هر وقت دلت گرفت
توی خیالت یه
خونه بساز بالای یه درخت
پنجره هاش رو به ماه...
دلتو بسپار به خدا
فقط یاد خداست که
دلتو آروم میکنه
✍ @hekayate_qurani
دختر خردسالی وارد یک مغازه جواهرفروشی شد و به گردن بند یاقوت نشانی که در پشت ویترین بود اشاره کرد و به صاحب مغازه گفت این گردن بند را برای خواهر بزرگم می خواهم، ممکن است آن را به زیباترین شکل ممکن بسته بندی کنید؟
صاحب مغازه با کمی تردید به دخترک نگاهی کرده و پرسید چقدر پول همراه خود داری؟
دخترک از جیب خود دستمال کوچکی را بیرون آورد و گره های آن را به دقت باز کرد.
سپس در حالیکه محتویات آن را روی میز می ریخت، با هیجان از جواهر فروش پرسید این کافی است؟
پولی که او به همراه خود داشت، در واقع چند سکه پول خرد بود.
دخترک ادامه داد امروز روز تولد خواهر بزرگم است.
می خواهم این گردن بند یاقوت را به عنوان هدیه روز تولد به او بدهم.
پس از فوت مادرمان، خواهر بزرگم مثل مادر از ما مراقبت می کند.
فکر می کنم او این گردن بند را دوست داشته باشد چون رنگ آن، درست هم رنگ چشمان او است.
صاحب مغازه، گردن بند یاقوتی که دخترک می خواست را آورد و آن را در یک جعبه کوچک قرار داده و با کاغذ کادوی قرمز رنگی بسته بندی نمود.
سپس بر روی آن یک روبان سبز چسباند و به دخترک داد و گفت وقتی می خواهی از خیابان رد شوی دقت کن.
دخترک شاد و خندان در حالیکه به بالا و پایین می پرید، به سمت خانه روان شد.
شب، هنگامی که جواهرفروش می خواست مغازه اش را تعطیل کند، دختری زیباروی با چشمانی آبی وارد مغازه شد.
او یک جعبه کوچک جواهر که بسته بندی آن باز شده بود را روی میز قرار داده و پرسید این گردن بند از مغازه شما خریداری شده است، قیمت آن چقدر است؟
صاحب مغازه پاسخ داد که قیمت کالاهای این مغازه، رازی است بین من و خریدار.
دختر زیبارو گفت خواهر کوچک من فقط مقداری پول خرد داشت.
این گردن بند اصل است و قیمت آن بالا است.
پول خواهر من به این گردن بند یاقوت کبود نمی رسد.
صاحب مغازه، جعبه جواهر را مجددا دوباره با دقت بسته بندی کرده و روبان آن را بر روی آن چسباند.
سپس آن را به دختر زیبا داده و گفت خواهر کوچک شما در مقایسه با تمامی انسان ها، قیمت بالاتری بابت این گردن بند پرداخته است، چون او همه دار و ندار خود را برای خرید آن داده است.
✍ @hekayate_qurani
حضرت موسی به عروسی دو جوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید!!!
از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟
عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در زمان ورود و همبستر شدن آنها در این حجله جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان نیکوکار و مومن قومش رفته و صبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شد و گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.
موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی=(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شما را در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.
بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خود را به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کرد و گفت برای همسرم هم غذا بدهید او نیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. با خجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و او در هنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت با پیامبر خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت.
وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ما هردو دیشب را تا اکنون بعبادت گذارندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.
جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت.
✍ @hekayate_qurani
❤یٰا اِمٰامْ رِضــــٰـا عَلَیْهِ السِّلام❤
#بد_جور_دلم_هوای_مشهد_کرده
#بطلب_دورٺ_بگردم
✍ @hekayate_qurani
👈ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زبالهاش دنبال چیزی میگردد. گفت، خدا رو شکر فقیر نیستم.
مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانهای با رفتار جنونآمیز در خیابان دید و گفت، خدا رو شکر دیوانه نیستم.
آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل میکرد گفت، خدا رو شکر بیمار نیستم.
مریضی در بیمارستان دید که جنازهای را به سرد خانه میبرند. گفت، خدا رو شکر زندهام.
فقط یک مرده نمیتواند از خدا تشکر کند.
❓چرا امروز از خدا تشکر نمیکنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟
👌برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم
1⃣ بـیـمـارسـتـان
2⃣ زنـدان
3⃣ قبرستان
🔸در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
🔹در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
🔸در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
✍ @hekayate_qurani
#تلنگر💡
خدای من
تو را سپاس برای #کرونا
که هیچ اعتکاف و هیئت و مفاتیحی اندازه این موجود میکروسکپی👈 نمی توانست توجه ما را به نعمت های تو جلب کند.
🤲استغفار میکنیم برای نعمتهایی که به ما عطا کردی و ما شکری بجا نیاوردیم...
بحق سیدالشهدا علیه السلام
راه نجات از ابتلاء به این بیماری رو به پزشکان و طبیبان و متخصصان ما نشان بده...
👈مخواه اینچنین بی گدار و بی آمادگی ترک دنیا کنیم...
. 👈مخواه که گریه کنان حسین تو جز با شهادت در راهت به دیدار تو برسند...
#تا_فرصت_هست_جبران_کنیم
#راه_همچینم_آسون_نیست
#شروع_دوباره
#توبه_واقعی_از_گناه
#گناه_ممنوع🚫
#خدایا_شهیدم_کن🤲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج❤
✍ @hekayate_qurani
چهار عامل ما را🔥جهنـمی🔥کرد
✅»در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است٬ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان می پرسند: چه عاملی شما را به دوزخ روانه کرد؟
💠»آنها می گویند : ۴ عامل :
1⃣»« لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ »
٬پای بند به نماز نبودیم .
2⃣»« لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ »
به گرسنگان اعتنا نمی کردیم.
3⃣»« کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ »
٬ ما در جامعه فاسد هضم شدیم .
4⃣»« کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین »
٬قیامت را هم نمی پذیرفتیم.
📚»قصص الصلاة - ص ۱۸۹
✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🎗🌸🎗🌸
💡 #کوتاه_و_شنیدنی 139 ☁️✨
📢 فایل تصویری 👆👆
✔ حجت الاسلام #رفیعی
📜 موضوع: عذاب برای مومنین...
✍ @hekayate_qurani
هر چه تو را به "یاد خدا" انداخت
آن را دعوتى از خدا بگیر...
خیرى براى توست...
آن را "دریاب"...
شبتون آروم
✍ @hekayate_qurani
صبح آغاز عشق🌸
انتهای غفلت
و زمان پرستش پاکی ست
در خانهی صبح🌸
هم خدا هست هم آفرینش
درود روزتون بخیر و پُراز
اتفاقهای خوب🌸
🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
روزتون زیبا و شاد💚🌹
✍ @hekayate_qurani
💎 داستان خیلی جالب پند آموز
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد...
او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد............ فریاد زد: '' خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟''
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد.
مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟
آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.
وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم..........
چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.
پس به یاد داشته باش ، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند...!
✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کوتاه_و_شنیدنی
استاد#رائفی_پور
موضوع: وظیفه مسلمان هنگام ظهور
✍ @hekayate_qurani
.
✍ داستان عجیب ازدواج با #جنّ
آیت الله ناصری نقل میکنند سید ابوالحسن کروندی از شاگردان آیتالله نخودکی اصفهانی آمده بود تهران تا منبر برود ایشان نقل میکند بعد از نماز عشاء رفتم مسجد سید عزیزالله تا نماز بخوانم دیدم شلوغ است از در دیگر مسجد رفتم بیرون از یه نفر پرسیدم اینجا مسجد دیگهای هست یا نه؟؟ گفت بله داخل این کوچه است رفتم دیدم مسجد کوچکی است چند تا پله میخوره میره پایین رفتم پایین و وضو گرفتم همینکه مشغول نماز شدم دیدم سروصدای عجیبی میاد انگار افرادی دارند به یکدیگر آب میپاشند سریع نمازم را خواندم تا ببینم چه خبره دیدم کسی نیست و آب حوض داره تکان میخوره قدری ترسیدم باز مشغول نماز شدم همون سروصدا شروع شد نمازم را سریع تمام کردم و سریع آمدم بالا از پیرمردی که داخل مغازه بود پرسیدم اینجا چرا اینجوریه؟ گفت اینجا اجنّه میآیند و بخاطر همین کسی داخل این مسجد نمیشه. فردای اون روز یکی از دوستان رو دیدم و جریان رو گفتم رفیقم گفت من هم اونجا رفتم و بلایی به سرم آوردند. گفتم چه بلایی؟ گفت یه روز رفتم اونجا نماز بخونم دیدم یه خانم محجّبهای گوشهای نشسته و به من گفت من منزل ندارم پدر و مادر و شوهر هم ندارم میشه مرا پناه بدید؟ من تنها هستم. منم گفتم مادرم تنهاست شما هم بیا با مادرم باش بردمش منزل و بعدها به مادرم گفتم این خانم خوبیه اگه میشه همسر من بشه مادرم قبول کرد و بالاخره ازدواج کردیم. بعضی مواقع کارهای خلاف متعارف از او میدیدم اما اعتنایی نمیکردم حاصل این ازدواج دو تا بچّه بود. یه روز همسرم گفت میخوام برم فلانجا منم گفتم نباید بری و قدری بینمون ناراحتی پیش اومد گفت من باید برم منم با عصبانیت گفتم نباید بری! یکدفعه همسرم رفت داخل بخاری دیواری و غیب شد و دیگه اثری ازش پیدا نشد و الان هم بچّههاش با من هستند و اونجا متوجّه شدم که این خانم جنّ بوده است.
✍ @hekayate_qurani
🌟چه کسی در قیامت حسرت نمی خورد؟
از امام صادق علیه السلام پرسیدند:
روز حسرت، کدام روز است که خدا می فرماید:
((بترسان ایشان را از روز حسرت.))سوره مریم آیه39
حضرت جواب دادند:
آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟
حضرت فرمودند:
آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد.
📘وسائل الشیعه/ج7/ص 198
دوستداران اهلبیت ع
✍ @hekayate_qurani
حضرت موسی به عروسی دو جوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید!!!
از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟
عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در زمان ورود و همبستر شدن آنها در این حجله جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان نیکوکار و مومن قومش رفته و صبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شد و گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.
موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی=(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شما را در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.
بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خود را به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کرد و گفت برای همسرم هم غذا بدهید او نیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. با خجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و او در هنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت با پیامبر خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت.
وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ما هردو دیشب را تا اکنون بعبادت گذارندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.
جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت.
✍ @hekayate_qurani
امام علی (ع)
سخن را تا نگفتهاى در بند توست
چون گفتى تو در بندآنى
پس زبانت را
چون طلاونقرهات حفظ كن
چه بسا يك كلمه
نعمتى را از بينبرده و عذابى را پيشآورده
#نهج_البلاغه
✍ @hekayate_qurani
❖
هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید
به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید،
به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،
به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته
قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی،
به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،
به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید
و از آن شکایت کنید
به افراد بیکار و ناتوان
و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند
فکر کنید.
زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید🍃🍂
✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#معجزه_علوی
ارادت خاص شخصی که ظاهر مناسبی نداشت به امیر المومنین و عنایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به آن فرد..
✍ @hekayate_qurani
🌍 درس تاریخ :
🌍 معنی نام پیامبران الهی
👈🏻 حضرت آدم (ع)
این كلمه عبری و به معنای خاك سرخ می باشد.
👈🏻 حضرت نوح(ع)
این كلمه عربی است.چون بسیار گریه می كرده به او نوح گفته اند.
عمرش از همه پیامبران بیشتر بوده و فقط دوران نبوت او 950 سال بوده است؛ از این روی به او شیخ الانبیا لقب داده اند.
👈🏻 حضرت ابراهیم(ع)
این كلمه غیرعربی و زبان سریانی است و به معنای پدر مهربان می باشد.
بعضی جاها، پدر عالی هم گفته اند.
👈🏻 حضرت اسماعیل(ع)
این كلمه غیرعربی است و در زبان عبری «اسما» و «ئیل» به معنای بشنو، خدا بوده است.
👈🏻 حضرت یعقوب(ع)
این كلمه غیر عربی وظاهراً عبری است
در جایی گفته شده که یعقوب، یعنی دنباله رو می شود. چون بعد از برادر دوقلویش (عیص) به دنیا آمد.
لقب وی «اسرائیل» است كه به معنای عبد خدا می باشد. (اسرا = عبد و ئیل = خدا).
👈🏻 حضرت یوسف(ع)
این كلمه عبری است. یوسف به معنی افسوس می خورد ، است.
👈🏻 حضرت موسی(ع)
این كلمه معرب «موشه» به زبان عبری یهودی به موسی، موشی یا موشه می گویند.
مو + سی (آب + درخت ) در زبان عبری است.
👈🏻 حضرت هارون(ع)
این كلمه عبری و به معنای محبوبرحضرت موسی است
👈🏻 حضرت داود(ع)
این كلمه غیر عربی و ظاهراً عبری است.
معنای اسم:داود= محبوب
👈🏻 حضرت سلیمان(ع)
این كلمه غیر عربی و معرب شلومه است .
سلیمان یعنی پر ازسلامت
👈🏻 حضرت زكریا(ع)
این كلمه معرب و اصل آن عبری است. در زبان عبری به معنای کسی که خدا او را یاد می کند.
👈🏻 حضرت یحیی(ع)
این كلمه هم می تواند عربی باشد، معنای اسم:
یحیی= زندگی بخش برگرفته از واژه حیات و می تواند عبری باشد (معرب یوحنّا)
👈🏻 حضرت عیسی(ع)
این كلمه معرب كلمه «ایشوع» در زبان عبری است و به معنای مرد بزرگ و مبارك است.
👈🏻 حضرت محمد(ص)
این كلمه عربی و به معنای ستوده است.
🍒 منبع : سایت کلوب
✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔸السَّلٰامُ عَلَيْكَ يَٰا مَوْلٰاىَ يَٰا صٰاحِبَ الزَّمٰان🔸
دیگر دلتنگی هایمان مخصوص روز های جمعه نیست.
روزبه روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم.
آقاجان تنها امید ادامه زندگیمان تپش های قلب شماست.
گویی بی قراری دلهای ما از شوق دیدار شماست.
آقا بگو كه آمدنت نزدیك است!😔
✍ @hekayate_qurani
📖سه دفتری که خداوند اعمال بندگان
را در آنها ثبت میکند
🔹 پیامبراکرم(ص) فرمود:
برای اعمال بندگان سه دفتر هست؛
1⃣دفتری که خدا چیزی از آن نمیآمرزد.
2⃣دفتری که خدا به آن اهمیت نمیدهد.
3⃣دفتری که از هیچ چیز آن نمی گذرد.
👈سپس فرمود: دفتری که خدا
چیزی از آن را نمیآمرزد، شرک به خدا است.
👈دفتری که خدا به آن اهمیت نمیدهد، ستمی است که بنده میان خود و خدا به خویشتن کرده است. مانند روزهای که خورده
یا نمازی که ترک کرده و خداوند اگر بخواهد آنرا میبخشد و از آن می گذرد.
✍ و اما دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمیگذرد ستمهائی است که بندگان به یکدیگر کردهاند که ناچار باید تلافی شود.
✍ @hekayate_qurani
‼همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت
روزی حضرت «داود (علیه السلام)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
#داستان
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (علیه السلام) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (علیه السلام)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (علیه السلام) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (علیه السلام)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
#شکر
📚(داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)
✍ @hekayate_qurani
یا کاشف کل مکروب...
خدایا غمگینم غمخوارم میشی
یا انیس من لا انیس له...
همدم تنهاییام میشی
ما که دعامون از سقف خونمون بالاتر نمیره
شاید دلمون به اندازه شما پاک نباشه التماس دعا داریم🙏💚
شبتون بخیر🌙
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
✍ @hekayate_qurani
•💜• السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...
□سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنیـــــن .
سلام بر تو و بر روزے ڪه زمین درد ڪشیده را، با عدالت علوے التیام خواهے داد...✨
روزتون مهدوی💚
✍ @hekayate_qurani
‼داستان_واقعی
🍂لحظه سخت جان دادن🍂
روزی عزرائیل نزد موسی آمد، موسی پرسید:
برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟
عزرائیل: برای قبض روحت.
موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل: مهلتی در کار نیست. ‼️
موسی (علیه السلام) به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
خداوند به عزرائیل فرمود:
«به موسی (علیه السلام) مهلت بده!» عزرائیل مهلت داد.
موسی (علیه السلام) نزد مادرش آمد و گفت:
«سفری در پیش دارم!»
مادر گفت: «چه سفری؟»
موسی (علیه السلام) گفت: «سفر آخرت»
مادر گریه کرد. موسی (علیه السلام) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد، کودک دست به دامن موسی زد و گریه کرد، دل موسی (علیه السلام) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد خداوند به موسی (علیه السلام) وحی کرد:
«ای موسی! دل از آنجا بکن من از آنها نگهداری میکنم و آنها را در آغوش محبتم میپرورانم»
دل موسی (علیه السلام) آرام گرفت.
به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو میگیری؟
عزرائیل: از دهانت
موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را میگیری؟
عزرائیل: از دستت
موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟
عزرائیل : از پایت
موسی: آیا از پایی که با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفتهام؟
#عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی داد، موسی آن را بو کرد و جان سپرد.
فرشتگان به موسی (علیه السلام) گفتند:
«یا أهوَنَ الأنبیاء مَوتاً کیفَ وَجَدتَ المَوتَ؛
ای کسی که در میان پیامبران از همه راحتتر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟
موسی (علیه السلام) گفت: «کَشَاه تُسلَخُ و هِیَ حَیَّه؛
#مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.»
📚مناهج الشارعین (علامه میرداماد)، ص 590
.
✍ @hekayate_qurani