(سلام الله علیها)" رفتیم ، فكر ميكردم "ابراهيم" كه عاشق "حضرت صديقه(سلام الله علیها)" است خيلي خوشحال ميشه. مداح جلسه ، مثلاً براي شادي "حضرت زهراء(سلام الله علیها)" حرفاي زشت و نامربوطي رو به زبان ميآورد، اواسط جلسه "ابراهيم" به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم. در راه گفتم:" فكر ميكنم ناراحت شدين درسته؟" "ابراهيم" در حالي كه آرامش هميشگي رو نداشت رو به من كرد و در حاليكه دستش رو تكان ميدادگفت: "توي اين جور مجالس "خدا" پيدا نميشه، هميشه جايي برو كه حرف از "خدا(متعال) و اهل بيت(علیهم السّلام)" باشه" و چند بار اين جمله رو تكرار كرد. بعدها وقتي نظر علماء رو در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر "ابراهيم" بيشتر پي بردم.
📚منبع:نرم افزار برای دوست شهیدم
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃
دمی با " آقا محسن حججی"
#سرباز_سخت_کوش
زمانی که زمان سربازی "محسن" فرا رسید، می توانست در سپاه و در شهر خودش خدمت کند اما گفت که می خواهم در ارتش و در مرز با سخت ترین شرایط خدمت کنم که این کار را هم کرد. در زمان انتخاب ورود به "سپاه" هم گفت: «کجا میتونم سخت ترین کار رو داشته باشم؟» پس از تحقیق یگان زرهی را انتخاب کرد و مشغول به خدمت شد.
به نقل از : حمید خلیلی (مدیر موسسه شهید احمد کاظمی)
📚منبع:نرم افزار سربلند
@hekayate_deldadegi
زیارت مزار نورانی "شهید بزرگوار آقا محسن حججی" در نجف آباد اصفهان
#ارسالی_کاربر_گرامی
#زیارتتون_قبول
#خیلی_ممنون🌹
@hekayate_deldadegi
رنگ های نبودنت فرقی ندارد
سفید باشد یا آبی سبز باشد یا قرمز ... پنجره که باز شود ... طنین صدایت که نیاید "علی جان" ... همه رنگها خاکستریست
بی هوا، هوایت زد به سرم داداش ...
شبم پر از نور نگاهت ...
پر از دعاهای مستجابت ...
این دل که دارم ، پر میزنه سمت
حریمت غرق نوره ،،، کامل شکسته، قابل نداره باشه تقدیم حضورت ...
#شهید_علی_خلیلی
#شهید_امر_به_معروف
#شهید_نهی_از_منکر
@hekayate_deldadegi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃
🗒[ ای خوب من ، محبوب من ]
🎙بانوای : حاج علی نجفی
#پیشنهاد_دانلود
@montazeran313_com
@hekayate_deldadegi
🔹﷽🔹
وقتی هوای شهر نفس گیر میشود
با روضه ی "حسین(ع)" نفس تازه میکنم
🍃سلام بر سالار شهیدان کربلا(ع)
🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج)
🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع)
🍃سلام بر شهدا و صلحا
🍃سلام بر ابراهیم
🌹#عصرتون_شهدایی🌹
@hekayate_deldadegi
هرموقع میگن این #شهید_ابراهیم #شهید_ابراهیمی که میگی کی هست یه کم بگو برامون "ازشون" :
نمیدونم چرا دوتا داستانشون بی اختیار میاد تو ذهنم ... داستان برخوردشون با اون دزده و جمله ای که "عالم بزرگوار آقای دولابی" به ایشون در جمع گفتن ...
شنیدین که ⁉️
نه 😧
اِ پس گوش کنین تا بگم براتون 😌😌
👇👇👇👇
🍃🌷🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#برخورد_با_دزد
نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. "ابراهيم" سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچه هاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که "ابراهيم" رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دســتش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه... دزد گريه ميكرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را ميدانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم."ابراهيــم" فكري كرد. رفــت پيش يكي از نمازگزارها، بــا او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: "خدا" را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو ســر كار. اين پول را هم بگيــر، از "خدا" هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال حالا باش. مال حرام زندگي را به آتش ميكشد. پول حالا كم هم باشد بركت دارد.
#سلام_بر_ابراهیم
#برای_دوست_شهیدم
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🌹درخواست_نصیحت_حاج آقا دولابی(ره)_ از شهید ابراهیم هادی🌹
سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه "بنده خدا" ! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار "یاالله" گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه "ابراهیم" سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت "حاج آقا" با یکی از جوانها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: "آقا ابراهیم" راه گم کردی، چه عجب این طرف ها! "ابراهیم" سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده "حاج آقا"، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، "ابراهیم" را خوب میشناسد "حاج آقا" کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به "ابراهیم" و با لحنی متواضعانه گفت: ""آقا ابراهیم" ما رو یه کم نصیحت کن! "ابراهیم" از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو "خدا" ما رو شرمنده نکنید. خواهش میکنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. "ان شاءالله" در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، "خداحافظی" کردیم و به بیرون رفتیم. بین راه گفتم: "ابراهیم جون"، تو هم به این بابا یه کم نصیحت میکردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره! با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیر جون، تو اصلاً این "آقا" رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از "اولیای خداست". اما خیلیها نمیدانند. ایشون "حاج میرزا اسماعیل دولابی(ره)" بودند.
سال ها گذشت تا مردم "حاج آقای دولابی(ره)" را شناختند. تازه با خواندن کتاب #طوبی_محبت فهمیدم که جمله ایشان به "ابراهیم" چه حرف بزرگی بوده.
#پرچمداران
#ابراهیم_دلها
#سلام_بر_ابراهیم
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃
دمی با " آقا محسن حججی"
#قصه_کتاب
محسن از سال ۱۳۸۵ وارد مؤسسه شهید احمد کاظمی شد که این موسسه با جامعه مخاطب دانش آموزان نخبه فعالیت می کند. در ابتدا گروه ورزشی را انتخاب کرد امّا بعداً به سمت شاخه جهادی و کتاب و کتاب خوانی گرایش پیدا کرد.
در بحث ترویج کتاب و کتابخوانی تلاش زیادی داشت. در ماه رمضان با هماهنگی ائمه جماعات مساجد، نمایشگاه کتاب برپا میکرد و با اصرار، مردم را به کتابخوانی تشویق میکرد. اهتمام زیادی هم به نوشتن داشت و تمامی خاطرات خود را می نوشت.
به نقل از : حمید خلیلی (مدیر موسسه شهید احمد کاظمی)
📚منبع:نرم افزار سربلند
@hekayate_deldadegi
وقت خواب است ،
و دلم پیش تو سرگردان است ...
شب بخیر ای حرمت
شرح پریشانی من ...
#عزیز_برادرم
#شهید_رسول_خلیلی
#هفت_روز_تا_آسمانی_شدنت
@hekayate_deldadegi